جنس دوم: مدل زن وطنی
زن از ابتدای پیدایش تا این روزها قربانی رقابت جنسیتی بوده است؛ رقابت بر سر اول بودن؛ رقابتی که همیشه زن در آن بازنده بوده است. مردان در دورههای مختلفی توانستهاند به نحوی میدان را از زنان ببرند و جنس اول لقب گیرند. مردان برای اینکه جنس اول بمانند، مانع رسیدن زنان به امکانات شدهاند. اگرچه زنان با برپایی جنبشها در سراسر جهان توانستهاند جایگاهی برای خود بسازند و محیط کار را از خانه به دفتر انتقال دهند و در عرصههایی هم حق برابر با مردان داشته باشند، اما در افغانستان زنان به همان رسم همیشهگیشان زندهگی دارند. زنان در خانه متولد میشوند، بزرگ میشوند، ازدواج میکنند و همانجا میمیرند. زندهگی زن در میان چهار دیوار خانه محک خورده است. گاهی نیز اتفاق میافتد که زنان قربانی اشتباهات مرتکب شده مردان میشوند. سناریوی زندهگی زن در افغانستان دردناک و مأیوسکننده است. آنها هیچگاهی قادر به تغییر حالات زندهگیشان نبودهاند و بر عکس این مردان هستند که فرماندهان بیبدیل جنس خود اند. مردان نه تنها تصمیمگیرنده انتخابهای خود هستند، بلکه برای سرنوشت زنان نیز تصمیم میگیرند.
به جامعهای که مردان حاکمان مطلق اجتماعی باشند، مردسالار گفته میشود. مردان در رأس خانواده و اجتماع قرار داشته و از جنس اول بودن لذت میبرند. برای اینکه قدرتشان پایدار بماند، زنان را تحت فشار قرار داده و مانع رسیدنشان به مزایایی میشوند که مردان در اختیار دارند. زنان در افغانستان سالها است که شرایط مشابهی را داشتهاند. مردان جنس اول بودهاند و زنان جنس دوم. برای اینکه زن را بومی ساخته باشند، اسم/لقب «سیاسر» را بر آنها گذاشتهاند. سیاسر موجود بسا ضعیف، ناقصالعقل و ناتوانتر از مرد محسوب میشود. «کوچ» و «حیوانات» از دیگر اسمای بومی است که به زنان تعلق دارد. زنان در افغانستان به عنوان مادران، خواهران یا همسران یاد میشوند و حیثیت آبرو و عزت را برای مردان دارند. مردان از بردن اسم اعضای مؤنث خانوادهشان در میان دیگران احساس شرم میکنند و اسمای یاد شده را جایگزین اسمای اصلی زنان میسازند.
در ابتدای تولد، زن مثل مرد، انسان زاده میشود. روزهای ابتدای عمرش را بدون سروصداها و آموزههای جنسیتی سپری میکند تا اینکه اسمی بالایش میگذارند، اسم دخترانه. بعدش انسان تبدیل به دختری میشود که ننگ و عار خانواده و اجتماع پنداشته میشود. وقتی اندکی بزرگتر شد، لباسهای دخترانه بر تنش میکنند و بارها به گوشش میخوانند که او دختر است و یک سری حرکات و کردارهای خاص برایش آموزش داده میشود. همین آموزشها به دختر میآموزاند که دیگر از انسان تبدیل به «دختر» شده است و متفاوتتر از برادرانش که پسر اند، است. در خانواده، در اجتماع و مراکز آموزشی برخورد متفاوتتری نسبت به همتای پسر دریافت میکند. دختران، بودن در خانه، شستن ظروف، آشپزی و دیگر کارهای زنانه رایج در افغانستان را میآموزند. زن از همینجا و از همین آوان طفلیت زن میشود. دختر آرزوهای بزرگ آیندهاش چون تحصیل، کار و سفر را کنار میگذارد و شروع میکند به فکر کردن به اینکه چگونه بتواند خانم خوبی برای شوهرش، مادر خوبی برای فرزندانش و عروس خوبی برای خانواده شوهرش باشد. وقتی آرزوها هیچ میشود، دختر نیز هیچ میشود. در مقابل، پسران مرد شدن را میآموزند، آزادی دارند، قویاند و به خواستههایشان پاسخ مثبت داده میشود.
خانوادهها در اکثر موارد از سرمایهگذاری بالای دخترانشان خودداری میکنند. در ذهنهایشان، دختر عروس خانواده دیگران است و چون روزی خانه را به مقصد خانهی شوهر ترک میکند و درامدی در آینده ندارد، نباید بالایش خرج کرد. برعکس تمام سرمایهگذاری روی پسر میشود، چون فکر میکنند که پسر در کنارشان میایستد و فردا در خدمتشان خواهد بود. خانوادهها وقتی فرزند به دنیا میآورند، توقع دارند که فرزندان فردا از دل و جان به حرفهایشان گوش دهند، ولی فراموش میکنند که به دنیا آمدن فرزندان خواستههای خود فرزندان نبوده است. همینگونه دختران. از آنها کسی نمیپرسد که آیا میخواهند دختر به دنیا بیایند؟ نه! وقتی هیچ چیزی در دست خودشان نیست، چرا باید از اینکه دختر متولد میشوند، زجر ببینند؟ همهاش به اینجا خلاصه نمیشود، داستان دردناکتر از حد تصور است.
دختر روزهای ابتدایی عمرش را با مجموعهای از «بکو»ها و «نکو»ها میگذراند. وقتی عمر مکتب رفتنش فرا میرسد، شکوگمانهای زیادی پیدا میشود. در شهرها دختران مشکلات اندکی برای رفتن به مکتب دارند، ولی در دوردستها موانع بیشماری در مقابلشان هست. جامعه سنتی که باور دارند دختران فقط برای کارهای خانه و تولید طفل به دنیا آمدهاند، کار دختران را در راه رفتن به مکتب به مراتب مشکل میسازند، در حالی که هیچ کس مشکلی با مکتب رفتن پسران ندارد. اکثر دختران قبل از اینکه مکتب را تمام کنند، پشت «بخت»شان فرستاده میشوند. وقتی دختری با صد مانع مکتبش را تمام میکند و راهی دانشگاه میشود، با محیط نو برای مبارزه کردن خودش را آماده میکند. پسران به دنبالش میافتند، استادان نیم نگاهی به تنش دارند و گهگاهی برای اینکه بتوانند سودی از جسم دختر ببرند، از نمراتش میکاهند. در راههای عامه صدها بار جانم گفتنها و کترههای متفاوتی را از افراد میشنود. وقتی به خانه میآید، پشتارهای از کارهای خانه را بر دوش میگذارد که شاید هم وقتی برای درس خواندن و آمادهگی برای برنامههای دانشگاهی نداشته باشد. دانشگاه تمام میشود. دختر این درک را پیدا میکند تا برای خودش زندهگی کند، خودش باشد و ضروریاتش را خودش به دست بیاورد، نه اینکه وابسته به مردی باشد. یافتن کار چالش جدیدی محسوب میشود. دنبال یافتن کار دفتر به دفتر سر میزند. مردانی هستند که از این فرصتها سوءاستفاده میکنند. اگر دختر کاری پیدا کند، محیط کاریاش چالش دیگری محسوب میشود. دختر باید خودش را از چشمچرانی مردان اطرافش نگهدارد. مردان، چون در فقر جنسی به سر میبرند، دختران تازهوارد به ادارهشان را سخت اذیت میکنند. دختر نه تنها اینکه اذیت شدنها را تحمل میکند، دوم بودن را نیز تجربه میکند. مردان به هیچ عنوان دوست ندارند فرمانبردار زن باشند و به همین سبب زنان اکثراً از دستیافتن به کرسیهای بلند مدیریتی باز میمانند.
ازدواج دختران وابسته به توافقی است که مردان انجام میدهند. دختر حق سوال را ندارد. در زمان دریافت پیشنهاد ازدواج،سکوت، رضایت محسوب میشود. دختری که حرف بزند و صدای نارضایتی سر دهد، سرکوب میشود و به جرم اینکه حرف بزرگان را زیر پا کرده است، به شدت مجازات میگردد. پول، در اکثر مناطق چند رأس حیوان و یا چند میل تفنگ قیمت دختر در زمان ازدواج محسوب میشود. در چنین حالات، شوهر چون مصارف گزاف عروسی را متحمل میشود، زنش را جنسی میشمارد که در بدل پول به دست آورده است. مهم نیست دختر چه میخواهد و چه آرزویی دارد، همین که در مقابل حرف بزرگان حرف نزند، دختر خوبی است. دختر با هزاران درد دل و در کمال نخواستنها، جسمش را تحویل مردی میدهد که هیچ احساسی نسبت به او ندارد و یا شاید هم هیچ نمیداند دارد چه میکند.
در محیط خانواده زن به «مادر اولادها» شهرت دارد، کسی که از نهایت درگیریهای خانواده حتا اسم خودش را فراموش کرده است. مادر خانواده در قبال اینکه بار عزت خانواده را بر دوش میکشد، فرمانبردار خوبی برای شوهرش، مادری برای فرزندانش و عروسی برای خانوادهاش است. صبحها وقتتر از خواب بیدار میشود، در حالی که دیگران از خواب شیرین صبحگاهیشان لذت میبرند. بعد از صبحانه نوبت شستن لباس میشود و زن تمام لباسهای اعضای خانواده را میشوید. پاک و تمیز کردن خانه و حویلی، تبدیل کردن لباس اطفال خردسال و آماده کردن غذای ظهر و شام از دیگر مصروفیتهای روزانه یک زن محسوب میشود. شام که میشود، غذا آماده میکند و بعد از شستن ظروف شب مسوول آرام نگهداشتن اطفالش میشود. قسمتهای آخر شب را نیز به رفع خواستهای جنسی شوهرش میپردازد و دیرتر از دیگران میخوابد. زن در محیط خانواده نباید خسته شود و مداوم به کارها رسیدهگی کند. نباید از اوامر سر باز زند و نباید به خودش فکر کند. مردان اکثراً بدون درک اینکه به دنیا آمدن طفل را پروسه بیولوژیک پندارند، آن را ریشههای سنتی میدهند، در حالی که لذت دوطرفه است. زن است که طفل به دنیا میآورد، نه ماه در بطنش پرورش میدهد و چون مرد اکثراً بیرون از خانه است، مسوولیت بزرگ کردن طفل را نیز برعهده دارد. ولی آنچه زن انجام میدهد، در جامعه سنتی وظیفه و مسوولیتش است و ارزشی برایش قایل نیستند. سیمون دو بووار باری گفته بود: اگر برای کار روزانهی زن در محیط خانه معاش تعیین کنیم، به مراتب بیشتر از معاشی خواهد بود که مرد در محیط کار به دست میآورد.
تنها زنان افغانستان نیستند که حالات اسفباری را تجربه میکنند، زنان در سراسر دنیا به انواع و صورتهای مختلفی مورد سوءاستفاده قرار میگیرند. این معضل حتا در مدرنترین کشورها به چشم میخورد. مردان در تمام دنیا مرد اند و به هر نحوی که بخواهند فرمانروایی میکنند و هیچ هم از مقامشان به زیر نمیآیند. در افغانستان زنان مجبور به تحمل رنجهای تحمیل شده و اختیار سکوتاند، در حالی که زنان در جاهای دیگر مجبور نیستند خاموش بمانند و تحمل کنند. زنان نباید توقع داشته باشند که مردان برابری جنسیتی را تقدیمشان کرده و جایگاهی را که مستحقش هستند، برایشان بدهند. مردان هیچگاهی حاضر به تقسیم قدرت نیستند. زنان با راهاندازی برنامههای روشنگری و گفتوگوهای باز، زنان دیگر را در ابتدا تشویق به اندوختن دانش و سپس تشویق به کسب حقوقشان کنند. این خود زنان هستند که میتوانند شرایط را تغییر دهند و هر آن زمانی که توانستند مردان سرزمین را قانع سازند تا زن را منحیث انسان و جنس برابر با مرد بپذیرند، آنگاه به خودکفایی دست خواهند یافت.