پنهان کردن پنج خواهرم از چشم طالبان دشوار بود
کسی از کسی خبر نداشت به جز مادر قدیر. قدیر از مادرش به نام حلیمه یاد میکند. حلیمه در آنشب تمام دخترانش را در زیرزمینی کوچکی که در زیر خانه داشتند، میبرد و پنهان میکند. حلیمه با قدیر و پسر بزرگش در خانه مشغول میشوند تا بعد از رفتن حکومتیها (طالبان) بار سفر را ببندند و مانند دیگر مردم به ولایت دیگری بروند. وقتی دروازهی خانه را به شدت باز میکنند، مردانی که به دور از تصور قدیر، نه منظم بودند و نه خوشچهره، بلکه بیشتر از مردم ولایتش ژولیده و آشفته بودند، به سمت آنها هجوم میآورند و چیزی را در خانهی شان سالم نمیگذارند و همه را میشکنند. طالبان اگر چیزی به کار شان میآمد را نیز با خود میبردند.
پسری در ولایت پروان در ششمین بهار زندگی اش، هر روز به دنبال آرزوهایش به مکتب میرفت؛ به دلیل کودک بودنش گاهی این مسیر را با تشلهبازی و سنگپرانی میگذارند. او قدیر نام دارد، کسی که میتوانست به دو زبان صحبت کند، زبان پشتو و دری که پشتو را از مادرش آموخته بود و دری را از پدرش. سرنوشتی – به حاکیمت رسیدن طالبان – او را از پروان، فرسخها دورتر میکشاند و تمام کودکی اش به جای بازیهای کودکانه اسیر کابوسهایی از طالبان میشود؛ مکتب و کتابهایش را فقط در رویایش میتواند مرور کند. او حالا ۳۱ سال دارد و رانندهی مسیر شمال-کابل است، با لهجهی کابلی قدیم صحبت میکند؛ اما لابهلای هر حرفش میشد لهجهای از مردم پروان را نیز یافت. او از روزهایی میگوید که تمام دنیایش مسیر مکتب و خانه و همچنان چراگاهی بود که گوسفندان را به چرا میبرد، بیخبر از طالبان و سیاست در نبود پدر با برادرش که فقط چهار سال از او بزرگتر بود، کارهای بیرون خانه را انجام میدادند و هر دو امیدی بودند برای پنج خواهر و مادر شان.
گاهی که کسی از کابل میآمد و در بارهی حکومت جدید میگفت که میخواهند قوانین اسلام را پیاده کنند. تنها تصور کودکانهی قدیر از آنها این بود که مردان خوشچهره و چهارشانهای استند که مانند معلم مکتب شان لباس مرتب و منظمی میپوشند؛ اما شبی که همهجا جز همان اتاقی که مادر شان تنور را برای پختن نان گرم کرده بود، تاریک مینمود، صدای شلیک گلوله را میشنوند که به تعقیب آن صدای جیغ و داد زنان و کودکان و گرپ گرپ پوتینهای مردانهای به گوش میآید؛ انگار پا به فرار گذاشته باشند. آنشب تاریک بود، هیچ خانهای آرامش نداشت و هر کس به هر سمت میدوید، مادری فرزندش را در بغل گرفته بود و با پای برهنه به تعقیب شوهرش میدوید و دیگری بدون چادری و با زخمهایی که در گوشهی صورت و دستانش دیده میشد به دنبال نوزاد دوماهه اش میگشت.
کسی از کسی خبر نداشت به جز مادر قدیر. قدیر از مادرش به نام حلیمه یاد میکند. حلیمه در آنشب تمام دخترانش را در زیرزمینی کوچکی که در زیر خانه داشتند، میبرد و پنهان میکند. حلیمه با قدیر و پسر بزرگش در خانه مشغول میشوند تا بعد از رفتن حکومتیها (طالبان) بار سفر را ببندند و مانند دیگر مردم به ولایت دیگری بروند. وقتی دروازهی خانه را به شدت باز میکنند، مردانی که به دور از تصور قدیر، نه منظم بودند و نه خوشچهره، بلکه بیشتر از مردم ولایتش ژولیده و آشفته بودند، به سمت آنها هجوم میآورند و چیزی را در خانهی شان سالم نمیگذارند و همه را میشکنند. طالبان اگر چیزی به کار شان میآمد را نیز با خود میبردند.
وقتی همهجا را جستوجو میکنند، لگد محکمی به پهلوی حلیمه میکوبند و میگویند که دختر نداری. قدیر بعد از تقریبا ۲۴ سال میداند که آن ماموران، سربازان حکومتی نبودند، بلکه طالبان بودند که آن شب او و خانواده اش و تمام مردم پروان را از شهر و خانهی شان فراری دادند. بسیاریها در راه فرار از گرسنگی تلف شدند و بسیاری دیگر با اصابت راکت طالبان، کشته شدند. «خدا ره شکر که خوارای مره پیدا نتانستن؛ ولی بسیاری از دخترا ر کد خود شان برده بودند.» قدیر از فاجعهی آن شب میگوید و انگار چیزی راه حرف زدنش را بند کرده باشد، به سختی حرف میزند. با وجودی که چندین سال از آن شب گذشته است؛ اما هنوز وقتی یادی از آن خاطرات فراموشناشدنی میکند، تمام بدنش آتش میگیرد و احساس ترس و قهر هر دو از لرزش صدایش فهمیده میشود.
فردای آنشب وقتی همهجا خبر سقوط پروان به دست طالبان میرسد، شمار زیادی از باشندگان این ولایت، با پاهای پیاده و شکم گرسنه به سمت مکان امنی فرار میکنند؛ هیچ خانوادهای سالم و مکمل نبودند، اکثریت دختران را طالبان با خود برده بودند و بسیاری از دختران دیگر را که خواسته بودند از دست طالبان فرار کنند، با شلیک گلوله کشته بودند. با این حال، قدیر بیشتر از این عصبانی است که آنشب، دخترانی زیادی قربانی هوسهای طالبان شده و بر آنها تجاوز شد. طالبان آنها را از خانوادهی شان دور کرده بودند که تعدادی خودکشی کردند و تعدادی هم از شرم، روی دیدن خانواده را نداشتند و با طالبان رفته بودند. حلیمه تنها کسی بود که پنج دخترش را نجات داده بود و با روشنشدن روز، وقتی اثری از طالبان نمیبینند با چند خانوادهی دیگر به سمت پنجشیر حرکت میکنند.
ادامه دارد…
منبع: روزنامهی صبح کابل