نگاهی به مجموعه “یک فصل خواب انار”

15058710_10207642240190419_1024839401_n

نویسنده : آرین آرون

زمانی بود وقتی سخن از شعر به میان می‌آمد بدون شک همان چارچوب مشخص سبک کلاسیک با وزن و قافیه و ردیف و… ذهن ما را نا خودآگاه به سمت آهنگین بودن این قالب ادبی می‌کشاند. و تعریفی را هم که از شعر داشتند چیزی در حدود داشتن همین قوانین بود اما دیگر محال است که امروزه دوباره با به دست گرفتن یک کتاب با همین ایده برگ برگ آن کتاب را بچرخانیم و تنها با همین تعریف از پیش تعیین شده به سراغ این نوع ادبی برویم.

مخاطب امروز بدون شک اگر دو نقد ساده ادبی هم خوانده باشد، آگاه است که امروزه هیچ منتقدی با یک تعریف مشخص از یک موضوع و یا با قاطعیت، تعریفی مشخصی از هیچ قالبی ادبی ارایه نمی‌کند که موضوع نظریه نو ادبی یا بحث هرمنوتیک و یا تاویل را زیر سوال قرار بدهد و خودش هم به این موضوع مشخصا آگاه است که بحث هرمنوتیک دامن‌گیر موضوع نقد و نگرش به یک اثر ادبی در کل جا افتاده و برخورد‌‌های قاطعانه‌یی که گویا از لوح محفوظی فرود آمده باشد جای میان ادبیات و یا نگرش‌های ادبی ندارد.

گاهی نگاه کردن به یک کتاب باعث می‌شود که این همه فرضیه و نظریه‌ها را پیش روی خود مجسم کنیم و چون هفت خوان رستم از آن‌ها گذشته به سراغ یک متن ادبی یا یک قطعه شعر برویم تا بتوانیم چیزی بنویسیم. من هم زمانی که “یک فصل خواب انار” مجموعه سروده‌های بانو سمیه رامش را در دست داشتم با همین پیش فکر خواستم به سراغ این مجموعه بروم و با برداشت‌های خود از این مجموعه یاد‌داشتی بنابر سلیقه و توانایی خود و فهم خود از ادبیات شعری بر آن بنگارم.

نخستین موضوع که هرچند کلشیه‌یی و تکراری بود که این نوشته را با آن آغاز کنم و ذهن مرا به سمت خود کشاند، نام این مجموعه بود:

“یک فصل خواب انار”  زمانی که با خودم فکر می‌کردم، آیا این نام می‌تواند نامی خوبی برای انتخاب یک مجموعه سپید باشد؟  اما آنچه پیش از آن مرا به سمت خود کشاند، جنسیت بخشی به ادبیات بود. هرچند این مقوله زنانه نویسی و مردانه نویسی دیگری خیلی مورد بحث روز نیست، اما با آن هم وقتی وضعیت ایجاب می‌کند، و جنسیت را محور اصلی تمایز اجتماعی و دو دسته‌گی انسان‌ها می‌گرداند، می‌توان هنوز هم به این باور بود که باید ادبیات زن و ادبیات مرد را از هم جدا کرد؟

اما پرسش این است که آیا زنان دیگر از آن چه که به باور خیلی‌ها دیگر کلیشه شده دست بردارند و به سمت یک سویی ادبیات بروند و این  دو دسته گی تفکیک جنسیت‌نگری در ادبیات را از هم بگسلند؟ باز هم چیزی که برای من پاسخ قابل قبولی نبود، تعیین شرایط برای یک آفریننده است، چی کسی می‌تواند

برای کسی بگوید چی‌گونه بنویسد و چی‌گونه ننویسد؟  گذشته از این، آیا آن گونه که کی‌یر‌کگارد  فیلسوف اگزیستنسیالیتی می‌گوید: شخصیت محصول وضعیت است” این وضعیت ایجاب نمی‌کند که همان دو دسته‌گی بهتر از رفتن به یک سمت نا مشخص یک دستی ادبیات است؟

پرسش‌های از این دست با برگ برگشتاندن این کتاب و با خوانش شعرهایش تا جایی پاسخ را برایم ارایه کرد. چون در این کتاب آن چه از سروده‌ها برمی آید. آزاد دستی نگارنده در شعر‌های او بود. رامش در این سروده‌ها با آن که بیشتر چیز‌ها را زنانه می‌بیند. اما آزادی‌اش از آن دست است که خودش است و آن چه خودش می‌خواهد. شاعر می‌خواهد راحت در خیابان قدم بزند. راحت آن چه که است و در خورد دارد بیان کند. پوشید‌گی و ابهام گفتار و یا هم سانسور نمایی در این سروده‌ها خیلی کم به چشم می‌خورد.

 اما نام کتاب…

یک فصل خواب انار بهترین نامی بود که آفریننده توانسته بر مجموعه خود بگزیند، با برداشت هرمنوتیک از ادبیات، این نام می‌تواند چندین مفهوم استعاره‌یی را با خود داشته باشد، خود انار را اگر گذشته از تشبیه فزیکی که در ادبیات بومی هم به پستان زن تشبیه کرده بودند، تا رنگ سرخ که می‌تواند درمفهوم عامیانه و بومی یک اصطلاح ساده زنانه که دل خون بودن را که همان رنگ درون انار باشد هم نشان می‌دهد.  رنگ سرخ درون انار  همزمان می‌تواند گذشته از دیگر معانی، معنای قاعده‌گی که به نحوی مُهر تابو خرده واژه‌های پنهان ادبیات ما شده هم به کار برود. هرچند نمی‌توان این استعاره‌ها را کاربرد اروتیک ادبی دانست، زیرا شاعر در این نام و در پی آن در هر سروده فقط به دنبال گفتن واژه‌های ساده‌یی است که تابو وار با آن برخورد شده، اما شاعر این بار با آن‌ها بدون در نظر داشت اروتیک گونه آن‌ها را به نحو ساده‌ای استفاده می‌کند. و این یکی از خوب‌های کاربردی او از واژه‌های است که تابو پنداشته می‌شود.

 با خوانش خود سروده‌های این شاعر هم می‌توان گاهی از میان سروده‌ها این هم خوانی مفهومی را که من از نام مجموعه داشتم را با پیوند به سردوه‌ها پیدا کرد، جایی که شاعر در آن سروده‌ها نیز، چون نام مجموعه تابو‌ها را برداشته و آزادانه آنچه را خواسته بیان کند، مانند سروده دوم برگ هفت:

میان بلوغ نا منظم قاعده ای طولانی…

با سبک دیگری از

پستان/ دندان/ چشم و چهارده ساله‌گی

و

سرگردان…

 مثل جیغ افتادن زود هنگام سیب

                    و اندام هایش.

من نیازی برای آوردن این سروده به خاطر آن چه نام مجموعه در ذهنم تداعی کرده بود، نداشتم، اما با آن هم خواستم پیوندی کوچک میانِ ـ حداقل ـ یکی از سروده‌ها و نام مجموعه ارایه کنم. نامی که با برگ برگ زدن کتاب بیشتر و بیشتر همان نقش زنانه‌گی آفرینش‌گر این سروده‌ها را مشخص می‌کند. و اتفاقا همین زنانه نویسی محوریت بیشترینه شعر‌های این مجموعه می‌چرخد، هرچند در بیشتر این سروده‌ها همیشه این نوع نگرش تکرار شده اما در بعضی شعر ها جای گاه خوبی یافته و شاعر توانسته با چیدمان واژه‌ها نگرش خود را از شکل شعار و استفاده‌های کلیشه‌یی بافت زنجیره این سروده‌ها مجزا کند و به معنای واقعی کلمه شعر بسراید.

 هرچند هر شعری بحث جدا گانه‌ای می‌طلبد. کار کردن روی زبان، فرم، محتوا و دیگر عناصری شعری باید با تک تک شعر‌ها جدا گانه بررسی شود اما این نوشته کوتاهی است که چیزی مانند نگاه زود گذری به این مجموعه دارد، اما از بحث کلی که در مورد این مجموعه دور نرویم. نگاهی به چند سروده در محوریت موضوعی که یاد کردم می‌اندازم. مانند سروده نخستین این مجموعه:

و

6 ساله‌گی

9 ساله‌گی

13 ساله‌گی ام لذتی ست ناتمام برای تو!

به جبر به تسلیم میان آیه‌های تو…

و یا هم در این سروده:

جوراب/ روبند/ چادر

   و دایره دامنی که بزرگتر نمی‌شود

و قدم‌هایی که از چاک نداشته‌ی پیراهن

        و شعور میراثی اجدادم.

یا هم به گونه ساده و با زبان خودمانی تعبیر و تعریفی رویا گونه‌یی از خواب خود می‌دهد:

ـ حافظه ام قد نمی‌دهد

یکی از همین‌ها…

آیینه‌ای تمام قد

چادر شب چهار متری گُل شفتالو

          سرمه دان نقره کار

شاید هم لق زدن‌های کفش بلند

             پیراهن بلند در من بود

که فراموش شدم

 و …

استفاده از این نوع تصاویر که محض دید یک زن باشد تنها در خلاصه کردن چند واژه رویا گونه و یا بیان عریان گونه تمام نمی‌شود، شاعر گاهی چنان به ستیزه با خود، زندگی و هستی بر می‌خیزد که انگار پتک گونه می‌خواهد واژه‌هایش را در ذهن مخاطب حک کند.

سروده دهم برگ 21:

مثل سرازیری آب

پُر از آشوبم

راه وسوسه‌ام می‌کند

برای جاری شدن

برای سر به سنگ کوفتن!

پُر از فریادم

مثل گنجشک‌های دم غروب

مثل ناجوها به رنج ایستاده‌ام.

و صدایی از من است

از بی صدایی خدا!

یا هم سروده هژدهم این کتاب:

یک روز گیچ

یک روز مریض

یک روز دیوانه

پاچه‌ات را

پایت را

حلقت را

چون سگی هار می‌گیرد

در دهانی خلاصه می‌شوی

گاز می‌زند/ رها نمی‌شوی

گاز می2 زنی/ رها نمی شوی

هاری می‌شود/ رها…

این نوع نگرش در ادامه‌ی همین سروده و سروده‌های دیگر بانو رامش هم به خوبی دیده می‌شود، تا جایی که گاهی می‌خواهد هستی آفریننده خود را هم به حراج بگذارد و دستش را از سر زندگی خود کوتاه کند. این نوع به ستیز برخاستن در شاعران نسل امروز جامعه ما کم تر دیده می‌شود، محافظه کاری در شعر بانو رامش نیست و نمی‌خواهد واژه‌های عریان را هم در لابه لای واژه‌های چون پیچیده در چادری بیان کند، گاهی می‌خواهد آن چه را آن گونه که می‌خواهد عریان بیان می‌کند. هر چند این نوع عریان گویی به حدی نیست که خیلی هم واضح به چشم بخورد. دیده می‌شود که گاهی دست شاعر برای ارایه آن چه می‌خواسته بگوید کوتاهی نموده اما تا جایی خود سانسوری کمتری دارد.

نکته ضعف‌های که به نظر من در این مجموعه بیشتر به چشم می‌خورد، گاهی استفاده بیش از حد واژه های چون، زن، مرد، پدر، مادر، گرگ و دریده شدن و … که بیشتر شاعر را محدود ساخته بود تا همه‌ی این‌ها را پیرامون یک دنیای کوچک تر از آن چه که در شعر فضا دارد نگه دارد. شاعر با تمام قوت خود گاهی با این واژه دوباره محور یک بحث در بیشتر شعر‌ها تکرار می‌شود. نمی‌خواهم شاعر را محکوم به محدود سازی بکنم، اما تصاویری زیبایی را که با چیدمان و با بافت واژه‌ها ایجاد کرده اگر فراتر از آن چه که محدود به زن بودن و دنیای زنانه‌ای که به همین واژه‌ها خلاص می‌شود می‌برد، شعر‌های محکم تر و بهتر از آن چه است می‌بودند.

بحث روی زبان شعری هم جای گاه دیگری می‌خواهد و خود بحثی است جداگانه، اما پخته‌گی زبان و صلابت استفاده واژه‌های که به محکم بودن زبان کمک کنند فقط در چند شعر او دیده می‌شود و در بیشتر اشعار همان ظرافت و ساده‌گی است که برای من خیلی واضح نبود که کار عمدی است و یا آن را هم در جمله ضعف زبانی شاعر به حساب بیاورم.

اما در مجموعه تنها چیزی را که در شعر‌های سمیه رامش کم تر دیدم صمیمت بود. گذشته از یک سروده که خیلی خودمانی بود و سر ستیز نه با مرد داشت و نه با هستی و نه با مخاطب.

سروده پنجم برگ سیزدهم:

اندوه را قدم بزن

اندوه را با درختان قسمت کن

خودت را در خیابانی بزرگ جا بگذار

راهی دیگر

آشنایی دیگر

هوایی دیگر

به هوا

به آب

به گیاه

لب خند بزن!

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا