نمیخواستم زنان، دیگر قربانی هوسهای طالبان شوند
بعد از سالها جنگ، تعداد کشتهشدهها به حدی رسیده بود که تمام زمینهای خالی اطراف پر از قبرستان شده بود و همچنان شفاخانهها نیز به مخروبههایی تبدیل شده بود که فقط زخمیان جنگ را تداوی میکرد. در میان صدها داکتر و پرستار، سلیمه تنها کسی بود که سالها جنگ را گذرانده بود، دشمن و دوست را تداوی کرده بود و حالا تبدیل به پیرزنی شده است که نزدیک به ۵۰ سال سن دارد. وقتی صحبت اش را با من آغاز کرد، احساس میکردم با بازگویی خاطرههایش سفری به گذشتهها میکنم؛ حس جنگ را از میان کلماتش به خوبی میفهمیدم. دستانش را به هم میفشرد و چینهای دستانش به خوبی برایم نمایان میشد، از روزهایی برایم میگفت که بعد از جنگهای مجاهدین و ورود طالبان به افغانستان، او با همین دستانش بسیاری از سربازان طالب را تداوی کرده است. شفاخانهی رابعه بلخی، در آن زمان بیشتر از این که مانند شفاخانه باشد، به مخروبهای میمانست که دیوارهایش با برخورد گلوله و راکت سوراخ سوراخ بود و هیچ اتاقی پنجرهای نداشت و بیشتر به پاسگاه نظامی میماند که همیشه طالبان رفتوآمد داشتند.
سلیمه آن روزها را به خوبی به یاد دارد، زمانی را که گروه طالبان حاکمیت را به دست گرفت و پرچم اسلام را برفراز ارگ بلند کرد، همه به شمول سلیمه مجبور شدند تا چادری بپوشند و مردان ریش بگذارند و پیراهنتنبان بپوشند؛ حتا در شفاخانه نیز داکتران زن روی چپنهای سفید شان چادری میپوشیدند و داکتران مرد به جای کتوشلوار پیراهنتنبان میپوشیدند. سلیمه داکتر خوبی بود و همهی مریضانش از او و دستان شفابخشی که داشت، راضی بودند. سلیمه گاه برای ولادت زنان باردار کمک میکرد، گاه گلوله را از بدن مریضانش بیرون میکشید و گاه که مجبور میشد مریضان و زخمیان طالب را تداوی میکرد. چیزی که بیشتر او را اذیت میکرد، پوشیدن چادری بود و وقتی داکتران زن در داخل شفاخانه نشانی از طالبان نمیدیدند، فورا چادری خود را میکشیدند؛ اما وقتی خبر میرسید که طالبان برای تفتیش و یا معالجه آمده اند، مجبور بودند چادریهای شان را به سر کنند.
اینها تنها خاطرات سلیمه نیست او شغلش را دوست داشت و به خاطر شغلش حتا شوهر و فرزندانش را نیز از دست داده است. به دست راستش نگاه میکنم که بیحرکت به روی زانوهایش افتاده است و تکان نمیخورد، وقتی خواستم بپرسم، اشک در چشمش حلقه زد. «یک روز چند دانه طالب آمد و ما ر کد خودشان د یک جای دور بردند که مخفیگاه شان بود.» آن روز چند موتر جیپ آمده بود و داکتران مشهور شفاخانه را با خود برده بودند، چشمان شان را بسته بودند و مانند کثافتی به داخل موتر انداخته بودند، پس از سه ساعت به محلی میرسند که تا چشم کار میکرد دشت میدیدند و احساس میکردند که حتما آنها را به بیرون شهر آورده اند؛ اما آنها را به مخروبهای بیدر و پنجره میبرند. چند سرباز طالب کنار دروازهی ورودی زیرزمینی ایستاده بودند و تا سلیمه و همکارانش را دیدند، فورا آنها را با ضرب و شتم به داخل بردند.
وقتی از زیرزمین به پایین رفتند، همهجا تاریک بود و روبهروی شان دهلیز درازی میبینند که به سه اتاق منتهی میشد و آنها را به یکی از آن سه اتاق میبرند. «بعد ازی که کد خود شان گپ زدند، مه خو نفامیدم چه میگفتن؛ چون به زبان پشتو گپ میزدند. خانوادهای داکتران که شوهر و پسر مه هم بود ر کد خود شان آوردند.» طالبان از داکتران خواسته بود تا ده زن را که در اتاق پهلوی آنها زندانی بودند، رحم شان را بیرون بکشند؛ چون طالبان آنها را خریده بود و هر شب میخواستند تا بدون این که باردار شوند، مقاربت جنسی کنند. داکترانی که زن بودند را جدا کردند تا در عملیات رحم زنان را بیرون کنند و اگر از دستور آنها پیروی نمیکردند، خانواده و خود شان را میکشتند.
هیچکس به این کار حاضر نمیشد و نمیخواست تا زنان بیگناه را معیوب کنند، آنهم برای هوسهای طالبان؛ اما جان خانوادهی همهی آنها در خطر بود و مجبور بودند انجام دهند. سلیمه نقشهی دیگری داشت و نبود امکانات را بهانه گرفته بود تا آنها را مجبور کنند که به شفاخانه انتقال دهد و بعد او میتوانست آنها را فراری دهد؛ اما طالبان موافقت نکردند و اجازهی بیرون رفتن ندادند. سلیمه و همکارانش بازهم فکر دیگری کردند و همهی زنان زندانی را با تزریق پیچکاری بیهوش کردند که برای چند ساعت قلب شان از تپش میماند و پس از چند ساعت دوباره به هوش میآمدند و قلب شان به فعالیت شروع میکرد. وقتی کارشان را عملی کردند، زنان مانند جنازهای افتاده بود و طالبان با دیدن آنها، داکتران را آنقدر با شلاق زدند که از هوش رفتند و سپس همهی خانوادهی شان را به رگبار بستند. سلیمه و دیگر داکتران را نیز با یک گلوله به پا، دست شان و دیگر جاهای بدن شان زخمی کردند و در وسط دشت انداختند. سلیمه دست راستش را به کمک دست چپش بلند کرد و گفت این دست خشکشده نشان همان روزها است. وقتی اینها را میگوید به گریه میافتد و خود را برای کشتهشدن خانواده اش مقصر میداند.
منبع: روزنامهی صبح کابل