زنان، انتخابات و افغانستان فردا
قرنها قبل کنفسیوس، دانشمند و شخصیت روحانی چینی، منشای تغییر در سرشت و روزگار آدمی را در نحوهی حکمروایی و عملکرد زمامداران کشور میدانست. به قول وی، برای ایجاد هرگونه اصلاح و تغییر مثبت در سرشت مردم، نیاز به یک حکومت خوب است؛ حکومتی که ماهیت تدبیر و تدبر آن در وجود مردمانش جلوهگر باشد. برهان وی این بود که منش و کنش حاکمان در ابتدای امر اطرافیان را تحت اثر قرار میدهد و سپس به وسیله آنها این راه و روش تدریجاً به رگ و ریشۀ تودهها جاری خواهد شد. بدین سبب است که کنفسیوس برای ایجاد نظم درست در جامعه و بقای آن، نظریه تربیتی حکومتی خود را ارایه کرد.
این نظریه تربیتی حکومتی در بیشتر کشورهای دنیا از جمله افغنستان قابل تطبیق است. افغانستان در حیات سیاسی و اجتماعی خود، در بازههای مختلف اشکال مختلف از حکومتداری و انواع متفاوت حاکمان را تجربه کرده است، از اصلاحات امانی گرفته الی سکون چهلساله دوره ظاهرشاه، تجددگرایی سردار داوود خان، شالودهشکنی حزب دموکراتیک خلق، اسلامگرایی مجاهدین، دگماتیزم طالبانی و بالأخره حکومتداری پسا یازدهم سپتامبر در افغانستان. در هردوره از این حکومتها، زندهگی مردم افغانستان در تلاطم شدت و ضعف و آرامی و ناآرامی قرار داشته است.
تردیدی وجود ندارد که در تاریخ معاصر جهان و از جمله افغانستان رژیمهای گوناگون با رهبری کارگزاران متفاوت که زمام کشور را با سلایق و علایق خاص خود و صرف نظر از منافع ملی رهبری کردهاند، درج شده است؛ اما در این میان رژیم پنجساله توأم با قسر و ستم طالبان در افغانستان، نه تنها در تاریخ این کشور، بلکه در تاریخ معاصر جهان روایت دیگری دارد. روایتی که نورمها و استندردهایی را تصویر میکشد که هیچ یک از فکتورهای آن با اصول رایج سیستم حکومتداری وفق ندارد. یکی از تبعات رژیمهایی همانند طالبان، در کنار جنبههای منفی، تأثیر ناآگاهانه عملکرد آنها بر سرشت و طبیعت مردمان آن قلمرو است.
در زمان طالبان منزوی و بیروح شدن مردم بالعموم و زنان افغانستان بالاخص از مصداقهای عینی تأثیرگذاری حاکم و حکومت بر سرشت مردم افغانستان است. طالبان بیش از هرگروه زنستیز دیگری ایدیولوژی جنسیتی در باب زنان داشتند. عمق این نوع نگاه در برخوردهای غیرانسانی آنان با این قشر قابل رویت است که نیازی به شرح بیشتر هم ندارد.
در درون جامعه افغانی یکی از نمادهای اصلی این تأثیر را در فرودست پنداشتن زنان میتوان دید. هرچند در سنتهای دیرین این مرز و بوم زنان همیشه «سیاهسر» بودهاند و این جنس دوم بودن پدیده جدیدی نیست، اما نوع نگاه سخیف طالبان به زنان این سنت را بیش از پیش در نهاد افغانها، حتا در دورههای مابعد این گروه، نهادینه کرده است. تأثیرات مابعد نظم طالبانی در رابطه به زنان را در چند دوره انتخابات برگزار شده میتوان دید.
رأی زنان افغانستان در تعیین متصدی امور کشور همیشه سرنوشتساز بوده است، از همین رو است که در جریان مبارزات انتخاباتی هر تکت به شکلی از اشکال برای جمعآوری آرای زنان به نفع تیم خود به کمپاین میپردازند. در چنین مبارزاتی، از شعارهای آرمانی گرفته تا محافل پرزرقوبرق، حقوق زنان به بحث گرفته میشود. از آنجایی که زنان افغان شهامت، وقار و وفاداری خود را از تربیت فرزند گرفته تا مبارزه برای آزادی وطن در هر میدان ثابت کردهاند، به دستههای مورد نظر رأی میدهند و در بسا موارد دستههای مورد نظر را به پیروزی میرسانند، اما به محض پیروزی تیم پیشتاز، این قشر عظیم که از سهمداران اصلی این روند بودهاند، باز هم به جایگاه قبلی «شهروندان درجه دوم» تقلیل پیدا میکنند. فراموش نباید کرد که بحث زنان در نظام هفدهساله نوین موضوعی مهم بوده است، اما سرنوشت زنان افغانستان هیچگاه به تناسب سهمشان در اجتماع به ویژه در پروسههای انتخاباتی تغییر نکرده است. یکی از دلایل این عقبمانی، همانا نوع نگاه جنسیتی نسبت به زنان است. هنوز هم سرشت زمامداران، سرشت سنتی است؛ سرشتی که نیاز به تغییر دارد. این تغییر با رأی دادن آگاهانه دستیافتنی خواهد بود و بالأخره رأی آگاهانهای که به اثر کمپینهای پرزرقوبرق نه، بل براساس ارزیابی شعوری از برنامهها باشد.
زنان افغانستان در انتخاباتهای آینده همچنان نقش سرنوشتساز خواهند داشت، اما این بار نقش آنان چنان پررنگ و کیفی باید باشد که در سرشت مردمان این کشور در پیوند به زنان تغییر آورد. حضور قدرتمند زنان در میدان مبارزه باید به تغییر سرنوشتشان منجر شود، نه اینکه همانند گذشته از این گروه عظیم استفاده ابزاری صورت گیرد و الی پنج سال بعد تا شروع مبارزات دور دیگر، به باد فراموشی سپرده شوند.
منبع: هشت صبح