چرا زنان گاهی یکدیگر را کمک نمیکنند؟
دو تصور فرهنگی غالب دربارهی نقش زنان در کمک به پیشرفت سایر زنان در جامعه وجود دارد: «زن نیکوکار» و «زنبور ملکه». زن نیکوکار یک زن ایدهآل است. در جامعه این باور وجود دارد که وظیفهی اخلاقی زنان است تا هوای همدیگر را داشته باشند. این احساس را میتوان با نقلقول مشهور «مادلین آلبرایت» که میگوید «در جهنم برای زنانی که به یکدیگر کمک نمیکنند، جای مخصوصی وجود دارد»، بهصورت واضح بیان کرد. به این معنی که همهی زنان تبعیض جنسیتی را تجربه میکنند، بنابراین باید بیشتر روی تبعیضی که سایر زنان با آن روبهرو میشوند، حساس باشند. این حساسیت باید زنان را به سمت اتحاد و حمایت فعال از یکدیگر سوق دهد. اگر زنان به یکدیگر کمک نکنند، مرتکب خیانتی بدتر از خیانت مردان میشوند. از اینرو، در جهنم جایگاه مخصوصی برای این زنان اختصاص یافته است.
از طرف دیگر ایده «زنبور ملکه» میگوید که در واقعیت زنان نمیتوانند با هم کنار بیایند. همانطور که «شرل سندبرگ» و «آدام گرانت» در مقالهیشان برای نیویورک تایمز به اسطوره زن گربهصفت اشاره میکنند، ایده زنبور ملکه بر این باور نادرست استوار است که زنان بهطور ذاتی تمایل دارند که زنان دیگر را تضعیف و کوچک کنند.
ایده «سندروم زنبور ملکه» پس از تحقیقاتی که اولینبار در دهه ۱۹۷۰ صورت گرفت، مطرح شد. این سندروم مجموعهای از رفتارها از سوی زنان را شامل میشود؛ از زنانی که صفات معمولا زنانه را تحقیر میکنند (مثلا «زنان بسسسسیارررر عاطفی هستند») گرفته تا زنانی که بر خواص «مردانه»ی خود تأکید میکنند (مثلا «بهنظرم بیشتر مثل یک مرد هستم»)، زنانی که ادعاهای تبعیض جنسیتی را بیاساس میدانند (مثلا «دلیل اینکه تعداد زنان در ردههای بالا انگشتشمار است، تبعیض نیست بلکه دلیل آن این است که زنان به کارشان کمتر متعهد هستند») تا زنانی که از ابتکارات برای رفع نابرابری جنسیتی حمایت نمیکنند. زنبور ملکه در نهایت زن موفقی است که بهجای اینکه از قدرتش برای کمک به پیشرفت سایر زنان استفاده کند، زنان همکار خود را تضعیف میکند.
هرچند این دو نمونه بهنظر میرسند با هم در تضاد باشند، اما با توجه به اینکه هردو به پیشرفت یک استاندارد دوگانه -استانداردی که میگوید اختلاف بین مردان عادی اما بین زنان غیرعادی است- کمک میکنند، با هم همپوشانی نیز دارند. وقتی مردان رقابت میکنند همه میگویند که آنها وارد رقابت سالم و بحث جدی شدهاند. وقتی زنان همین کار را انجام میدهند، همه میگویند که آنها «دختران بدجنس» هستند که درگیر «دعوای زنانه» شدهاند. این برداشت که زنان توطئهگرند و از پشت خنجر میزنند، میتواند مردم را به این باور سوق دهد که اختلافات کاری بین زنان بهخصوص زیانآور است. یافتههای یک پژوهش نشان میدهد وقتی دو همکار زن دچار اختلاف میشوند، مردم انتظار دارند که عواقب دعوای آنها منفی و طولانیمدت باشد. بهعنوان مثال مردم فکر میکنند که آن دو همکار زن از یکدیگر انتقام میگیرند. در مقابل وقتی همین اختلاف بین دو مرد یا یک مرد و یک زن پیش بیاید، مردم فکر میکنند که دو طرف اختلاف، به آسانی روابطشان را ترمیم میکنند.
در نتیجه با اینکه مطالعات نشان میدهد که مردان به میزان مشابه یا حتا بالاتر از زنان درگیر پرخاشگری غیرمستقیم مانند شایعهپردازی میشوند ولی باور غالب هنوز هم بر این است که زنان نسبت به یکدیگر بدجنستر هستند. چنین اعتقادات چنان گسترده است که حتا کودکان کودکستان تصور میکنند که دختران بیشتر از پسران درگیر رفتار پرخاشگرانه در رابطهها مانند راهندادن به دختران دیگر در جمعشان، میشوند، درحالیکه شواهد برعکس آن را نشان میدهد. حتا همین اصطلاح «زنبور ملکه» جنسیتی است. مردان را میتوان «احمق» و «کودن» خواند، اما برای مردانی که علیه همکاران مرد خود توطئه میکنند تا آنها را پایین نگه دارند، اصطلاحی وجود ندارد.
آیا در کلیشه زنبور ملکه حقیقی نهفته است؟ آیا زنان نسبت به سایر زنان در مقایسه با مردان نسبت به سایر مردان یا زنان نسبت به مردان، بدجنستر هستند؟
پژوهشگران با مطالعه در مورد این نوع رفتارها، مواردی از این دست برخوردها را یافتهاند. بهعنوان مثال، یافتههای یک پژوهش در مورد نگاه استادان دانشگاه نسبت به دانشجویانشان نشان میدهد که استادان زن (نه استادان مرد) تمایل به این باور داشتند که دانشجویان دخترشان، به رغم داشتن سابقهی فعالیت و تعهد کاری برابر با پسران، در مقایسه با دانشجویان پسر نسبت به وظایفشان تعهد کمتری دارند. اما این نگاه در همهی نمونهها دیده نشده است. دیده میشود که این نسل قدیمی استادان زن هستند که نگاه زنبورملکهگونه داشتهاند نه نسل جوان.
چه چیزی میتواند این تفاوت نسلی را توضیح دهد؟ آیا این تفاوت به محیطی که در آن زنان مسنتر کار کردهاند ربط دارد؟ برای نسل قدیمی زنان، صعود و رسیدن به مقام استادی بسیار نادر بود. با ورود نسل جوانتری از زنان به محیط کار، استادی در دانشگاه بسیار رایجتر از قبل شده است. بنابراین، این تفاوت نسلی و رفتار اینچنینی ممکن است با زمینهای (تعداد انگشتشمار زنان، موانع بیشتر، سکسیسم بیشتر) که در آن زنان مسنتر به ردههای بالا صعود کردهاند، ربط داشته باشد.
پژوهشهای بعدی این موضوع را تایید کرده است. رفتارهای زنبورملکهگونه بازتابدهنده ژن دختربدجنسبودن نیست که در دیانای زنان پنهان شده است، بلکه این رفتارها، به میزانی که وجود دارند، ناشی از تبعیض جنسیتی است.
مطالعات نشان میدهد که چنین رفتارهایی وقتی بروز میکنند که دو دینامیک «تعصب جنسیتی» و «همبستگی جنسیتی» کنارهم قرار میگیرند. وقتی یک زن که زنبودن خود را جنبه اصلی هویت خود نمیداند، تعصب جنسیتی را تجربه میکند، رفتار زنبورملکهگونه را از خود بروز میدهد.
دلیل آن این است: زنانی که فکر میکنند جنسیتشان باید در محلکار اهمیتی نداشته باشد و ارتباط با سایر زنان برایشان مهم نیست، قرارگرفتن در معرض تعصب جنسیتی باعث این درک میشود که دیگران او را در درجهی اول و مهمتر از همه بهعنوان یک زن میبینند. و بهدلیل کلیشههای منفی در مورد زنان، مانند اینکه میگویند زنان نسبت به مردان شایستگی کمتری دارند، یک زن در محل کار نگران میشود که مبادا دیدهشدنش در درجهی اول بهعنوان یک زن، به مسیر شغلیاش آسیب وارد کند و به این دلیل برای سمت رهبری مناسب دانسته نشود.
این زنان برای دورزدن این نوع موانع جنسیتی تلاش میکنند تا خودشان را از سایر زنان جدا کنند. آنها این کار را با دنبالکردن استراتژی فردی برای پیشرفت انجام میدهند که هدف آن فاصلهگرفتن از سایر زنان است. یکی از راههای انجام این کار نمایش رفتارهای زنبورملکهگونه از خودشان است. بهعنوان مثال آنها خودشان را با اصطلاحات معمولا مردانه توصیف میکنند و یا سایر زنان را با جملاتی مثل این: «من مثل زنان دیگر نیستم. اولویت من همیشه کارم بوده است» تحقیر میکنند.
نکته این است که زنان به طور ذاتی گربهصفت نیستند بلکه رفتارهای زنبور ملکهگونه را در محیطهای مردسالار که در آن زنان کمارزش هستند، از خود بروز میدهند.
این نوع واکنش مختص زنان نیست. این در واقع رویکردی است که توسط بسیاری از گروههای به حاشیهراندهشده برای غلبه بر دیدگاههای مخرب در مورد گروهشان استفاده میشود. بهعنوان مثال، تحقیقات نشان داده است که برخی از مردان همجنسگرا با تأکید بر صفات بیش از حد مردانه و داشتن باورهای منفی در مورد مردان همجنسگرای زننما، تلاش میکنند از کلیشهها در مورد همجنسگرایان زننما فاصله بگیرند. پس از آن فاصلهگرفتن از اجتماع، استراتژی است که از سوی بسیاری از افرادی به کار برده میشود که برای جلوگیری یا فرار از نقطهضعف اجتماعی گروهی که به آن تعلق دارند، تلاش میکنند.
با اینکه دوری از اجتماع میتواند یک فرد را که متعلق به گروههای اقلیت است، قادر به پیشرفت کند، اما به ضرر آن گروه تمام میشود؛ زیرا این استراتژی میتواند نابرابریها را مشروعیت بخشد. وقتی زنی یک نظر کلیشهای را راجع به زن دیگری ابراز میکند، این نظر سکسیست نه، بلکه بهعنوان ارزیابی بیطرفانه تلقی میشود؛ زیرا تمایل به این باور وجود دارد که افراد نمیتوانند نسبت به اعضای گروه [جنسی، نژادی، زبانی] خود دیدگاه مغرضانه یا تعصب داشته باشند. اما اغلب چنین است. در واقع زنان نیز میتوانند زنستیز باشند. بنابراین استراتژی دوری از اجتماع و استراتژی برخی زنان برای دوری از سایر زنان، میتواند نابرابریهای بزرگتری را تولید کند.
پس چه چیزی از رفتارهای زنبورملکهگونه جلوگیری میکند؟ شناختهشدن بهعنوان یک زن. زنانی که تبعیض جنسیتی را تجربه کردهاند، اما بیشتر با جنسیتشان شناخته میشوند، به تعصبات جنسیتی با تلاش برای فاصلهگرفتن از سایر زنان، واکنش نشان نمیدهند. یافتههای یک پژوهش نشان میدهد پولیسهای زن که بهشدت بهعنوان زن شناخته میشدند به تبعیض جنسیتی با تمایل بیشتر برای ایجاد فرصتهای بیشتر برای سایر زنان، واکنش نشان دادهاند.
شواهد زیادی وجود دارد که نشان میدهد زنان واقعا هوای یکدیگر را دارند. وقتی زنان با درصد بالاتری از زنان کار میکنند، سطح تبعیض و آزار و اذیت جنسی پایینتری را تجربه میکنند. وقتی زنی مافوق زن داشته باشد نسبت به زنی که مافوق مرد دارد، بیشتر حمایت سازمانی دریافت میکند. اکثر پژوهش نشان میدهد وقتی که تعداد زنان در سمتهای مدیریتی بیشتر باشد، تفاوت بین دستمزد زن و مرد کمتر است.
پس زنان نیکوکار هنوز سر کار هستند و فضا را برای سایر زنان بهتر میکنند.
منبع: اطلاعات روز