مسائل پیچیدهی زنان و ابزار سادهی سنجش در افغانستان
چندی پیش نوال سعداوی، فیمینیست و اندیشمند بزرگ مصری، در یک مصاحبهی تلویزیونیگفت: «برهنگی زن در غرب و حجاب در شرق دو روی یک سکه است.» من وقت این حرف را شنیدم، شگفتزده شدم. شگفتیآور این بود که چگونه انسان خردمند و فرزانهای چون او توانسته است، در دنیایی به این پیچیدگی، مسألهای را که مربوط به ریاضیات عالی میشود، به کمک چهار قاعدهی اصلی حساب ابتدایی حل کند. اما کارهای گستردهتر سعداوی قناعتم داد که او بر پیچیدگی مسأله آگاه است و در پیرنگی که این مسأله را به همین شکل مطرح کرده، حق با او است.
او در همان مصاحبه و در کارهای دیگرش نشان میدهد که بر زوایای گوناگون این مسأله اشراف کامل دارد و تلاش شکوهمند او در رساندن آگاهی در مورد حقوق زن اعجاببرانگیز است.
پس از دستبهدست شدن فیسبوکی این مصاحبه، همین جملهی نوال سعداوی که از جایگاه یک اندیشمند جهانی صحبت میکند، به مثابهی کشف کاربران رسانههای اجتماعی افغانستان با عبارتهای دیگرگونه پخش شد و در مرکز توجه قرار گرفت. بیشتر این مطالب را نادیده گرفتم، چون گوشزد کردن «ضرورت حفظ امانت» کار من نیست، اما این موضوع هنگامی برایم نگرانیبرانگیز شد که اشخاص تأثیرگذار و با نفوذ هم به این مسأله پرداختند و همین گفتهی سعداوی را با عبارتهای دیگر، ابتدا از پیرنگ کل صحبتهای او بیرون کشیدند و بعد بدون ذکر منبع به عنوان کشف خود قالب کردند و آنهم به صورتی که در نهایت امر به جای حل مسائل زنان در افغانستان، ابزار جدیدی در اختیار دشمنان برابری حقوق زن دادند تا دیوارهای زندان زن در افغانستان بلندتر و خود این زندان تنگتر شود.
از آن جمله، به مطلب آقای اسد بودا، یکی از قلم به دستان تاثیرگذار افغانستان برخوردم که زیر نام «تن زن و فشارِ فرهنگی» چنین نوشتهاند: «پوشیدنِ کفشهای پاشنهباریک به عنوان نماد زیبایی در جامعهی مدرن و در عینحال، دشواریهای راهرفتن با این کفشها، از منظر مطالعاتِ فرهنگی تأملبرانگیز است. به نظرم فشارهای فرهنگی و نگاه مرد سالارانهی نهفته در پشت کفش پاشنهباریک و مکاپ اگر بیشتر از برقع و چادری نباشد، بهیقین کمتر نیست. همان نگاهِ مردانهایِ که زندانیکردن زن در حجاب و برقع را به عنوان گرایش فطری زن به عفت و حیا تفسیر میکند عذاب و شکنجهی زنان با شلاقِ مد و فشن را به عنوانِ گرایش ذاتی و درونی زن به زیبایی در ذهنِ او قالب میکند. معیار زیبایی اما نگاه مردانه است که از سوی مسجد و بازار مغز زن را شستوشو میدهد و مقام انسانی او را در حد یک اغواگر و موضوع میل فرهنگِ مردسالارانه فرو میکاهد.
مسئله اما آن است که مدعیانِ برابری زن و مرد نه تنها به فشار فرهنگی بدننمایی بیتوجهاند، بلکه آن را به عنوان نمود برابری ستایش و تبلیغ میکنند. در حالیکه فشار فرهنگی بدننمایی و نمایاندن تن به هدف مقبولیتِ اجتماعی، روی دیگر سکهی پنهان کردن بدن به هدف کسب مقبولیت اجتماعی است. لباسپوشیدن یک حق شخصی است. هر کسی حق دارد آنگونه که دوست دارد بپوشد ولی اگر قرار است حجاب به عنوان یک فشار اجتماعی و فرهنگی نقد شود، پوشیدن کفشهای پاشنه بلند و آرایشهای غلیظ به هدف برجستهنمایی اندام نیز باید نقد شود. این ادعای زنانی بهظاهر نوگرا با این کفشها راحتاند و آرایشِ غلیظ میل درونی زنان به زیبایی است، همانقدر بیبنیاد است که ادعای زنان چادری که مدعیاند پوشیدن چادر و رعایت حجابِ اسلامی خواست درونی آنهاست. از این بعد هر وقت دیدید زنی با کفشهای پاشنهمیخی و هفتقلم آرایش حجاب را نقد میکند و از برابری زن و مرد و آزادی زنان حرف میزند، در گفتههای او شک کنید؛ زیرا چنین کسی یا بهراستی در گفتارش صادق است و به این نیندیشیده که بدننمایی و اغوافروشی روی دیگر سکهی حجابِ اسلامی است، یا میداند و دقیقاً مثل ملاهای فرصتطلب، به قصد رسیدن به موقعیت و مال و منال، از برابری جنسیتی و آزادی زنان از بند فشارهای فرهنگی حرف میزند.
پ.ن: امید وارم «خواهرانِ مُکفّشه» به کفشهای پاشنهمیخی حرفهای مرا به دل نگیرند و دخالت در امورِ زنان تلقی نکنند.»
وقتی این مطلب را مرد معمولی بخواند، با محتوای آن موافقت میکند؛ چون نوشته از انسجام و نوعی منطق برخوردار است، اما زن یا مرد با دغدغه، به همین مسأله از زاویهی دیگر میبیند و این منطق برای او سطحی، ظاهربینانه و غیرمنصفانه به نظر میرسد. چرا؟
ما -جامعه بشری- در نتیجهی فرایند خیلی پیچیده به جایی رسیدهایم که امروز هستیم. درک این پیچیدگی، تبیین آن، تشخیص پتالوژی این جایگاه، مستلزم کاوش بیشتر و چندبعدی است و برای سنجش وزن چنین مسائل، به ابزاری پیچیدهتر از ترازو که فقط دو پله دارد، نیازمندیم. گذاشتن حجاب در یک پلهی ترازو و کفش کوریبلند در پلهی دیگر، با وجود منطق ظاهری، این عیب را دارد که مسألهی جبر و اختیار را در این دو کفه نادیده گرفته است. این نگاه توجهی ندارد به این که حجاب در جامعهی سنتی، به پدیدهای فراتر و مهمتر از قانون تبدیل شده و نگاه جامعه در یک کشور اسلامی سنتی، زن را محدود و مجبور به رعایت حجاب میکند، درحالیکه پوشیدن کفش کوریبلند، در جوامع دیگر یک انتخاب اختیاری است.
بحث دیگری نیز هست که این انتخاب معمولاً زیر تاثیر چه عواملی صورت میگیرد، (به این موضوع بعدتر میپردازم) اما اصل مسأله این است که در جوامع غیرسنتی، یک زن میتواند کفش کوریبلند نپوشد، آرایش نکند، لباس مطابق فیشن روز نپوشد و این بیتوجهی به مُد، هیچ پیامد سرنوشتسازی برای او و خانوادهاش نداشته باشد. نه خودش به نامهای گوناگون رسوای عاموخاص شود و نه مایهی شرمندگی برای خانوادهاش شود، اما هیچ دشوار نیست پیامدهای نپوشیدن حجاب در جامعهی سنتی را تصور کنیم. این را هم میتوان اضافه کرد که در جامعهی غیرسنتی، حجاب هم یکی از انتخابهاست.
نظام سرمایهداری حرکتی معطوف به سود دارد. هر اقدامی به منظور سودآوری، توجیه میشود. فقط باید مؤثریت یک راه در همین راستا ثابت شود. تا دیروز که بازارشناسان تصور میکردند، تن زن بهترین ابزار جلب مشتری است. برای تبلیغات تجارتی به منظور فروش ساجق و قهوه تا موتر و عطر و خوراک و پوشاک از تن زن استفاده میکردند. این روزها دریافتهاند که حضور حیوانات در تبلیغات تجارتی نیز توجهبرانگیز است و حالا علاوه بر زن از حیوانات هم استفاده میکنند. البته نقد چپ به نظام سرمایهداری به عنوان جامعهی مصرفی، نقد به جایی است. در این نظام آدمها زیر تاثیر تبلیغات، اکثراً چیزهایی را میخرند که نیاز اصلی زندگیشان نیستند. این نظام، دنیا را به جای بدی برای زندگی تبدیل کرده است، اما این بحث دیگری است. این درست است که تبلیغات تجارتی، محصولات هنری (سینما، موسیقی، تلویزیون، مجلههای مُد و فیشن) بر سلیقهی زنها تأثیر گذاشتهاند. تبلیغات تجارتی پدیدهی قرن بیستم به بعد است، اما مهار طبیعت و فطرت زن، تاریخ درازتری دارد. نمونهاش را در این جملهی جان ستیوارت میل میبینیم که در ۱۸۷۳ از دنیا رفته است: «زنها طی قرنهای متمادی آن قدر اغفال شدهاند، زیر فشار قرار داده شدهاند، در قالبهای گوناگون ریخته شدهاند، له شدهاند و از خموپیچهای توصیفهای مردسالارانه برای زن رد شدهاند که حالا دیگر ناممکن است تواناییها، خواستها و آرزوهای طبیعیشان را تشخیص داد.» ملامت کردن زن به خاطر پوشیدن کفش کوریبلند و گذاشتن این آزادی ناچیز، در پلهی دیگر ترازویی که قباحت حجاب را میسنجد، بیانصافی آشکاری است.
نمیخواهم در موقعیت وعظ قرار بگیرم، اما تصور میکنم بد نیست، وقتی قلمی با مخاطبان فراوان داریم، نسبت به پیامد آنچه مینویسیم و نشر میکنیم، حساس باشیم. به ویژه که بر تمام ابعاد یک مسأله به صورت قابل اعتنایی اشراف نداریم.
کشفی نیست اگر بگوییم که اناتومی زن و مرد تفاوتهایی دارد. به خاطر همین تفاوتها، راه رفتن با کفش کوریبلند برای یک مرد شاید عذاب غیرقابل تحملی باشد، اما برای زن چنین نیست. هر شاگرد فاکولتهی طب میتواند این را توضیح دهد که برجستگیهای بدن یک زن در یک قسمت، سبب شده است که پوشیدن کفش کوریبلند (تا حدی معین) نه تنها برای او عذاب نباشد، بلکه راحتتر هم باشد.
در افغانستان تالار و حویلی عروسی برای زن و مرد جداست. چه نیازی در این عروسیها زنها را وادار میکند، هفت قلم آرایش کنند و لباسهای رنگارنگ بپوشند؟ در چنین مکانها، زنها برای چه کسی دلبری و اغوافروشی میکنند؟ در عربستان سعودی، چهرهی زن در مکانهای عمومی پیدا نیست. با این وجود عربستان یکی از بزرگترین بازارهای فروش وسایل آرایش، کفشهای کوریبلند و لباسهای فیشنی برای زنان است. زنهایی را میشناسم که برای رفع افسردگی به صورتشان «میکاپ» میزنند، بیآن که از خانه بیرون شوند و کسی را ببینند. در جامعهی انسانی امروز، رسیدن به سر و وضع، به زن اعتماد به نفس میدهد و زن مانند مرد، به این اعتماد به نفس نیاز بیشتر دارد تا به اغوافروشی.
البته میتوان با نگاه پرهیزگارانهی دیوژنی هم به مسأله نگاه کرد، اما وقتی لباس دیوژنی نمیپوشیم و از ابزار استفاده میکنیم، به این معناست که وارث شرعی دیوژن نیستیم و تبلیغ زهد کار ما نیست.
در نوشتهی مورد بحث، سفارش شده است که حرف زنانی را که کفش کوریبلند میپوشند و از برابری حقوق زن و مرد سخن میگویند، نباید جدی گرفت، چون حرف آنها روی دیگر سکهی حجاب است و در حرف آنها یا عمق نیست، یا آنها فرصتطلبند. اما آنچه در این سفارش نادیده گرفته شده، پیوند میان سلیقه و شعور و در نتیجه، نادیدهگرفتنِ دانایی و میل به تغییر است. چنین نوشتههایی چاقوی کسانی را به جان زن در افغانستان تیز میکنند که کوچکترین رسیدگی به سر و وضع زن را نشانهی میل به اغوافروشی میدانند و اغوافروشی را دهلیزی برای ورود به فحشا. مسألهی زن در افغانستان پیچیدهتر از آن است که با نوشتههای ذوقی و نسخهبرداری بدون ذکر منبع از فکرهای دیگران و خارج کردن اندیشههای دیگران از پیرنگ اصلیشان، حلشدنی باشد. دستور دادن به این که زن چه بپوشد و چه نپوشد و به اساس آن تعیین کردن سرحد این که چه بگوید و چه نگوید، کار آسانی است، اما بیایید به این مسأله از جای دیگری نگاه کنیم: بقای انسان وابسته به نمک، شکر، «مرچ و مصاله» نیست، اما تمام انسانها از این چیزها استفاده میکنند. در دنیای امروزی، آرایش برای زن هم، درست مانند نمک، شکر، مرچ و مصالهی زندگی است. تا زمانی که مرچ و مصاله را از خوراک روزمرهی خود حذف نکردهایم، بهتر است به خود حق ندهیم انگیزههای زنها را در پوشیدن بوت کوریبلند یا استفاده از «میکاپ» نقد کنیم. و سخن آخر اینکه، تعیین مرز مجاز برای ابراز نظر زن در مورد مسائل نظر به این که چه میپوشد و چه نمیپوشد، ادامهی همان نگاه شیانگارانه و استبدادی به زن است، نه چیزی دیگر.
منبع: اطلاعات روز