خشونت؛ گلوی زنان بادغیسی را میفشارد
نویسنده: فرشته رفعت، روزنامه نگار
تصویر زنی با بینی شکسته و صورتی کبود، مرا به گذشتههایی برد که دختری شاید شانزده ساله، با چشمانی سبز و گیسوهای مجعد طلایی که از روسری کهنه اش بیرون میزد، شاکی بود؛ به جرم اینکه تنفروشی نکرده است تا پولی برای خرید مواد مخدر شوهرش کمایی کند. مادر شوهر و شوهرش او را به ستون چوبی میان اتاق میبندند و چاقو را بر گلویش میکشند، نه یک بار که دو بار. اما بعد از یک ماه با زخمهای التیام نیافته و متعجب از زنده ماندن، بخاطر کودک یکساله اش حاضر به تحمل آن زندگی دشوار بود تا بهشت زیر پایش نلرزد. فقط میخواست یکی گوش شوهرش را بکشد و از او خط “سند” بگیرند تا دیگر بد رفتار نباشد.
یا پسر نوجوانی را به یاد آوردم که با پدر پیر و بیمارش، برای رهایی ناموس شان از اسارت و شکنجههای چندین ساله، در مقابل دروازه دفتر والی بادغیس دادخواهی میکردند.
دختری که شوهرش هر صبح پیش از آنکه خانه را ترک کند، او را وارونه از سقف آویزان میکرد تا که برگردد و شبها در کنج اتاق، به تفنگ آماده به شلیک شوهر خیره میشد و نگران از اینکه مبادا تکانی بخورد و گلولهای قفس سینهاش را بشگافد.
همچنان زنانی که در این ولایت، شعله ور شدند، تیزاب نوشیدند و یا خود را حلق آویز کردند تا آرام بگیرند، تا یک باره بمیرند و هر صبح و شام، یوغ خشونت از موی سر تا ناخن پای شان را شخم نزند.
زنان در بادغیس قربانی شدند؛ قربانی ازدواج اجباری، بد دادن، ازدواجزیر سن قانونی و مبادله شان به مواشی، سگ جنگی، ملک و حتی شرط در بازی قمار.
خشونت در بادغیس، محدود به ولسوالیها و روستاها نیست، شهر و حتی در میان خانوادههای باسواد هم در شکلها و گونههای مختلف وجود دارد.
اگر دختری در انتخاب همسرش نقشی ندارد و تصمیم ازدواج او را مردان خانواده میگیرند، خشونت است.
اگر دختری ده ساله را مجبور به پوشیدن چادر نماز می کنند، خشونت است.
اگر دختری در آزمون کانکور، به رشتۀ دلخواهاش در دانشگاههای سایر ولایات موفق میشود و پدر خانواده، اجازۀ ادامه تحصیل نمیدهد، خشونت است.
اگر زنی علاقه به کار در ادارههای دولتی و یا غیر دولتی دارد تا به استقلال اقتصادی برسد و شوهرش اجازه نمیدهد، خشونت است و اگر من و دیگر دختران این شهر، مجبور به پوشاندن صورت خود با چادر نمازی هستیم که فقط چشمانمان نمایان شود هم خشونت است که نشان میدهد چون چرخهای بدون ایست، همچنان در حرکت است.
چرخهای که محرک آن؛ بیسوادی، عرف نادرست و نگاه زن ستیزی و برتری مردان در جامعه است و نهادهای حکومتی و نهادهای جامعه مدنی و مدافعان حقوق زن، در تمامی این سالها کوچکترین گامی در این سرزمین، برای نابودی و مبارزه با آن بر نداشتند و کارکردشان محدود به محافل رسمی، با مهمانان همیشگی از ادارههای دولتی و سخنرانیها و وعدههای کلیشهای و تکراری پشت تریبون است و این سریال خشونت، با ضجههای زن همسایه، دختری که در کودکی عروس میشود و زنی مطلقه که طرد از جامعه هست، همچنان ادامه دارد.
اما ای کاش و ای کاش، با بریده شدن گلوی آن زن و یا شلیک گلوله بر سینهای آن دختر و حبس من در خانه، پایان مییافت.