«گفتگو در تاریکی»؛ ویروس کرونا و نابینایی مطلق

وضعیت امروز دنیا با شیوع کووید19 که شاید در طول تاریخ کمتر بتوان پدیده‌ای مشابه آن را یافت، ذهن بسیاری از افراد را به گونهای سردرگم کرده که در نوع خود بیسابقه است. بیسابقگی این سردرگمی میتواند دو دلیل عمده داشته باشد: همهگیریِ خطر ابتلا و خانهنشینی به عنوان تنها راه مبارزه. هر دوی اینها سبب میشود که بترسیم و حس کنیم که گم شدهایم، آینده برایمان نامعلوم است و هیچکس هم نیست که چیزی بداند و پاسخی بدهد و کمکی به ما کند. این حالت وقتی به طور مضاعف آزاردهنده میشود که زمان بگذرد و ما از خانهنشینی و ناتوانی از پیشبینی و برنامهریزی برای آینده خسته شویم زیرا هیچگاه چنین وضعیتی را تجربه نکردهایم. درست مثل وقتی که یک فرد بینا وارد محیطی کاملاً تاریک شود.

در تاریکی مطلق، فرد بینا که هرگز عادت نداشته که نبیند، به دنبال نور میگردد. برای یافتن ذره‌ایی هر چه در توان دارد به کار می‌گیرد و پلکهایش را به بیشترین مقدار ممکن باز میکند تا شاید چیزی ببیند. اما نمیبیند. مغز او تصاویری تولید میکند و او را به اشتباه میاندازد. این رفتاری است طبیعی در مغز که بخشهای تصویرساز آن تا مدتی بر حسب عادت به کار تصویر سازی مشغولاند. اما در واقعیت هیچ چیز دیده نمیشود. دقیقاً مانند تشنه‌لب در بیابان که از دور آب میبیند، حال آن که در واقع سراب است.

قرار گرفتن یک فرد بینا در تاریکی مطلق امری است قابل تجربه در نمایشگاههایی که با عناوینی نظیر «گفتگو در تاریکی» در چند شهر دنیا برگزار می‌شود. اینها محیطهایی هستند که به صورت فنی بینور شدهاند تا مراجعین بینا بتوانند به کمک سایر حواس خود محتویات آن محیطها را بازشناسی و درک کنند و به یاد بیاورند که همه‌ی زندگی انسان لزوماً به بینایی وابسته نیست و چشم همهچیز نیست و حواسِ بسیار ارزشمند دیگری نیز در بدن ما وجود دارند که از آنها کم استفاده میکنیم و از اهمیتشان غافلایم.

در مدت دو سال که به عنوان راهنمای تور در این نمایشگاه در شهر میلان ایتالیا کار کردم و راهنمای بیش از هزار نفر از گروههای سنی و ملیتهای مختلف بودم، بارها با این امر مواجه شدم که برای افراد بینا، تاریکی مطلق وضعیتی است بسیار عجیب که قبل از این تجربه، هیچ تصوری از آن نداشتهاند. واکنش اولیهی بیشتر افراد ترس و نگرانی است زیرا هیچ چیز دیگر تحت کنترلشان نیست، در حالی که قبل از آن و بر اساس عادت، به کمک بینایی محیط اطراف خود را زیر نظر داشتند. در واقع، یاد گرفته بودند که محیط را صرفاً از طریق بینایی کنترل کنند. حالا در محیط تاریک، نه میبینند و نه راه دیگری برای درک اطراف خود میشناسند. پس طبیعی است که بترسند یا احساس گم‌گشتگی کنند و از این که نمی‌دانند چگونه باید از خود در هنگام خطر محافظت کنند احساس ناامنی کنند. به یاد داشته باشیم که افرادی که برای تجربهی تاریکی وارد چنین نمایشگاههایی میشوند، به اراده‌ی چنین کاری می‌کنند و قبل از ورود نکات اساسی جهت اطمینان بخشیدن به ایشان درباره‌ی امنیت محیط ذکر میشود و تذکرهای لازم به لحاظ ایمنی و رعایت مسائلی از جمله توجه کامل به حرف‌های راهنما به آنها داده میشود. همچنین ایشان میدانند که مدت زمان کوتاهی، یعنی حداکثر  یک ساعت و نیم در تاریکی خواهند بود و سپس به محیط عادی باز خواهند گشت. با این حال، آن واکنش معمولاً اجتنابناپذیر است.

زمان خودبازیابی از فردی به فرد دیگر متفاوت است. انگشتشمارند کسانی که در لحظه‌ی ورود به تاریکی هیچ اضطرابی نداشته باشند. بسیاری در دقایق اول کنترل خود را به دست می‌آورند و برخی به وقت بیشتری احتیاج دارند تا به شرایط جدید عادت کنند و به آرامش برسند. تعداد بسیار کمی هم هستند که نمیتوانند استقامت کنند و از محیط خارج میشوند.

مهمترین و شاید تنها عامل آرامشبخش برای افراد در محیط تاریک، به‌ویژه در دقایق اول، راهنمای تور است. صدای او، کلام او، آرامش و اطمینان او و تسلط او بر محیط به طور حیرتانگیزی مراجعین را تحت تأثیر قرار میدهد. لازم به ذکر است که راهنمای تور یک فرد نابینا یا کمبیناست که آن محیط را مانند خانه‌ی خود میشناسد و البته با آموزشهایی که دیده میتواند یک گروه را به سلامت در آن حرکت دهد و به افراد کمک کند که در تاریکی فعالیتهایی انجام دهند.

زیباترین لحظه‌ی این سفر، پایان آن است؛ آنگاه که افراد تعریف میکنند که چه آموختند و چگونه به خود مسلط شدند و این که محیط تاریک نه تنها دیگر برایشان ترسناک نبود بلکه از سفر و فعالیتهای خود لذتی بردند که قبلاً هرگز تجربه نکرده بودند. اغلب به این نتیجه میرسند که چه تواناییهایی دارند که پیش از این آنها را نمیشناختند و از آنها بهره نمیبردند. میفهمند که آن روشی که برای زندگی داشتهاند، یعنی وابستگی مطلق به بینایی، لزوماً تنها روش زندگی نیست و هر چند در این مدت کوتاهِ حضورشان در تاریکی لزوماً نابینایی را تجربه نکردند اما آموختند که بدون دیدن و با استفاده از روشهای جایگزین نیز میتوان زندگی کرد و از زندگی لذت برد.

در این لحظه‌ی خاص تاریخی، بشریت دچار وضعیتی مشابه تاریکی مطلق شده است. وجه تشابه این دو وضعیت این است که بشر هرگز چنین شرایطی را تجربه نکرده و برای مواجهه با آن آماده نشده است. همین طور نمیداند که این وضعیت تا چه زمانی ادامه خواهد یافت و در طول این مدت چگونه باید خود و اوضاع را کنترل کند و چه راهی برای برونرفت از این شرایط وجود دارد. اما تفاوت عمدهی سفر در نمایشگاه «گفتگو در تاریکی» وجود راهنمایی است که مسیر را می‌شناسد، بر محیط مسلط است و به گردشگران در حرکت و شناخت محیط اطراف خود کمک کند. این امر البته بر اضطراب و نگرانی میافزاید.

به نظر میرسد که چارهای نداریم جز آن که وضعیت موجود را بپذیریم، حداقل تا زمان نامعلومی که شرایط تغییر کند، و به دنبال راههای جایگزین برای زندگی و فعالیتهایمان باشیم، حتی روش جدیدی برای فکر کردن. اما بدون راهنما، دست‌کم در ابتدای راه، شاید این کار بسیار سخت باشد.

در فقدان یک راهنمای از قبل تعیین شده مانند نمایشگاه گفتگو در تاریکی، هر کدام از ما به طور ناخودآگاه راهنمای ذهنی خود را میسازیم. این راهنما برای یکی تعالیم دینی است، برای دیگری علم، برای آن دیگری فلسفه یا روانشناسی یا علوم اجتماعی، و …. این تنوع جالب است مخصوصاً اگر از منظر هنری بدان بنگریم. اما باید بدانیم که اولاً همه باید به یک سمت برویم، ثانیاً راهنمایی که برمیگزینیم باید ویژگیهایی داشته باشد. او باید مسیر را بشناسد یا بتواند مسیر درست را مرحله به مرحله در طول حرکت پیشبینی کند تا ما را به مقصد مطلوبی برساند. همچنین باید به ما آرامش و تا حد ممکن اطمینان خاطر دهد تا بتوانیم همچنان فعال باشیم و از زندگی لذت ببریم و حاصل مفیدی از آن برای خود و دیگران به دست بیاوریم.

نباید فراموش کرد که حتی با شیوع کووید-19 که جهان را در نوعی وضعیت جنگی عجیب فرو برده، زندگی جاری است و میتوان و باید زندگی کرد. راهنمای ما هر چه که باشد، چه قلبی چه عقلی و چه ترکیبی از این دو روش، باید بتواند به ما کمک کند که چگونه در این شرایط خوب زندگی کنیم.

منبع: ویب‌سایت آسو

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا