آیا ازدواج محکوم به فناست؟

عتیقه صدیقی

جان هامفری نویِس (John Humphrey Noyes) در سال ۱۸۱۱ به دنیا آمد. پدرش از اعضای کنگره از شهر ورمانت بود. مادرش کوشید که در فرزند خود احترام به دین را پرورش دهد و امیدوار بود که او «کشیش انجیل ابدی» شود. در سال ۱۸۳۱، به نظر محتمل می‌آمد که آرزوی مادرش متحقق شود. نویِس که در آن زمان بیست ساله بود اعلام کرد که می‌خواهد خود را وقف خدمت به حقیقت الهی کند و به مدرسه‌ی دینی در اندووِر در ماساچوست وارد شد. اما او به جای پذیرش تعالیم معلمانش، غرق هیجان احیا‌گری شد که در آن زمان همچون آتشی فریبنده منطقهی شمال شرق را درنوردیده بود. او اندوور را ترک کرد و به دانشگاه یِیل پیوست و با ترویج کمال‌گرایی، یعنی این تصور بدعت‌گذارانه که زندگی دینی باید از معنای گناه خالی باشد، سر و صدای زیادی به پا کرد. نویِس که در بحث ماهر بود و شخصیتی جذاب و فرهمند داشت، تبدیل به یک ستاره‌ی محلی شد و گروه‌های کوچکی از حامیان، مخالفان و تماشاچیان را به خود جذب کرد.

ابیگیل مروین (Abigail Merwin) نخستین پیرو نویِس بود و نویِس او را دوست داشت. در کتاب اعترافات درباره‌ی یک تجربه دینی(۱۸۴۹) نویِس پذیرفت که «او بدون تردید شخصی بود که بیش از هر کس دیگری روی کره‌ی زمین به او وابسته بودم». نویِس جذب زیبایی، فروتنی و شجاعت او شد اما به همان اندازه مهم است که از همراه بودن با او الهام می‌گرفت. درباره‌ی او چنین نوشت: «ابیگِیل مروین نخستین همراه من در آیین مقدس بود. طبیعی بود که نسبت به او علاقه‌ و اطمینانی خاص داشته باشم».

بی‌ثباتی نویِس بالاخره مروین را فراری داد. بعد از حمله‌ی جنون به او در نیویورک، مروین او و آیین کمال‌گرایی را ترک کرد. مروین و همسر تازه‌اش به ایتاکا (Ithaca) نقل مکان کردند. نویِس به دنبال او رفت، اما مروین از پذیرش وی خودداری کرد. در این زمان بود که نویِس شروع به پرورش تعلیم خود مبنی بر عشق آزاد کرد که رابطه داشتن او با مروین را توجیه می‌کرد. او این ایده‌ها را در نامه‌ای به دوستش دیوید هریسون نوشت. هریسون نهایتاً این نامه را با دیگران در میان گذاشت و عاقبت نامه سر از روزنامه‌های شمال تا جنوب ساحل آتلانتیک درآورد. این ماجرا نویِس را مشهور و منفور کرد. پاراگراف آخر این نامه از همه مناقشه‌انگیزتر بود:

«وقتی اراده‌ی الهی بر زمین جاری شود چنانچه در بهشت جاری شده، ازدواج وجود نخواهد داشت. ازدواج در شام بره‌ی خداوند میهمانی‌ای است که در آن خوردن هر غذا برای هر مهمان آزاد است. انحصارگری، حسادت و مشاجره در آنجا جایی ندارند… من زنی معین را همسر خود می‌خوانم؛ او مال تو هم هست، او مال مسیح است، و به واسطهی مسیح، او عروس همهی مقدسان است. او در آغوش یک غریبه نیز عزیز است، و من به سبب وعده‌ای که به او داده‌ام با این حال مسرورم. رابطه و انتظار من از او عهد ازدواج به سبک این جهان را بر هم می‌زند و عاقبت را تنها خداوند می‌داند».

امروزه، نویِس را بیشتر به خاطر تأسیس جامعه‌ی اونیدا (Oneida) می‌شناسند، جامعه‌ای آرمانشهری که از جمله آرمان‌هایش از میان بردن سنت ازدواج بود. هر مردی می‌توانست از هر زنی بخواهد که با یکدیگر هم‌خوابه شوند: هر زنی می‌توانست به نوبه‌ی خود تقاضای هر مردی را رد کند. خانواده وجود نداشت. زوج‌هایی که میان‌شان روابط عاشقانه ایجاد می‌شد، مورد انتقاد قرار می‌گرفتند و هم مالکیت و هم پرورش کودکان بر عهده‌ی جامعه بود. این جامعه چنان با شکل‌های عشق انحصاری مخالف بود که حتی مادران و پدران اگر محبت خاصی نسبت به فرزندان خود نشان می‌دادند، ملامت می‌شدند.

تجربهی اونیدا یک مورد از صفی طولانی از کارزارهای ضد ازدواج است که از آفریقای شمالیِ قرن دوم تا اسرائیلِ قرن بیستم بسط یافته است. و مانند همه‌ی آنها، این کارزار هم شکست خورد. بعد از سی سال اجرای قوانین، سی سال انتقاد و القای تعالیم دینی، انگیزه برای رابطه‌ی انحصاری چنان شدید بود که قابل کنترل نبود. اعضای جوان‌تر جامعه طغیان کردند. بعضی از آنها به طور مخفیانه رابطه‌هایی برقرار کردند و بقیه از جامعه خارج شدند تا بیرون از آن ازدواج کنند.

شکست نویِس در ویران‌کردنِ ازدواج نشان می‌دهد که این نهاد چقدر مقاوم است. این موضوع نشان می‌دهد که چیزی عمیق در انسان وجود دارد که ما را به ایجاد و شرکت در ازدواج تشویق می‌کند. با این حال، همین موضوع است که وضعیت تاریخی امروز را این‌قدر گیج‌کننده می‌کند. در سراسر جهان آمار ازدواج در حال کاهش است. میزان تولد کودکان خارج از پیمان زناشویی بی‌سابقه است. یک صاحب‌نظر با بازنگری این روند‌ها هشدار داده است که «آخرالزمان ازدواج ممکن است نزدیک باشد». آیا چنین حرفی درست است؟ آیا واقعاً ازدواج محکوم به فناست؟ و اگر چنین است، چرا؟ چه چیزی در حال ویران کردن قدیمی‌ترین نهاد جهان است؟

در سال ۲۰۰۲ «دیلی‌میل» (Daily Mail) از قول دانکن وایت (Duncan White)، عضو مؤسسه‌ی ریلِیت (Relate) (بزرگ‌ترین مؤسسهی مشاوره در بریتانیا)، نوشت که ازدواج «در سی سال آینده منقرض خواهد شد». هر چند تا پایان آن سی سال هنوز ۱۲ سال دیگر مانده، اما گفته‌ی او با روند‌های کنونی جهانی هماهنگ به نظر می‌رسد. برای نخستین بار در تاریخ آمریکا، اکثریت بزرگ‌سالان جوان ازدواج نکرده‌اند. پارسال، دفتر آمارهای ملی بریتانیا گزارش داد که ازدواج‌های ناهمجنس‌گرا «به طرز بی‌سابقه‌ای کم شده است». تعداد کودکانی که خارج از پیمان زناشویی به دنیا آمده‌اند در جهان توسعهیافته اوج گرفته است و در کشورهای اسکاندیناوی و بسیاری کشورهای دیگر از ۵۰ درصد بالاتر است. همان‌طور که استفنی کونتس، تاریخ‌نگار، نتیجه می‌گیرد، ما «در میانه‌ی تحولی تاریخی-جهانی در خصوص ازدواج و زندگی خانوادگی هستیم».

فروپاشی ظاهری ازدواج حیرت‌انگیز است زیرا ازدواج همواره و همه‌جا وجود داشته است. البته ازدواج مثل آفتاب‌پرستی است که خود را با هنجارها و انتظارات پیرامون خود هماهنگ می‌کند. اما با این حال، همان‌طور که جورج مرداک (George Murdock)، انسان‌شناس، نوشتار خود با عنوان ساختار اجتماعی (۱۹۴۹) را به پایان می‌برد، هیچ اجتماعی «نتوانسته است برای خانواده جایگزینی بسنده بیابد». اما مرداک احتمالاً درباره‌ی موسوهای (Mosuo) جنوب غرب چین چیزی نمی‌دانسته است.

موسوها به نداشتن ازدواج در جامعه‌ی خود مشهورند. آنها به جای ازدواج تی‌سه‌سه (tisese) دارند، که معنای تحت اللفظی آن «رفت و آمد» است. در یک رابطه‌ی ‌تی‌سه‌سه، مرد و زن در خانوار خود زندگی می‌کنند و غذا می‌خورند. وقتی هوسی به سرشان می‌زند، مرد از زن بازدید می‌کند و اگر او موافق باشد، شب را پیش او می‌ماند و صبح آنجا را ترک می‌کند. هر چند بسیاری از ارتباط‌های تی‌سه‌سه بلندمدت هستند، هیچ تعهدی بین طرفین وجود ندارد و هیچ مراسم رسمیای که رابطه را شروع یا پایان دهد در کار نیست و اساساً طرفین هر تعداد رابطه‌‌ی تی‌سه‌سه که خواست و توان‌شان اجازه ‌دهد می‌توانند داشته باشند. این چیزی شبیه یار جنسیِ غیر رسمی داشتن در فرهنگ غربی است، البته به جز اینکه اگر زنی حامله شود، پدر چند وظیفه نسبت به فرزند دارد.

انسان‌ها از نظر زیست‌شناختی آمادگی پیوند‌های دوطرفه را دارند و به نظر می‌رسد که این کار راه‌حلی برای پرورش کودکان باشد.

در واقع، موسوها رسم ازدواج هم دارند. آنها این رسم را از نخستین باری که یک انسان‌شناس از آنها بازدید کرد داشتند، و رسم آنها کاملاً شبیه ازدواج در غرب معاصر است. با این حال، افراد مزدوج در جامعهی موسو (دستکم در آن زمان) در اقلیت بودند. ازدواج در بین موسوها از هر جامعه‌ی دیگری روی کره‌ی زمین کمتر به چشم می‌خورد.

برای فهم اینکه چرا رسم ازدواج در بین موسوها این‌قدر ضعیف بوده است، اول باید به روشنی بدانیم که ازدواج چیست. ازدواج شامل دو بخش است. اول پیوند میان زوج است، رابطه‌ای طولانی‌مدت که در آن دو نفر معمولاً با هم رابطه‌ی جنسی دارند، با هم زندگی می‌کنند، همکاری اقتصادی می‌کنند، فرزند می‌آورند و پرورش می‌دهند. انسان‌ها از نظر زیست‌شناختی آمادگی دارند که رابطه‌ی دوطرفه برقرار کنند و از شکل سامان‌دهی این رسم چنین به نظر می‌آید که این کار راه حلی برای پرورش کودکان بوده است. این بدان معنا نیست که انسان‌ها در هر زمان تنها در یک رابطه‌‌ی دوطرفه وارد می‌شوند، یا آنکه انحراف از روابط دوطرفه اشتباه یا ناسالماند. در اندونزی، زوج‌های قبیله‌ی مینانگ‌کابوا (Minangkabau) با هم زندگی نمی‌کردند. در غرب آفریقا زوج‌های قبیله‌ی یوروبا (Yoruba) قرار نبود منابع مادی زندگی خود را در یک صندوق مشترک خانوار ترکیب کنند. و تعداد بیشماری از زوج‌ها در جوامع مختلف فرزندی نمی‌آورند و پرورش نمی‌دهند. منظور من این موارد نبود بلکه این بود که انسان‌ها به شرکت در روابط بلند‌مدت گرایش طبیعی دارند و این موضوع پایه‌ و اساس لازم برای ازدواج را فراهم می‌کند.

اما پیوند بین یک زوج به تنهایی به ازدواج شکل نمی‌دهد. این پیوند باید نهادینه شود. این رابطه باید در چارچوب مزایا و مسئولیت‌ها با قوانینی که رسمیت اجتماعی دارند قرار بگیرد، مثلاً: «هیچ یک از طرفین نمی‌توانند خارج از این رابطه ارتباط جنسی برقرار کنند» یا «هر کودکی که از این پیوند به دنیا بیاید از اعضای گروه خانوادگی مادر محسوب می‌شود». برای روشن کردن اینکه یک زوج وارد این وضعیت نهادینه شده‌اند، جوامع ازدواج‌ها را با اعمالی شفاف اعلام می‌کنند: برای مثال، «بله» گفتن یا شکستن یک شیشه در مقابل همگان.

هر دو ستون ازدواج در بین موسوها ضعیفاند. نه تنها روابط تی‌سه‌سه از رسوم نهادی خالی هستند بلکه رفتارهایی که میان زوج‌های انسان در جاهای دیگر معمولاند کاملاً در اینجا مفقودند. بله، یک زوج با یکدیگر ارتباط جنسی دارند و حتی گاهی فرزند می‌آورند اما با یکدیگر زندگی نمی‌کنند و در مقایسه با این خصوصیت رسم ازدواج در اغلب جوامع که با پیوند اقتصادی همراه است، همکاری اقتصادی میان آنان بسیار اندک است.

چرا موسوها چنین از وضعیت معمول جوامع دیگر فاصله دارند؟ یک پاسخ به این پرسش را می‌توان در سخنان زنی موسو به نام جیاما یافت که در سال ۱۹۶۳ داستان زندگی خود را برای یک انسان‌شناس روایت کرد. جیاما کوچک‌ترین فرزند در خانواده‌ای ده‌فرزندی و تنها دختر خانواده بود. جیاما توضیح داده است که به همین دلیل «مادرم از همان ابتدا من را لوس می‌کرد. اصلاً اجازه نمی‌داد که کاری سخت یا کثیف بکنم بلکه همیشه کارها را به برادرانم می‌داد».

نخستین رابطه‌ی تی‌سه‌سه‌ی جیاما وقتی که او چهارده ساله بود اتفاق افتاد. در ابتدا او در مورد زندگی در اتاقی مستقل و پذیرفتن بازدیدکنندگان نگران بود. اما نخستین رابطه‌ی تی‌سه‌سه‌ی او بسیار راحت و آسان از آب در آمد، به طوری که نخستین شریک جنسی‌اش به او پیشنهاد ازدواج داد. جیاما به او پاسخ داد: «خیلی خوب است که با هم در رابطه باشیم. هرگز دوباره نگو که می‌خواهی مرا همسر خودت کنی. والا مادرم و برادرانم تو را از اینجا خواهند راند».

جیاما شریک جنسیِ دومی اختیار کرد اما رابطه‌ی آنها وقتی که او حامله شد پایان یافت. بعد از تولد فرزندش، سه شریک جنسیِ دیگر هم اختیار کرد، که یکی از آنها لیانگژه بوبو بود، مردی که به توصیف او جوان و صادق و خوش‌قیافه بود. آنها دو سال با هم بودند و در آن مقطع او دومین بچه‌اش را به دنیا آورد. پدر بودن لیانگژه بابو را ملزم کرد که به او پیشنهاد ازدواج بدهد:

«همه می‌گفتند که بچه به لیانگژه بابو شبیه است. او هم خیلی سرافراز بود و گفت که می‌خواهد با خانوار ما وصلت کند و داماد خانواده شود. به او گفتم: «من ۹ برادر دارم. کی به داماد نیاز دارد؟ اگر می‌خواهی با من رابطه داشته باشی بیا وضع را همین‌طور که هست نگه داریم. هرگز دوباره از روی هیجان کاری نکن.» مسلماً او از این سخن آزرده شد. از آن زمان بازدید‌های او کمتر و کمتر شد.

پاسخ جیاما به لیانگژه بابو کلید فهم ماجراست. چه کسی نیاز به شوهر دارد وقتی خودش ۹ برادر دارد؟ در اکثر جوامع، این پرسش مطرح نمی‌شود چون برادرها مشغول نگهداری بچه‌های خودشان هستند. اما ساختار جامعهی موسوها خاص است. مردان و زنان به جای هم‌خانه شدن با شرکای جنسی خود، معمولاً در خانوار مادر خود باقی می‌مانند. برادران و خواهران بزرگ‌سال در نهایت همه با هم زندگی می‌کنند و در نتیجه می‌توانند به بزرگ کردن فرزندان یک زن کمک کنند. درس اصلی به جای خود باقی است: وقتی زنی اتکای کمتری به شریک جنسی خود دارد، پیوند‌های دوطرفه ضعیف‌تر می‌شود.

مردم هنوز وارد رابطه می‌شوند، با هم زندگی می‌کنند، رابطهی جنسی دارند، فرزند بزرگ می‌کنند، و منابع اقتصادی خود را در هم ادغام می‌کنند. آنها فقط ازدواج نمی‌کنند.

آیا چیزی از همین دست در جهان در جریان است؟ آیا ازدواج به این دلیل در حال افول است که زنانِ توان‌مند نیاز کمتری به پیوند‌های دوطرفه دارند؟

در نظر اول پاسخ این پرسش مثبت است. بسیاری از نویسندگان افول ازدواج را به آسانیِ فزاینده‌ی تک‌والد بودن نسبت می‌دهند. آمارهای سرسام‌آور کشور ایسلند (بیش از ۷۰ درصد از تولدها در سال ۲۰۱۸ خارج از رابطهی زناشویی اتفاق افتاد) توجهات را به خود جلب کرده است. امیلی اپستین (Emily Epstein) در سال ۲۰۱۶ در مجلهی «آتلانتیک» اشاره کرد که در ایسلند «ترکیبی از برنامه‌های اجتماعیِ سخاوت‌مندانه و امنیت اجتماعی بالا ازدواج را مهجور کرده و در عین حال، فرهنگِ منحصربهفردِ مادرانِ تنها را ترویج داده است… زندگی در یک جامعه‌ی کوچک به این معناست که خویشاوندان معمولاً در همان نزدیکی زندگی می‌کنند و می‌توانند به نگهداری فرزندان کمک کنند».

همانطور که زنان موسو برادران و خواهران‌شان را در کنار خود دارند، زنان غربی از خانواده، دوستان و کمک دولتی برخوردارند. از نگاه جمعیت‌شناسان، رواج هم‌خانگی محور انقلاب در ازدواج است. آمارها سرسام‌آورند. در آمریکا تعداد زوج‌های ناهم‌جنس‌گرای هم‌خانه از ۱/۶ میلیون در سال ۱۹۸۰ به ۸/۵ میلیون در سال ۲۰۱۸ افزایش یافته است. در نروژ یک سوم از پاسخ‌دهندگان در سال ۱۹۸۴ معتقد بودند که زندگی زوج‌های ازدواجنکردهی دارای فرزند اشکالی ندارد؛ در سال ۲۰۰۷ بیش از چهار پنجم جمعیت هم‌خانگیِ بدون برنامه‌ای برای ازدواج را بی‌اشکال می‌دانستند.

برای توضیح افول ازدواج، نباید به تجربه‌ی تک‌والدی و تضعیف پیوند‌های دوطرفه نظر کنیم بلکه باید به پدیده‌ی هم‌خانگی توجه کنیم.

جمعیت‌شناسی به نام پارللی-هریس (Brienna Perelli-Harris) از دانشگاه ساوت‌هامپتون در انگلستان بیش از بیست سال را صرف مطالعه‌ی تغییرات پرورش فرزند و پیوندهای زناشویی کرده‌ است. او جمعیت‌شناسان، انسان‌شناسان و جامعه‌شناسان مختلف را دور هم جمع کرد و شبکهی فرزندپروریِ خارج از ازدواج را به وجود آورد. این شبکه گروهی بین‌المللی از متخصصان است که سعی می‌کنند عناصر مشترک در تغییرات ماهیت خانواده را بفهمند و عناصر مختص به کشورهای مشخص را شناسایی کنند. آنها کار خود را با مطالعه‌ی داده‌های نظرسنجی‌ها شروع کردند اما همان‌طور که پارللی-هریس اشاره می‌کند، «داده‌های نظرسنجی‌ها سطحی است، درباره‌ی بسیاری از چرایی‌ها (اینکه چرا مردم چنین رفتار می‌کنند) یا تمایز این روندها در کشورهای مختلف چیزی به شما نمی‌گوید». بنابراین، آنها رویکرد دیگری را در پیش گرفتند: گروه‌های نمونه. آنها در هر نوبت شش تا هشت نفر را دعوت کردند و از آنها سؤالاتی مانند این پرسیدند: «آیا مردم اگر فرزند مشترک دارند، باید با هم ازدواج کنند؟» و «فکر می‌کنید پنجاه سال دیگر هنوز مردم ازدواج می‌کنند؟» وقتی در سال ۲۰۱۴ نتیجهی پژوهش‌های خود را منتشر کردند، با ۷۹ گروه نمونه مصاحبه کرده بودند که شامل ۶۰۰ شرکت‌کننده از هشت کشور اروپایی و استرالیا بود.

این کشورها در طیفی از ترتیبات مختلف برای هم‌خانگی قرار می‌گرفتند: از ایتالیا که در آن، نظرسنجی‌های قبلی نشان می‌داد که ۱۴ درصد از پاسخ‌دهندگان تجربهی هم‌خانگی داشتند، تا نروژ که در آن ۸۰ درصد پاسخ‌دهندگان از این تجربه برخوردار بودند. به‌رغم این تنوع، داستانی مشترک میان همهی این کشورها وجود داشت. در همه جا مردم موافق بودند که ازدواج تعهدی بیش از هم‌خانگی لازم دارد.

مردم تعهد به ازدواج را می‌پذیرند زیرا ازدواج کردن منافعی به همراه دارد. شما می‌توانید با هم زندگی کنید و اگر بخواهید فرزند بیاورید و پرورش دهید. احساس امنیت بیشتری دارید زیرا شریک زندگی شما هم متعهد است. و مزیت‌های حقوقی به دست می‌آورید، از جمله مزیت‌هایی که برای امرار معاش ضروری هستند. یکی از شرکتکنندگان به یاد داشت که چطور در آلمان شرقی سابق تنها زوج‌های مزدوج می‌توانستند وام بگیرند. او می‌گفت: «هیچ راه دیگری وجود نداشت».

او آن زمان را با حال حاضر مقایسه می‌کرد. او می‌گفت که به عنوان یک شخص مجرد «امروزه به یک مغازه‌ی لوازم خانگی می‌روم و همه‌ی وسائل خانه را به صورت قسطی می‌خرم.» اظهار نظر او از یک روند اجتماعی وسیع‌تر حکایت دارد: ازدواج در حال از دست دادن انحصار مزایاست. این تا حدی به این دلیل است که دولت‌ها اکنون به افراد مجرد همان مزایایی را می‌دهند که قبلاً به زوج‌های مزدوج محدود بود. با این حال، بزرگ‌ترین علت افول ازدواج، پذیرفتگی فزاینده‌ی هم‌خانگی است.

هرچه دولت‌ها پیوند‌های هم‌خانگی را بیشتر به رسمیت می‌شناسند، تفاوت بین ازدواج و هم‌خانگی کم‌رنگ‌تر می‌شود. به نظر دولت هلند، هم‌خانگان ثبتشده تقریباً با زوج‌های مزدوج هم‌ارز هستند. سوئد و فرانسه هم چندان عقب نیفتاده‌اند. این برای زوج‌های هم‌خانه خوب است زیرا حالا می‌توانند سرپرستی فرزندان را به عهده بگیرند و با هم مالیات بدهند. اما این موضوع نتیجه‌ای تناقض‌آمیز دارد: هم‌خانگی در حال تبدیل شدن به شکل جدیدی از ازدواج است. به یاد داشته باشید که ازدواج یک پیوند دوطرفه‌ی نهادینه شده است. ازدواج عبارت است از رابطهی جنسی + اقتصادی + هم‌خانگی، که در چارچوب وظایف و مزایا قرار گرفته است. وقتی دولت‌ها به هم‌خانگان اجازه می‌دهند که برای شرکای زندگی بی‌کارِ خود بیمه رد کنند، و وقتی از آنها انتظار می‌رود که بعد از جدایی نفقه پرداخت کنند، هم‌خانگی به شکل جدید و کم‌تر تعهد‌آور ازدواج تبدیل می‌شود.

با وجود همه‌ی این روندها، اغلب افراد می‌خواهند نهایتاً به طور رسمی ازدواج کنند. بر اساس یک نظرسنجی که اخیراً مرکز پژوهش‌های پیو در آمریکا انجام داده، تقریباً ۷۰ درصد از پاسخ‌دهندگان اظهار داشته‌اند که ازدواج برای زندگی رضایت‌بخش ضروری یا مهم است. حتی در بین نروژی‌هایی که هم‌خانگی میان‌شان رواج دارد، ازدواج حالتی مطلوب است. فقط معنای آن در حال تغییر است. همچنان که پوسته‌ی عملی ازدواج تحلیل می‌رود، هسته‌ی تعهد آن برجا می‌ماند. ازدواج در حال تبدیل شدن به راهی برای کسانی است که احساسات قوی نسبت به یکدیگر دارند و با این کار رابطه‌ی خود را تحکیم و تکریم می‌کنند. ازدواج در حال تبدیل به چیزی است که اندرو شرلین (Andrew Cherlin)، جمعیت‌شناس آمریکایی، آن را «سنگ آخر» می‌خواند: نمادی از زندگی و هم‌خانگی متحقق شده. در اتریش، بلژیک، بلغارستان، استونی، فرانسه، گرجستان، نروژ و سوئد، میانگین سن ازدواج دست‌کم سه سال بیشتر از سن تولد نخستین فرزند است.

همین ایده در گفتگوها درباره‌ی ازدواج هم‌جنس‌گرایان مطرح می‌شود. در سال ۲۰۰۶، کاترینا کیمپورت (Katrina Kimport)، جامعه‌شناس آمریکایی، با زنان و مردان هم‌جنس‌گرا مصاحبه کرد. این زوج‌ها در مدت کوتاهی که دو سال قبل ایالت سان‌فرانسیسکو ازدواج هم‌‌جنس‌گرایان را قانونی کرد، ازدواج کرده بودند. بعضی از پاسخ‌دهندگان درباره‌ی جنبه‌های قانونی این کار صحبت می‌کردند؛ برخی دیگر ازدواج را عملی سیاسی می‌دانستند. اما اصل مطلب برای بسیاری از آنان عشق بود.

مؤسسه‌ی برابری در کالیفرنیا که یک نهاد دفاع از حقوق هم‌جنس‌گرایان است در سال‌های ۲۰۰۷ -۲۰۰۸ کارزارِ تبلیغات تلویزیونیای به راه انداخت که ضمن آن از تماشاگران می‌پرسیدند: «اگر نمی‌توانستید با کسی که نسبت به او عشق می‌ورزید ازدواج کنید چه؟» از نظر آنان و احتمالاً از نظر کالیفرنیایی‌هایی که تماشا می‌کردند، معنی ازدواج در بزرگ‌سال شدن، فرزند آوردن و کسب امنیت‌های قانونی نبود. ازدواج به عشق ربط داشت.

آیا آخرالزمان ازدواج فرارسیده است؟ با نگاهی به روندهای کنونی، می‌توان گفت که هم‌اینک نیز این آخرالزمان آغاز شده است. مدرنیته، مانند شهابی ویران‌گر و غیرمنتظره، هنجارهای اجتماعی را بر هم زده است. هژمونی ازدواج رسمی نسبت به دیگر شکل‌های ارتباط در حال پایان گرفتن است. با این حال، مثل دایناسورها که به پرندگان تکامل یافتند، ازدواج رسمی همچنان پایدار خواهد ماند، و تنها متحول شده و رواج کمتری خواهد داشت. جایگزین ازدواج رسمی، باغ وحشی از شکل‌های متنوع ارتباط است که در حال ظهورند. از یک سو هم‌خانگی‌های غیررسمی هستند که به درد زوج‌هایی می‌خورند که در حال امتحان شرایطاند. از سویی دیگر، پیوندهای ثبتشده‌ی هم‌خانگی وجود دارد که برای کسانی مناسب‌اند که نمی‌خواهند قرارداد بزرگی امضاء کنند. و از دیگر سو تعداد زیادی ترتیبات کمتر شناختهشده وجود دارد، از زندگی مشترک جداگانه (که در آن شرکای جنسی بلندمدت خانه‌های جدای خود را حفظ می‌کنند) گرفته تا رابطه‌های چندطرفه‌ی میز آشپزخانه (وقتی چندین شریک جنسیِ غیر‌انحصاری آنقدر با هم صمیمی هستند که با یکدیگر صبحانه می‌خورند).

ازدواج در حال تضعیف است. در حال تنوع یافتن است. اما به این زودی‌ها ناپدید نخواهد شد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا