لطفا کمی هوای زن ها را داشته باشید، حداقل در ماه شش روزش را
اولین باری که رد خون را در لباس زیرمان دیدیم،
بدون شک تمامی مان وحشت کردیم.
بعد آمدند در گوش مان گفتند این یک راز است و هیچ مردی نباید از آن بو ببرد.
دردهای یواشکی ِزیادی کشیدیم.
دردهایی از ناحیه ی کمر تا زیر شکم.
حالت تهوع از شدت درد.
در فصل سرما عرق کردیم.
فوبیای رد خون بر پشت فرم های مدرسه داشتیم..
آن هایی که مذهبی بودند ماه رمضانها در خانه باید ادای روزه دارها را در میآوردند.
سه بار سکته میکردیم تا برویم
داروخانه و از آقای پشت پیشخوان نوار بهداشتی بخواهیم…
به شخصه امتحانهای زیادی را سر همین درد ماهیانه،خراب کردم.
اردوهای زیادی را کنسل کردم.
کلاس های مهمی را غيبت کردم…
وسط جنگلهای شمال از درد به خود پیچیدم و صدایم در نیامد.
پایم را گذاشته بودم مشهد
و به دلیل همین قاعدگیِ لعنتی توی هتل مانده بودم.
دریای کیش را دیده بودم
و تنها ساق پایم را داخلش برده بودم.
دبیرستانی که بودم
اگر وسط زنگ یکدفعه دردم میگرفت
باید با آژانس به خانه برمیگشتم.
شب هایی که از درد و عرق از خواب جا میپریدم و آنقدر آن شب طولانی بود
که حتی از گریه هم خوابم نمیبرد…
تمام این ها به کنار،
اگر یک روز بعد از یک ماه این درد دیرتر به سراغمان بیاید
وحشت به جانمان می افتد.
سونوگرافی باید برویم.
پله ها را نباید بالا و پایین برویم.
باید پسته و موز بخوریم.
ولی در این بین تنها چیزی که دردش بیشتر از درد جسم است،
درد روان ماست.
دردی که باید تمام این دردها را مخفی کرد.
که مبادا برادر و پدرت بفهمند تو درد میکشی.
که مبادا استاد دانشگاه بفهمد
تو از درد به خود میپیچی
که یکدفعه اگر توی خیابان از شدت ضعف به زمین بخوری نباید بگویی
پریود هستم…
سال آخر مقطع کارشناسی که بودم
به سیم آخر زدم
یک روز وسط امتحان که درد امانم را بریده بود و به زور جواب ها را مینوشتم، پایین برگه ام ضمیمه کردم:
استاد شما از درد پریود چیزی نمیدانید
و حق دارید به برگه ی پر از جفنگ من نمره ندهی!…
دردهایم را در خانه بروز دادم.
جیغ میکشیدم
و از عمد می آمدم وسط سالن و از درد به خود میپیچیدم.
سحرهای ماه رمضان بیدار نشدم
و اعلام کردم من یک هفته مرخصی دارم
و در ازایش درد میکشم
و خون میبینم.
یک هفته در ماه نفرت مان را نسبت به تمام مردهای اطرافم اعلام میکردم…
اما هیچ چیز این وسط تغییر نکرد.
نه مردها درک شان افزایش یافت
و نه از دردهای من کم شد…
چیزی که میخواهم بگویم این است
که 28 می روز بهداشت قاعدگی،
چیزی فراتر از بهداشت جسمی ست.
بهداشت روحی و ساپورت روانی زن ها در طی این شش روز،یک هفته،ده روز و…
مهم ترین مسئله ای ست
که یک زن به آن احتیاج دارد.
حالا که جامعه ی ما یک تاریخ شمسی به این روز اختصاص نمیدهد
و ما دست به گریبان تاریخ و مناسبت میلادی این روز میشویم
لطفا کمی هوای زن ها را داشته باشید.
لااقل در ماه شش روزش را..
عطیه میرزا امیر
معرفی کتاب
مریم محبوب
سایه های موهوم ، در ژرفای تنهایی
(( محبوبه تیموری ))
تلفون زنگ می زند. گوشی را بر می دارم ، می گویم: بلی !
سلام ! من محبوبه تیموری هستم ، از کلفورنیا تماس می گیرم . احوال پرسی می کنیم و بدینگونه ، با خانم تیموری از طریق تلفون آشنایی پیدا می کنم. داستان نویس با قریحه و توانا ، خون گرم ، صمیمی ، باهنر و ادبیات پژوه . وعده نمودند که یکی دو جلد از آثارشان را برایم بفرستند . چندی نگذشت که دو جلد از نوشته های خود را لطف نموده از طریق پُست برایم فرستادند . (( سایه های موهوم )) مجموعه داستان و (( در ژرفای تنهایی )) رمان تاریخی .
کتاب (( سایه های موهوم )) مجموعه بیست داستان کوتاه است که با قطع وصحافت زیبا ، توسط انتشارات (آن) در تابستان سال هزار و سیصد و نودوهشت خورشیدی ، به تعداد پنجصد نسخه ، در شهر هرات به نشر رسیده است . این کتاب توسط نویسنده شناخته شده ، احمد ضیا سیامک هروی ویراستاری و طرح روی جلد و صفحه آرایی بکوشش روح الامین امینی صورت گرفته است .
این مجموعه شامل داستان کوتاه و داستانک می باشد . هر داستان دارای شاخصه ها و شناسنامه های خود بوده و راوی روایات تلخ و هولناکی است که در طول دهه ها ، در جریان جنگ های ضد اشغالگری و جنگ های داخلی ، برای مردم ما اتفاق افتاده است . در این مجموعه خانم تیموری ، قصه گوی موفق و دقیقی است . نویسنده کنجکاوانه و با دقت به مسایل و اتفاقات اطرافش می نگرد . بعد از اتنخاب موضوع و تم داستان ، هنگام نوشتن ، طبق راه و روش خودش ، هیچ بُعد داستان را ، از قلم ژرفبینش نمی اندازد. تلاش می کند با شخصیت ها و پرسوناژهای داستان هایش صادق و واقعبین باشد . در اکثر داستان ها محبوبه تیموری هم روایتگرست و هم ناظری که با دلسوزی به اندوه ها و رنج های پرسوناژ هایش گوش می دهد . با آن ها همدلی می کند . با آن ها می خندد و با آن ها می گرید .
یکی از مزایای این مجموعه پرداختن به ادبیات مهاجرت است . در این مجموعه بعضی از داستان ها ، از یک سر دنیا آغاز و در سوی دیگر جهان به پایان می رسد . در این مجموعه شما داستان هایی را می خوانید که در داستان نویسی کشور ما کمتر اتفاق افتاده است . قصه ها در دو جغرافیای متفاوت آغاز و پایان می یابند . بدین معنا که سرآغاز داستان و درونمایه ایش در افغانستان تنیده می شود و پیش می رود و پایان این نسوج بافته شده ، در امریکا ختم می شود . نمونه بارز این ادعا داستان ( آن سر دنیا ) ست . در این نوشته ذهن جستجوگر نویسنده ، سرباز امریکایی را که در جنگ ها و انتحار های افغانستان ، هوش و حواس خود را از دست داده و روزانه چون مجنونی در سواحل کلفورنیا به بازگویی تراژیدی کشته شدن رفیقش ، لحظات خود را می گذراند ، با تصویر تاثیرگزاری ارایه می کند :
(وقتی آن جا بودم ، پشت کوه ها ، آن طرف دریا ها و اقیانوس ها . آن طرف دنیا ، جایی که تو در خواب هم نمی خواهی بروی ، آدم ها خیلی آسان می مردند . )
( سرباز برخاست و در برابر مادرش دست در هوا تکان داد :<>
مشخصه دوم کار های محبوبه تیموری ، نثر روان ، گیرا و جذاب اوست. زبان نویسنده در تمامی داستان ها پاک و یکدست ، دلچسپ و چشمگیر است : ( می رقصی و زیر نگاه های تماشاچیان درهم می شکنی و ریز ریز می شوی .مانند ظرف چینی که بر زمین می افتد و ریز ریز می شود . تو بار بار می افتی و می شکنی و واپس تکه هایت را جمع می کنی، تن می لرزانی و پا می کوبی ، شرنگ شرنگ . – داستان – بال پرواز )
با در نظر گرفتن موازین و معیار های متفاوت تر از جلوه های بخصوص داستانی ، این مجموعه نیز با وضاحت نشانه ها و جلوه های هنری خود را دارند . نوشته ها ریالیستک اند . مهارت نویسنده این است که از واقعگرایی دور نمی شود . در فضا های سوریالستیک و تخیلات ذهن غرقه نمی شود . درونمایه بعضی از داستان های این مجموعه ، در سیر یک خطی قرار می گیرند و روایت مستقیم دارند . کمتر دارای ابهام و پیچیده گی های داستانی اند . در داستان های خطی ، ذهن خواننده نه تنها در خواندن روایت به جایی گیر نمی کند ، بلکه قبل از آن که داستان را تمام کند ، ماجرا را دریافته است . اما در داستان های خلاقه ، نویسنده با پیچیده گی های لایه به لایه و درون به درون ، دریافت های خواننده را ، دچارابهام می سازد و سوالاتی را در ذهن و حافظه او بر می انگیزد .
به نظر می رسد که در ویراستاری این مجموعه چندان دقتی صورت نگرفته است . کتاب نه تنها از فهرست عناوین داستان ها ، محروم است بلکه هیچ ردی از شناسنامه و بیوگرافی نویسنده در آن نیست . اغلاط طباعتی فراوان در کتاب دیده می شود . حتی در بعضی موارد اغلاط املایی نیز به چشم می آید که ذهن خواننده جدی را پراگنده می کند و دقیق نگری ویراستار را زیر سوال می برد . مثلا در داستان ( شب آخر) صفحه – یک صدوپنجاه و یک – سطر ششم کلمه ( محال ) به صورت ( مهال ) نوشته شده . در همین صفحه سطر هشت کلمه ( صامتی ) به صورت ( سامتی ) نوشته شده است . به همین ترتیب اشتباهات تایپی و املایی در هر دو کتاب دیده می شود که امید است در چاپ های بعدی اصلاح شوند.
داستان های خانم تیموری سرشار از واقعیت های ملموس جامعه ماست . هر یک از داستان ها ، نمایانگر رنج بیکران پرسوناژ های است که تا اعماق وجود ، در سیاه روزی و سیاه بختی فرو رفته اند و برای نجات از بلایای که به آن گرفتار آمده اند ، چاره یی ندارند جز این که با همین سیاه روزی ها و بدبختی های خود زندگی نمایند .
درداستان ( پیراهن سپید عروسی ) نویسنده زندگی زن جوانی را نشان می دهد که تمام جوانی اش ، درنکبت و شوربدبختی ، سیاه و خاکستر شده . در دوازده ساله گی ، پدرش که قوماندان جهادی و مرد سختگیریست او را به مجید پسر همسایه نکاح می کند . چندی بعد مجید که همجنس باز است او را با توهین و تحقیر از خانه بیرون می اندازد . پدر از آمدن دخترش به خانه راضی نیست ولی از آن جای که با معامله گران عرب در ارتباط است ، دختررا که هنوز هفده ساله است با مرد شصت ساله عرب که آرزوی پسر دار شدن را دارد ، نکاح می کند . ولی از اقبال بد سال دیگر ، فرزند دختر می زاید و بار دیگر بدبختی هایش شروع می شود . از خانه مرد عرب نیز رانده می شود ، ولی پدرش او را قبول ندارد . مجبور می شود کودک دو ماهه اش را که دنیا نام دارد ، به نزد مادرش بگذارد و پنهانی و به تنهایی از خانه فرار کند .سرانجام با زنی نیک سیرت بنام گوهرخاتون مواجه می شود . گوهرخاتون او را زیر بال و پرش می گیرد . در خیاط خانه اش او را استخدام می کند و بعد ها به کمک گوهر خاتون ، به حیث بهترین خیاط لایق کابل ، به شهرت می رسد. روزی در خیاط خانه دختر جوانی از او می خواهد تا دکمه پس گردنش را ببندد ، ناگهان چشم زن به ماه گرفتگی پشت گردن دختر می افتد و قلبش فرو می ریزد. گوهرخاتون متوجه دگرگونی او می شود :
(دختر پیش آیینه قدنما می رود و خوشحال به دور خود می چرخد. گوهرخاتون از او می پرسد: نامت پیست ؟
دخترک پر از ذوق می گوید: دنیا
گوهرخاتون رو به پیرزنی که با دختر همراهست می کند و می پرسد : شما مادرش هستید ؟
دستانت روی گوش هایت بلند می شود . می خواهی فریاد بزنی : (( برای خدا نپرس ! )) اما صدا در گلویت خفه می شود و تو حس می کنی که در خلاء افتاده ای و میان زمین و آسمان معلق می زنی و دستانت به هیچ اتکای نمی رسد . پیرزن می گوید :(( نه ، من خشویش هستم ، مادرش مرده است . ))—-)
و اما کتاب دوم ( در ژرفای تنهایی ) که نویسنده درآغازدر ( یادداشت نویسنده ) از این کتاب بنام رمان تاریخی نام می برد ، در دوصدونودوصفحه ، توسط انتشارات انجمن ادبی (دیاردارا) در بهار سال هزارو سیصد و نودوهشت خورشیدی ، در پنجصد شماره ، با ویراستاری دکتر خلیل الله افضلی به چاپ رسیده است . آرایش جلد کتاب توسط فرزاد احراری انجام شده است .
حقا که خانم تیموری درتکمیل این کتاب ، حوصله مندی فراوانی از خود نشان داده است . این کتاب در واقع خاطرات و سرگذشت دو دختر افغان به نام های (( تورا )) و (( ترانه )) است .
سرگذشت مشابه با سرگذشت صد ها دختری که زندگی شان زیر سنت های حاکم اجتماعی و رسم و رواج های دست و پاگیری که در تاروپود جامعه ما تنیده ، له و نابود شده اند .
نویسنده در یاد داشتش تذکر می دهد که با تحمل و صبوری روز ها و ماه ها و هفته ها ، پای صحبت این دو دختر نشسته و به قصه های غم انگیز شان گوش داده و یادداشت برداشته ، تا از خم و پیچ و فراز و نشیب زندگی تورا و ترانه و خانواده های شان روایت مستندی را در قالب آفرینش هنری و داستانی برای خوانندگانش ارایه نماید .
تورا و ترانه در کودکی هر دو از مهر و عطوفت مادری محروم اند . هرکدام از سوی خانواده های خود ، با کمال بی عاطفه گی به درون خانواده دیگری پرتاب می شوند تا مثل مزدوران کار خانواده را انجام دهند . رنج های بسیار می برند . به گفته نویسنده استثمار می شوند. به آن ها تجاوز می شود . دست مالی می شوند . طعمه جوانان خانواده های می شوند که آن جا بزرگ شده اند . گرسنگی می کشند . از داشتن سواد محروم می شوند . چون نوکر و کلفت از صبح تا شب ، کار های سنگین خانواده چندین نفره را به شانه های کوچک خود حمل می کنند . آرزو های کودکانه و نوجوانی شان سرکوب و پامال می شود . سرانجام در اثر خانه جنگی ها با همین خانواده ها مهاجرت می کنند و به کلفورنیا مقیم می شوند .
در امریکا حوادث ناهمگون و اندوهبار دیگری انتظار آن هاست .
محیط بیگانه با آزادی های بیشمار ، با دروازه های باز و فراخ . آلوده شدن به فحاشی ، معتادشدن ، روسپی گری ، خرید و فروش مواد مخدر و در دام مافیای قاچاق افتادن . این ها همه گوره راه هایی ست که این دو دختر و چه بسا جوانان ما در اعماق آن سقوط کرده و یا می کنند .
نویسنده در یاد داشت اش می نویسد :
این رمان ، ما را تا سرزمین های بیگانه می کشاند . حکایت زندگی آواره گانی که بر اثر جنگ و نا امنی مجبوربه ترک کشور خود می شوند و پا به سرزمین چند فرهنگی امریکا می گذارند و آن جاست که با شوک فرهنگی مواجه می شوند . شمار قابل توجهی از این جوانان مهاجر در سرزمین میزبان از ریشه خود دور شده و میان رمین و آسمان سرگشتگی ها را تجربه می کنند ، کشاکش بین فرهنگ خود در درون خانه و فرهنگ غربی در بیرون ، افسردگی ها و بیماری های روحی را منجر شده و در نهایت سبب ارتکاب جرم و بزه کاری می شود .
سرگذشت جالب و غم انگیزی است . زندگی دخترانی که تلخکامی ها و تباهی های شان در اثر درهم تنیده گی سنت ها و رسم و رواج ها ، از افغانستان آغاز می یابد و در سوی دیگر جهان در تضاد با فرهنگ بومی خودشان ، همچنان درگیر با حوادث جدید و به نحو دیگری ادامه می یابد . قدرت قلم و توانایی نویسنده توانسته است قصه واقعی و گزارش زندگی این دو دختر افغان را به حدی جالب و پرشور بسازد که بعد از خواندن به آسانی نمی توانید آن را به حیث یک حقیقتی که واقعیت داشته ، را بپذیرید .
کشش و گیرایی کتاب ، خواننده را به همان سوی که نویسنده اراده دارد ، می کشاند . کتاب خواننده را با سرگذشت و زندگی تباه شده نسل جوان و مهاجر افغان آشنا می سازد و این سوال بزرگ را باردیگر در برابر ما قرار می دهد که تنها مهاجرت و فرار از کشور های جهان سومی به کشور های پیشرفته ، دردی از درد ها را برطرف نمی کند ، بلکه با همان لحاف درد آلودی که در آن دیاران پیچیده شده ایم ، این جا نیز در آن می لولیم . تغییر محیط و جامعه تا زمانی که با تغییر فرهنگ و آگاهی همراه نشود ، کاری از پیش نمی برد .
افسوس و صد افسوس که جامعه مهاجران افغان ، به سوی آگاهی و خرد ورزی ، دانش بسیار کمتری دارند و نمی توانند در خویشتن و ضمیر آگاه خود ، تغییر مثبت را ایجاد کنند و ترس از ایجاد تغییر و تحول پویا را از خود دور سازند .
مطالعه این ( رمان تاریخی ) برای علاقمندان کتاب توصیه می شود . کتاب خواننده را از تجارب گوناگون و ملموسی عبور می دهد و از کوشش های خستگی ناپذیر و ماندگار نویسنده ، تصاویر شگرفی در حافظه و ذهن خواننده از خود به جای می گذارد .
برای خانم تیموری ، نویسنده گرامی و محترم از صمیم قلب آرزوی سلامتی دارم . دست شان درد نکند که دردی از صد ها درد ما را ، بیان داشته و بر نکته یی انگشت گزارده که بایستی در باره آن بسیار بسیار نوشت تا بتوانیم بر ترس های خود غلبه کنیم . پایان