جایگاه افسانه در ادبیات کودک
شاید وقتی به کودکیهایمان فکر میکنیم، بیشترین چیزی که ما را به یاد آن روزها میاندازد، افسانه پریان و پادشاهانی بوده که بزرگترها برایمان میگفتند. قصههایی که آنقدر قدرت داشتند دست خیالمان را میگرفته و میبردمان به سرزمین آرزوها، ناکامیها، خوشیها و نگرانیها… قصههایی که با چشمانی نگران بهدنبال پری مهربان بودیم که چطور دیو بدکاره را از پای درمیآورد یا اینکه مشتاقانه دنبال میکردیم که دختر پادشاه آخرش با چه کسی ازدواج میکند. قصههایی که خودمان را بهجای شخصیت خوب آن میگذاشتیم و با غول بدیها میرزمیدیم. شاید هم خودمان را بچه یا دختر پادشاه گمان میکردیم و دشتهای خیال را با اسب افسارگسیختهی تخیل درمینوردیدیم. سرانجام قصهگو خیالمان را راحت میکرد و همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشد و با خاطری آسوده سر بر بالشت میگذاشتیم و شیرینیهای قصه را زیر زبانمان مزمزه میکردیم.
اگر در مورد زمان آغاز افسانه کنکاش کنیم شاید نتوانیم تاریخ دقیقی برای شروع آن بیابیم. شاید بشود گفت سن افسانه به درازای قدمت حضور بشر بر این کره خاکی است. آن زمان که انسانهای نخستین، روزانه بهدنبال شکار و تهیه مایحتاج خود بودند و گاهی ناگزیر برای این هدف با حیوانات درندهخوی درگیر میشدند و قوت مورد نیازشان را از دهان درندهخویان بیرون بکشند. آنها بعد از بازگشت از شکار شباهنگام در کنار یکدیگر در غارهای محل زیست شان شروع میکردند به صحبتکردن در مورد اتفاقات روزانهشان البته با این تفاوت که در گفتن آنها از اغراق و تخیل هم بهره میجستند. شاید میخواستند به این طریق ترسی را که در طی روز در دلشان خانه کرده بیرون بریزند و با قوت و ذهنی آرام فردا زندگی را از نو شروع کنند. بنابراین میشود گفت افسانهها شاید از همان زمانها شروع شده است.
بیتردید یکی از سرمایههای بزرگ هر سرزمینی، ادبیات فولکورش است که از طریق آن میتوان به فرهنگ، آیین و رسوم آن سرزمین پی برد. یکی از عناصر اصلی ادبیات فولکور، افسانه است. محمدهادی محمدی در مقالهای تحت عنوان انگیزههای افسانهپردازی برای کودکان چنین میگوید: «زبان افسانهها و قصههای عامیانه، زبان مردم کوچه و بازار است، زبانی ساده و روایتی و پر از اصطلاح و مَثَل. چون افسانهها و قصههای عامیانه، از زبان گفتاری ثبت و ضبط شده، پالودگی زبان نوشتاری را ندارند. اما دامنه دگردیسی آنها گسترده است. ذکر این نکته جالب بهنظر میرسد که سرزمینهایی با فاصله مکانی دور از هم، افسانههایی با ساختار یکسان دارد. این نکته حکایت از آن دارد که افسانههای قدیمی آن قدر کشش داشته که سینه به سینه از فرهنگی به فرهنگی دیگر و از سرزمینی به سرزمین دیگر منتقل شود. یا شاید هم بشود گفت که روان بشر گذشته برای رسیدن به آرامش، نیاز به قصهها و افسانههایی کما بیش مشابه داشته است.»
شبهای طولانی زمستان و بازار گرم قصهخوانی
بازار افسانه و قصه در افغانستان از گذشته تا همین یکی-دو دهه پیش گرم بوده است. مردم این سرزمین که بیشترشان کشاورزی یا دامپروزی میکردند و میکنند در فصلهای سرد سال دور هم جمع میشدند و شروع میکردند به افسانهسرایی و به این طریق، شبهای طولانی زمستان را به صبح میرسانند. در میان مشتاقان این سنت نیکو، کودکان هم به اندازه خود از این محفل افسانهسرایی بهره میجستند. از آنجایی که دسترسی به کتاب یا سایر نسخههای نوشتاری ویژه کودکان بسیار کم بوده است، ادبیات شفاهی، نقش عمدهای در انتقال معلومات، تجربهها، ارزشها و فرهنگ گذشته مردمان این سرزمین داشته است. کودکان به این سنت دلبسته بودند و فردای شب افسانهگویی بین خود مینشستند و رخدادها و اتفاقات ماجرا را مرور میکردند.
اما با پیشرفت تکنولوژی مخصوصا با شروع قرن ۲۱ نگرانیهایی در مورد کمرنگشدن اهمیت افسانه و دورماندن کودکان که بخش اعظمی از مخاطبان این سنت است، بروز کرده است. اگرچه کاملا هویدا است که انکار پیشرفت تکنولوژی نه کاری است پسندیده و نه ممکن، پس بر عهده فرهنگیان هر جامعه است که برای حفاظت و پاسبانی از فرهنگ و سنت خویش دست به کار شوند و اجازه ندهند که افسانهها، این میراث گرانبهای پیشینیان در گردباد تکنولوژی گم شود.
آقای محمدجواد خاوری در مقدمه یکی از کتابهایش بهنام «پشت کوه قاف» چنین اعتقاد دارد: «بشر هرچه پیشرفت کند، نیازهای عاطفی، احساسی و معنوی او همچنان باقی است. چرخهای صنعت و تکنولوژی بخواهی نخواهی میچرخد و انسان را بهسوی سرزمینهای غریب میبرد و در این سفر اگر او کولهبار خود را که حاوی اصالتهایش است، برجای گذارد، روزی پشیمان خواهد شد و آن روز فرصت بازگشت نیست. سرشت او عاقبت گریبانش را خواهد گرفت و از هویت برجای ماندهاش بازخواست خواهد کرد. بیجهت نیست که امروز متجددترین آدم هم وقتی افسانهای را میشنود، لذت میبرد و میخواهد تا آخر بشنود.»
فرصتها و چالشهای افسانهخوانی در افغانستان
و اما سوالی که شاید مخاطب این نوشته از خود بپرسد این باشد که چه باید کرد؟ که البته سوالی است بسیار اساسی که جوابدادن به آن به شکل کامل از حوصله این نوشته کوتاه خارج است، اما نویسنده این متن قصد دارد به بخشهایی از این سوال بپردازد. پیشتر از تکنولوژی یاد شد و اینکه خواسته و ناخواسته این موضوع بر وجوه مختلف زندگی همهی ما بالاخص بر زندگی کودکان تأثیر بهسزایی گذاشته است. پس چه بهتر که ما هم از این مسأله به نفع کودکانمان استفاده کنیم تا بتوانیم فرهنگ و سنت گذشتگان خود را که افسانهگویی و افسانهسرایی بخش مهمی از آن است حفظ کنیم.
برای بازشدن موضوع و پرداختن به سوال «چه باید کرد» قصد داریم به نمونههای عینی که گروههای هنری برای کودکان و نوجوانان کار میکنند، بپردازیم. بهعنوان مثال قصه بزک چینی که بیشتر بزرگسالان در دوران طفولیت و کمابیش کودکان امروز آن را از والدین خود شنیدهاند، با استفاده از تکنولوژی به شکل فیلم کارتونی برای کودکان کار شده است که جذابیتهای بسیار دارد. کودک امروز به سبب تکنولوژی بسیار تنوعطلب شده و شاید همیشه حوصله شنیدن قصه و افسانه را نداشته باشد، پس چه خوب است که ما هم این نیاز کودک به شنیدن افسانههای قدیمی را با استفاده از تکنولوژی و به شکلی نو برای او برآورده کنیم. اخیرا موسسات نشراتی که در بخش کودک فعالاند قصهها و افسانههای قدیمی را با استفاده از ابزار جدید تصویرسازی کردهاند که با این کار جذابیت افسانهها را برای مخاطبانش دوچند کرده است.
در آخر به بخشی کوتاه از نمایشنامه هراکلس (حدود ۴۲۳ ق.م) نوشته اوریپیدس اشاره میکنیم. آنجا که از زبان آمفیتریون (یکی از شخصیتهای نمایشنامه) بیان میکند و به عروسش مگارا سفارش میکند، مدتی را که چشم به راه بازگشت شوهر خویش است، چگونه بگذراند. آمفی تریون می گوید:
«آرام باش؛
چشمههای جوشان اشک را
که چشمهای کودکانت را پر کردهاند،
آنان را با افسانهها، این ربایندگان شیرین جلوههای بدبختی،
دلداری ده.»
منبع: اطلاعات روز