کابل و هیولای گرسنه

کابل علی‌رغم تلاش‌ها برای صلح و شعارها برای خاتمه‌ی جنگ و کشتار و نقاشی‌های زیبای گروه هنرسالار روی دیوارهایش، شهر ناامن و ملتهبی شده که هیولای مرگ در هر پس‌کوچه و خیابانش برای بلعیدن ساکنان این شهر، کمین گرفته و مادامی که گرسنه شد، بدون کوچک‌ترین نگرانی و ملاحظه و با گستاخی تمام و کمال، تعدادی را می‌بلعد. این هیولای سیری‌ناپذیر چندی پیش مینه منگل، مشاور فرهنگی مجلس نماینده‌گان و مجری سابق تلویزیون را در روز روشن و پیش چشم همه به کام خود فرو برد و زن حامله‌ای را از طبقه‌ی ششم آپارتمانی پایین پرتاب کرد و کشت. ذهنیت شهروند کابلی مدام درگیر این است که چه کسی پای هیولای مرگ را به این شهر باز کرده و حالا باید چه کرد با این جانور؟ چرا کابل شهر بدی برای زنده‌گی انسان است و آیا روزی فراخواهد رسید که از کابل مدینه‌ی فاضله‌ای ساخت، همان‌گونه که «خسرو مانی» در خوابیداری هفت زن مهندسی کرده و به تصویر کشیده است؟ واقعیت امر این است که کابل، زادگاه زیبای من بدل شده به شهری خشم‌گین و پر از عقده‌ی فروخورده و در خود جمع شده!

زیبایی‌هایش را دیوارهای بلند امنیتی که تمام شهر را احاطه کرده، دود موترها (اتومبیل‌های شخصی) سر و صدای ناشی از عبور و مرور موترهای پولیس و لندکروزرهای مقامات که سه چهار موتر تعقیبی با آژیرهای وحشت‌ناک گوش‌خراش دارند و هم‌چنین ازدحام جمعیتی که شهر تحمل آن را ندارد، گرفته و در وجودش یک تاریخ درد، جنگ، صدای شلیک گلوله و موشک و انفجار ته‌نشین گردیده است. کابل خیلی وقت است که زخمی شده و زخمش عفونت کرده است.

زباله‌های متعفن که بوی گندش احوال آدمی را بد می‌کند، به شهر احاطه پیدا کرده است و انگار زیاد برای کسی اهمیتی هم ندارد. کابل‌نشینان به تصویر ناخوش‌آیند و بوی زباله‌ها و آب‌روهای گندزده خو گرفته‌اند و اعتراضی ندارند. کابل شهری است که یک تعداد محدود لندکروزر با شیشه‌های سیاه دارند که سیاهی شیشه‌های موتر اجازه نمی‌دهد زشتی چهره شهری را ببینند که زمانی شاعرانی چون «رهی معیری» در وصف زیبایی و طراوت آن سروده بودند.

هوای مطبوع داخل موترهای زرهی که به عطر لباس صاحب مقام داخل موتر آمیخته، فرصت نمی‌دهد بوی بد زخم عفونی شهر را استشمام کنند و لپ‌تاپ‌های اپل و گوشی‌های هوشمند آیفون و سامسونگ و…. شان چنان در داخل موتر آنان را مصروف نگه می‌دارد که حتا لحظه‌ای مجال نمی‌یابند سر بالا کنند و از شیشه روبه‌روی موتر، چهره‌ی بیمار و دردمند شهر و مردمانش را ببینند و صدای نگرانِ پایتخت وحشت‌زده و مریض را بشنوند! این عالی‌مقامان و جلالت‌مآبان این قدر مصروف «امور مهم کشوری» هستند که جمعیت انبوه روبه‌روی خودشان را هیچ نمی‌بینند و تنها از بین این توده انسانی گذر می‌کنند. همین جمعیت دردمندی که شب‌ها لابه‌لای زباله‌های متعفن شهر  به دنبال ته‌مانده‌ی غذایی برای بلعیدن و آرام کردن سروصدای  معده یا بطری‌های فلزی و پلاستیکی برای فروش و گذران روزگار جهنمی‌شان می‌گردند و روزها به امید روزی بهتر به پای صندوق‌های رأی برای انتخاب نماینده مجلس و زعیم سیاسی می‌روند.

کارگران شهرداری کابل میان همین زباله‌ها جنین‌های ناقص و سقط شده را پیدا می‌کنند که لای پارچه ضخیمی پیچیده شده و در کیسه‌های زباله سیاه‌رنگ بسته‌بندی شده است. جنین‌هایی که نتیجه‌ی وعده‌های دروغین ازدواج به دخترکانی بوده که با صد فریب وسیله‌ی تفنن و لذت‌جویی برخی مردان شهر شده‌اند. کابل شهر روسپیان کم‌درآمد، فراموش شده و به شدت افسرده است که هیچ راهی جز تن‌فروشی با هزار خفت برای زنده ماندن ندارند و هیچ کسی در این شهر دغدغه تغییر وضعیت‌شان را ندارد و در هیچ استراتژی و پلانی جایی برای آنان نیست.

کابل میزبان انبوهی از مهاجران و بی‌جاشده‌گان از ولایات دیگر است که مانند سیلی بی‌امان به آغوش باز شهر هجوم آورده و گلویش را نشانه گرفته‌اند. ازدحام جمعیت، شهر را دچار خفقان کرده و روحش را زیر گام‌های خود مچاله کرده است. در شهر من قباحت آدم‌کشی، کودک‌ربایی، رشوه‌ستانی، تجاوز، گذشتن از تمام مرزهای اخلاقی برای دسترسی به منابع قدرت و ثروت، دروغ، ادرار کردن در کوچه و خیابان و آب دهان انداختن پیش پای رهگذران از بین رفته است. کابل شهری است که انباشت رویدادها و تعدد موضوعات خشونت‌بار و ناخوشایند، فرصت تمرکز و یافتن علت و معلول و حل مسأله را از شهروندان گرفته و آنان را دچار فراموشی خودخواسته نسبت به خشونت‌ها و کاستی‌ها کرده است. کابل هیولایی دارد که «فرخنده» را کشت و یک نوجوان را به خاطر یک تلفن همراه ارزان‌قیمت با چاقو تکه‌تکه کرد. شهر من تعداد آدم‌های خوب و متعهد و قابل اعتمادش روزبه‌روز کم و کم‌تر می‌شود و در مقابل تعداد بزهکاران و نقاب‌پوشانش با سرعت برق‌آسایی افزایش می‌یابد.

کابل خیلی بیمار شده است. تومور مغز گرفته و عفونت عمومی دارد. بی‌رمق است و نمی‌تواند با هیولا مبارزه کند. کابل نیاز به جراحی دارد تا از شر تومور کشنده‌اش راحت شود. شاید نیاز است کابل را برداریم ببریمش هند یا ترکیه یا جرمنی و امریکا تا تومورش درمان شود. بعد چند پرستار مهربان و مسوولیت‌پذیر از او مراقبت کنند تا حالش خوب شود. کابل نیاز به ورزش و غذای مقوی و موسیقی آرام بدون کلام و کتاب‌های خوب و شهرزاد قصه‌گو دارد تا خود را بازیابد و روی پای خود بایستد. کابل می‌تواند خوب شود اما به پزشک جراح حاذق و پرستاران مهربان نیاز دارد. کابل می‌تواند بعد از بهبود وضعیتش با هیولا مبارزه کند.

منبع: روزنامه هشت صبح

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا