خط سرخمان را مشخص کنیم
روزهای دشواری است. ناامیدی موج میزند، ولی ما میکوشیم که امید را زنده نگه داریم. همین که همدیگر را میبینیم، دربارهی صلح و قربانی شدن دستآوردهای دو دههی اخیر گپ میزنیم. روزها است که صبحانههای ما روی میز یخ میکند و ما با حیرت صبح زود هر روز را در توییتر آقای خلیلزاد با کنجکاوی مصروف میشویم. او فردا دربارهی صلح وطن ما از قطر چه خواهد نوشت؟ او امشب دربارهی توافقنامهی صلح ما در پاکستان چه فیصله خواهد کرد؟ ترمپ چقدر میتواند با نگاه سادهانگارانه به ما زخم زبان بزند؟ این جنگ، جنگ کیست؟ روزهای دشواری است. هرکسی به اندازهی توان خودش میخواهد در برابر موجی بایستد که بسیار تاریک است، اما ما ایمان داریم که همه با هم سرانجام مهارش خواهیم کرد.
برای اینکه بتوانیم موفق شویم، باید همه با هم درباره خطهای سبز، سرخ و سفیدمان گپ بزنیم. درباره خطهای سفید آرزوهایمان سخن بزنیم؛ خطهایی که برای هر کدامش برابر تاریخ ۱۰۰ سالهی استقلال این روزهای گرسنه و خونین جان دادهایم. خطهای سفید آرزوهای خونآلودی که به قیمت کشته شدن ما در سرکها و دانشگاهها به دست آمد. به قیمت جان سیوچند قلبی که با هزار بدبختی در جغرافیای محروم هنوز با زندهگی در جدل بودند. چه کسی میداند شاید یکی از آنها به فکر شکم گرسنهی کودکانش، کسی به فکر خشکسالی فراه و زمینهای لبخشکش، کسی به فکر برادر معتادش، کسی به تشویش خانوادهاش که قاچاقی از راه ایران گریختند تا به آسایش برسند که شاید هرگز نرسند، یا شاید کسی در فکر چشمهای زیبای معشوقهی رعنای خویش در بس بود و زندهگی میبافت که ناگهان بمب وحشت منفجر شد و تمام قلبها در میان دود و باروت و آهنپارههای معاملات این روزهای صلح تکهتکه به هر سو افتاد. قصهی ما از همینجا شروع میشود و در همینجا به پایان میرسد. قصهی انسان این جغرافیا، قصهی مادر غمگین ما افغانستان که از صبح تا شامش حادثه چنان میآید که یکباره در یک بخش از وجودش سیوچند انسان بیگناه چنان تلخ، به کام وحشت سقوط میکنند که دیگر سخنی برای همدردی نمیماند. این درد است که جریان دارد و جریان دارد و جریان دارد. تا انفجار دیگر، تا انتحار دیگر که هر قدر ما را بکشند، قدرتشان در میز بیشتر میشود، که هرقدر ما را بکشند، معامله سریعتر میشود. خروج به چه قیمت؟ بالاتر از قیمت حضور؟
حالا که این روزها با این همه تاریکی دوباره روی شهرشهر و روستاروستای ما سایه افگنده، زمان آن است که دست به دست هم بدهیم و به پاس تمام قربانیهای بیشمار و تنهای تکهتکه، یک صدا شویم؛ صدایی که قوتش در اتحاد و فریاد مشترک باهمی است. ما زنان بیشتر از همه در هراس از آیندهایم. اینکه سنتگرایان ما را با سیلی غربپرستی میزنند، افراطیها به نام زنان ضد دین، اینکه افراطیون و سنتیها ما را به چالش میکشند که ما نمایندهگان همهی زنان افغانستان نیستیم، در حالی آیا این سوال را از خود پرسیدهاند؛ اینکه آیا شما نمایندهگان کل مردان افغانستان هستید؟ شما که خود جنگافروز و جنگآور و امروز صلحخواه شدهاید!
بهجا است که بیشتر از هر زمانی زنان و مردان، گذشته از اختلافات کوچک اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، دست به دست هم بدهیم. منظورم مردان پوشالی سیاست و زنان پروژههای کوتاهمدت نیست، منظور رسیدن صدای مشترک نسلی است که نگذارد این سایهی تاریک ما را چون دهان تاریک از سیاهی ببلعد.
حالا زمان، زمان اعتراض و ایستادهگی است تا فردا رسالت ما را برای آنهایی که این تاریخ را خواهند خواند، با ایستادهگی ادا کنیم. این روزهای دشوار میگذرد. شبها و روزهای سخت افغانستان ما را فراموش نخواهد کرد. چشمهای خیرهماندهی ما به ساعتهایی که هر تیکتاک عقربههایش یک خطر تازه است.
هر کدام ما در تنهاییهایمان بغض میکنیم، بعد از خواندن هرکلمه بغض میکنیم، بعد از دیدن غریبی مردم بدبختمان بغض میکنیم، با دخترک کوچکمان بغض میکنیم، به خاطر توییتهای خلیلزاد آتش میگیریم و سرانجام بغض میکنیم و در تنهاییهایمان گریه میکنیم، به خاطر تمام زخمهای ناسور بیوطنی… ولی آفتاب که طلوع میکند، زندهگی را از سر میگیریم و دوباره میجنگیم. با همهی بغضها… زندهگی این روزها برای همه ما، راه رفتن در یک جنگل آتشگرفته است.
خط سرخ من، جغرافیای من است؛ جغرافیایی که کوه و کمرش صلح میخواهد، نه معامله. خط سرخ من، حق من در میز مذاکراتی است که از من نیست. هیچ نمایندهای از من نیست. خط سرخ من، پایان بازیهای سیاست با خون هزاران قربانی جنگ این جغرافیا است.
بیایید با هم در این دادخواهی یکی شویم و اینکه فردای ما چه میشود، چه کسی میداند؟ آری، زندهگی در اینجا آنقدر دردناک است که ما فردا چه، یک لحظه بعد خود را نمیدانیم چه میشود.
این دادخواهی جزئی از تاریخ مبارزات زنان و مردانی است که سالهای سال برای حقوق انسانی و بشری و تطبیق عدالت اجتماعی بر غنی و فقیر تلاش کردند، خاک خوردند و خون نوشیدند، ولی دست نکشیدند. از روزهای مبارزات غلاممحمد غبار و کلمات آتشافروز وطن تا روزهای قسیم اخگر و سمیرا و وژمه و ماری و صحرا و اصیلا و رامین و تیمور و شهرزاد و کاوه… و هزاران نام باشکوه دیگر.
ما دوباره با حمایت مردم خویش حرکت خط سرخ من را که تاریخ مبارزات ارزشهای انسانی این خاک است، به راه انداختهایم. از هرجا که میتوانید، به این حرکت برسید. پیام، صدا و سوالتان را بگویید. ما بر آنیم تا صدای مردمی را در این حرکت بازتاب دهیم.
«خط سرخ من»، یک دادخواهی مستقل است و مربوط به هیچ گروه و نهاد داخلی و بینالمللی نمیشود. رسالت این دادخواهی، رسالت تاریخ مبارزه زنان و مردان با رسالت این خاک است. این دادخواهی بازتاب صدای مردم به نیت ایجاد فضای مسالمتآمیز برای صلح پایدار است که عدالت را به رگرگ زندهگی مردم ما برساند. نام هیچ کسی جز مردم افغانستان بر روی این دادخواهی نیست. هر گروه یا هر بخش دیگری که در این حرکت نقش میگیرد، ما به خاطر تلاششان متشکریم، اما به یاد داشته باشد که زمان برخوردهای کوتاهمدت و پروژهای با مسایل مردم افغانستان گذشته است. ما خطر را به جان خریدهایم. امروز نه ترسی از کشته شدن داریم و نه بیمی از تباهی. خطهای سفید آرزوهای ما که با خون دل به دست آوردهایم، امروز به آنجا رسیده است که خط سرخ زبانهای ما شده است. ما متحدانه به دفاع از حقوق افراد و خاک و وطنمان، آه که وطن مینویسم بغضم میگیرد، وطنی که هرگز از ما نشد، وطنی که هرگز به نام ما نشد، ولی میدانیم که وطن ما است… ما آخر خانهیمان را از دست این وحشت نجات خواهیم داد.
میخواهم از همهی کسانی که این نوشتهام را میخوانند، یک قول بگیرم. من این نوشته را در تلخترین روزهای زندهگی جوانیام کلمه به کلمه گریستهام، ولی ایستادهام. میخواهم این قول را بگیرم که در این روزهای سخت، در این روزهای تاریک که رهبران طالبان وطندوست خوانده میشوند و در میز گفتوگوهای صلح به دشمنان دموکراسی عزت داده میشود، به هیچ قیمتی در برابر حقوق ۱۶ میلیون دختر این سرزمین، میلیونها میلیون قربانی جنگ، معلول، معیوب، مهاجران تلخکام بیوطن، مادران سوگوار هندوکش، پسران قربانی پامیر و شکوه دشتهای چمن در چمن هلمندمان که امروز دستخوش تریاک است، سکوت نکنیم.
خط سرخ من، شکستاندن این سکوت است؛ خط سرخ شما چیست؟ بیاید همهی ما خط سرخمان را مشخص کنیم.