استاد دانشگاه و قهرمان ورزش: پدرم نام قشنگی بر من گذاشته است
نیما صورتگر در شهر کابل متولد و در همین شهر بزرگ شده است. پدرش “حمدالله صورتگر” از روشنفکران و هنرمندان پرآوازه و بهنام افغانستان بود. نیما فارغ تحصيل مقطع كارشناسي در رشته ادبيات انگليسي است. همزمان او مربی دو کلپ ورزشی در شهر کابل است. صورتگر سالها در کنار تدریس سرگرم تمرینات ورزشی است. او برای نهادینهسازی ورزش در بین خانمها بسیار کوشیده است. او زنان و دختران زیاد را به ورزش فراخوانده و شاگردان بیشماری را در عرصههای یوگا، فتنس، بسکتبال، والیبال و شنا تقدیم جامعه کرده است.
نیما نخستین زن از افغانستان است که در سال۲۰۰۴ میلادی بیرق افغانستان را در المپیک جهانی با خود حمل کرد. روح بیقرار نیما از او چهرۀ متفاوت و اثرگذار ساخته است. در میان دانشجویان و استادان دانشگاه از محبوبیت ویژهیی برخوردار است. پس از سقوط طالبان خودش را نامزد ولسی جرگه از کابل کرد، اما به گفتۀ خودش «جنگسالاران» سد راه رفتناش به پارلمان گردیدند. سفرهای متعددی از آدرس دانشگاه و ورزش افغانستان به امریکا و غرب داشته که توام با دستآورد بوده است. سه بار در راس هیاتی به امریکا سفر داشته. بار نخست رهبری گروه زنان در پروگرام رهبریت و اداره، بار دوم در راس گروه زنان و تجارت و بار سوم برای دروس سمینارهای علمی در واشنگتن، کلورادو، نبراسکا و نیویارک که هر سه از طرف state depatment میزبانی شده بود. باری در آغاز حکومت وحدت ملی آوازههایی به گوش رسید که استاد نیما صورتگر یکی از نامزدان احتمالی وزارت امور زنان است. این آوازهها خوشیهایی را نیز به همراه داشت، اما چنین نشد.
آنچه در زیر میآید گفتگوی خودمانی روزنامه راه مدنیت با استاد نیما صورتگر است:
– کمی از نیما صورتگر بگویید، نیما خودش را چگونه میشناسد؟
دشوارترین کار این است که آدمی از خودش بگوید. من خودم را خوب میشناسم، چون بیشترین وقت با خودم بودم، درگیر با خودم. به پندار من نیما کسی است که مهربانی را نقطه قوت در انسانها میداند و حرمت گذاشتن به دیگران را یک امر نیک.
من انسان مهربان و خوشبرخوردم، اما همیش بیقرار و کنجکاو بودم و هستم. از ناملایمات کوچکترین ترسی ندارم. روزنههای امید همیش با من بوده و بهانهیی برای مانع از پیشرفت ندارم.
– نامتان خیلی قشنگ است، این ترکیب خوب انتخاب خودتان بود؟
من هم بهسان دختران و زنان بیشمار دیگر نقشی در انتخاب نامم نداشتم، اما خوشبختی و افتخار کلانی داشتم که پدرم نام قشنگی بر من گذاشته است. پدرم از استادان و مبارزان با نام لیسه حبیبه بود، او در جمع دوستان و رفیقهایش از شهرت خاصی برخوردار بود. آثار او هنوز در بین هنرمندان و دوستداراناش دست به دست میشود. نامم را دوست دارم، تخلصام را از پدرم گرفتم. میکوشم که نیما صورتگر، نام خوبی در بین کسانی باشد که مرا میشناسند.
– کودکی و نوجوانیات چگونه بود؟
کودک ماجراجو و چلنجی بودم و برای شامل شدن به مکتب، قبل از تکمیل شدن سن قانونیام، خودم اقدام کردم و با خواهر بزرگم روانۀ مکتب شدم. در بازیها معمولا سرگروپ بودم و اعضای گروه را انتخاب میکردم. حیوانات را دوست داشتم، خوش داشتم در خانه پرنده و حیوان داشته باشم که بود. بزرگترین خوشی و سرگرمیام پول جمع کردن برای خرید یک مجله بود.
– کدام انگیزهها سبب شد که ورزش جز زندگیتان باشد؟
ورزش را از پنج سالگی از جمناستیک شروع کردم و یک طفل متحرک و فعال بودم، بعدها بازیهای زیادی را تمرین کردم. با در نظر داشت امکانات ورزشهایی که امکاناتاش بود، تمرین میکردم. پس از سقوط طالبان دو آرزو مرا وسوسه میکرد، یکی تمرین شنا و دیگری اسبدوانی. در چند سال پسین بارها و بارها تند و بیرحمانه اسبدوانی داشتم. خوشبختانه که حالا زنان زیادی میتوانند شنا کنند. من که هفته دوبار برای شنا برنامه دارم. در کنار ورزش، نوشتن و تدریس هم زندگیام را میسازد. تنها ورزش زندگیام نیست. در نوجوانی ناخودآگاه به نوشتن میاندیشیدم و هر اتفاق کوچک را هم در کتابچه مینوشتم و کم کم به شعر پرداختم البته در وصف آزادی و آزادگی که در همان وقت از طرف معلمان نه تنها تشویق نشدم؛ بل مرا نیز ترساندن که گویا علیه حکومت مینویسی و خانوادهات را به مخاطره مینشانی.
در نوجوانی بیشتر ورزش و دوش را دوست داشتم و از آن طریق حس آزادی و رها بودن را در آن مییافتم و همین شد که ورزش را دوست بدارم.
فکر میکنم ورزش تنها یک سرگرمی برایم نبود بالاتر از آن که خود را راحت مییافتم و در میدان ورزش خودم را مثل یک پرنده آزاد و رها از هر قید و شرط دیدم. آنچه را که در بیرون میدان بودم داخل میدان نمیدیدم. من کی هستم؟ دختر و یا پس؟ چه لباسی دارم؟
پدرم تشویقم میکرد ولی خاطره ناخوش تا مدتی برایم این بود که مادرم و فامیلهای نزدیک، برایم میگفتند که دختر استی و ورزش برایت خوب نیست، مدتها از خودم میپرسیدم که من چرا این گناه را دوست دارم و میخواهم وبا تمام ممانعتها ورزش کردن برایم حتمی میشد و ناگسستنی.
– جدای شنا، والیبال، یوگا، فتنس، اسبدوانی، کدام ورزشهای دیگر را بلد هستی؟
من شطرنج، پنگپانگ، بدمینتون، تنیس و بسکتبال را هم تا سرحد تیم ملی بازی کردهام. در انتخاب که بالاخره باید عضویت یک تیم ملی را داشته باشم بعد از تیم ملی والیبال به بسکتبال رو آوردم و در تیم ملی ماندم.
– برخی دوستانت میگویند که خیلی تند و بیرحمانه رانندگی میکنی، حقیقت دارد؟
بلی تند میرانم، ولی نه همیشه، من از روز اول در رانندگی راحت بودم یعنی از منظری که مردم چه فکر میکنند و اولین زن بعد از دوره طالبان که مادرم زیاد تشویش و پافشاری میکرد که بگذار یک زن دیگر شروع کند و باز آن وقت تو؛ من همیش میگفتم مادر، همان زن دیگر هم منتظر من است و چرا من نباشم. تنها چیزیکه مرا وادار به تیزرانی میکرد، بچهها، مردها و حتا یگان ترافیک در آن سالهای اول پس از سقوط طالبان که به وجود زنان بیباور بودند. وقتی مرا پشت فرمان میدیدند میگفتند دختر است، زن و رانندگی، ببینید یک زن موتر میدواند. من هم گاهی قدرت و جرات زن را به نمایش میگذارم و سبقت میکنم، تیز، با کنترول میرانم و لذت میبرم.
– چرا تصمیم گرفتی استاد دانشگاه باشی؟
من خواستهای بنیادین برای دانستن و ارضای خواستههایم داشتم و دارم. یکی از آن خواستهها علم و پژوهش علمی است که دستآوردهای جمعی از حیات فکری بشر را شامل میشود. خوش داشتم بدانم و با دیگران شریک کنم، جای این ایده دانشگاه بود. فهم علمی را دوست دارم، بدون استدلال چیزی را نمیپذیرم. میپنداشتم که دانشگاه اجتماعی مملو از استادان و پژوهشگران و دانشجویان است که غرق در کار جستجو و یافتن حقیقت استند.
از طرف دیگر دانشگاه رسالت و وظایفی را نیز به عهده دارد، میپنداشتم که دانشگاه یک مرکز فکری، مرکز فرهنگی و یک نهاد پژوهشی است و هنوز مطمین هستم که دانشگاه چنین مکانی است، چون در اکثر نقاط جهان نهادهای اکادمیک از اعتبار خاصی برخوردارند. من کرسی دانشگاه را آگاهانه انتخاب کردم، چون این کرسی بالاتر از وزارت و دیگر موقفهای سیاسی برایم بود. اما متاسفانه در اکثر دانشگاههای ما روح زندۀ پژوهشهای علمی دیده نمیشود، حالا آنکه دانشگاه میتواند بهترین محرک برای انگیزههای پژوهشی و علمی برای دانشجویان و استادان باشد.
استادان رسالت دارند که دانشجویانشان را به سمت کنجکاوی، جستجوگری و دریافت نگرش کلی به دانش سوق دهند اما بدبختانه موارد بیشماری دیده میشود که برخی از استادان به استعدادکشی و سرکوبگری محصلانشان عملن اقدام میکنند. دانشگاه باید در خدمت حقیقت و دانش باشد، شرط پیشرفت علمی هم همین است. در تمام دنیا سر منشا اکتشافات، اختراعات و مکاتب فکری دانشگاه بوده که متاسفانه دانشگاههایمان در سالهای پسین وضع مطلوبی نداشتند.
پیش از اینکه وارد دانشگاه شوم، دو رشته را بسیار دوست داشتم، یک داکتر حیوانات باشم و یا در وزارت خارجه به عنوان یک دیپلومات نقش ایفا کنم.
در انتخاب اولی کامیاب شدم که از طرف فامیل و اکثر نزدیکان مجبور به انصراف شدم. وقتی از ادبیات فارغ شدم باز هم سخت علاقمندی کار در وزارت خارجه را داشتم و میخواستم نماینده مردمم در بیرون از افغانستان باشم، ولی چیزی که مرا از آن منصرف کرد شیوههای برخورد روسا و بلندپایههای دولت در ادارات حکومت و قصههایی از خشونتهای پنهان با زنان در دفاتر بود. در یک تصمیم کرسی دانشگاه که به آن هم بیمیل و بیاستعداد نبودم برای خود انتخاب کردم و تا حال مصروف تدریس هستم.
– به نظر شما یک استاد دانشگاه چه ویژهگیهایی را داراست؟
ارسطو میگوید: “افتخار کسانی که به کودکان تعلیم میدهند، بیش از کسانی است که آنها را به وجود میآورند.”
و کارل روجر یکی از روانشناسان امریکایی سه ویژگی را برای یک معلم و استاد پیشنهاد میکند:
- Respect احترام داشتن
- Empathy مهربان و قادر بودن به درک احساسات و حالات یک شاگرد
- authenticity اصالت داشتن
با درنظرداشت نظریههای علما تعریف من از یک استاد خوب همانا علاقهمند بودن به تدریس و احترام داشتن به شخصیتهای متفاوت از دانشجویان و مهمتر از همه دانش لازم به آنچه تدریس میکند و خلاقیت داشتن در تدریس است. چون استاد و شاگرد، دو رکن اساسی آموزش و پرورش هستند. آموزش و تدریس، کار بسیار ظریف و بنیادی است نا گفته نماند هر کسی که سواد یا معلوماتی در زمینه خاصی کسب کرده است، نمیتواند استاد موفقی باشد. پس معلم شایسته، کسی نیست که در یک مکتب و دانشگاه تدریس میکند، بل میتواند هر فرد واجد شرایطی باشد که در حوزۀ تعلیمی و تربیتی فعالیت کرده و میخواهد در کار تدریس و فن آموختن، موفقیت به دست آورد. یک استاد دانشگاه باید روح جستجوگری را در دانشجویاناش پرورش بدهد، تلاش کند تا استعدادهای کشف ناشدهشان را به آنها نشان بدهد، در امر باروری استعداد محصلاناش از هیچگونه تلاشی دریغ نکند. صبور و شکیبا باشد. از آخرین تحقیقات روز باخبر باشد و…
– فعالیتهای سالهای پسینتان نشان میدهد که یک روح بیقرار و نارام هستید، از کاندیداتوری مجلس نمایندگان گرفته تا کرسی دانشگاه، ورزش و حتا صداهای شنیده شد که وزیر زنان باشید، نظر خودتان چیست؟
واقعیت این است که آسودگی و آرامش را یک نوع مرگ و تسلیم شدن به آن فکر میکنم و ما باید رسالت انسانیمان را در اینجا ادا کنیم. فکر میکنم کارها و مسوولیتهای بیشماری دارم که تا هنوز ادا نشده، برای تحقق آنها تلاش میکنم. شهرت و قدرت را زیاد دوست ندارم اما میخواهم از آدرس قویتر برای انجام مسوولیتهای بهتر وارد میدان شوم.
– نگاه انتقادیتان به وضعیت دانشگاه در کشور چیست؟
قبلا هم گفتم که دانشگاههای ما باید معیاری شوند، بتوانند با دانشگاههای دنیا رقابت کنند. مفردات درسی باید بازنگری شود، نصاب کهنه، فکر کهنه برای محیط اکادمیک کشنده و خطرناک است. ما باید خودمان را با آخرین تحقیقات علمی جهان عیار بسازیم. کیفیت درسی باید بالا برود، امکانات در دانشگاهها باید بیشتر شود. دولت باید در امر بازسازی کیفی دانشگاه نگاه جدیتری داشته باشد. برنامههای ماستری در دانشگاهها بیشتر گردد. بین دانشگاههای ما و دانشگاههای دنیا ارتباطات علمی و تحقیقی برقرار گردد. باید کارهای زیاد صورت بگیرد که تا حالا صورت نگرفته است.
– بسیاری از کهنه بودن مفردات دانشگاه انتقاد دارند، میگویند وضعیت دانشگاه اسفبارست، دیدگاه شما چیست؟
در سوال پیشتر اشاره داشتم. چیزی که بیش از هر چیزی دیگر برای من آزاردهنده است، نابسامانیهای دانشگاههای افغانستان است، متاسفانه ما سالها تجربههای تلخ جنگ را داشتیم که همه چیز را از ما گرفت.
مباحث اکادمیک ما باید نو شود. منابع درسی ما باید به اقتضای حال و روزگار ما باشد. این مساله مربوط میشود به طراحان و دانشمندان نصاب درسی. باید کمیتهیی از دانشمندان و طراحان آموزش و پرورش روی نصاب فکر کنند. حالا در افغانستان هر استادی که رتبه علمی میگیرد، همان رساله را جزوه درسی میسازد، که به نظر من کار درستی نیست. دانشگاه باید به دانشجویان روحیه دانشپژوهشی و تحقیق را یاد بدهد. نهاد دانشگاه باید تمام تلاشش را در طلب دانایی به کار گیرد. به امید روزی که نهادهای آموزشی و اکادمیک ما بستری برای تولیدات علمی باشد.
– همکارانتان شما را به عنوان زن موفق و پیشتاز میشناسند، راز این موفقیت در چیست؟
دوستان و همکارانم مهربانی و لطف میکنند تا جایی که من خودم را میشناسم، آنچنان که باشم نیستم برای موفقیتهای بیشتر شبانه روز تلاش میکنم. در دنیای من چیزی به نام ناممکن وجود ندارد. همیشه لبخند داشتهام حتا در حالتهای دشوار، همکاران و همقطارانم از این سبب از من روحیه میگیرند.
و همین قسم در اکثر مبارزات کوشیدهام به گفتۀ امریکاییها ice breaker باشم و راه را برای دیگران باز کنم.
– و پرسش آخر، استاد نیما شما ادبیات خواندهاید، کدام نویسندۀ بزرگ شما را وسوسه میکند؟
نوشتههایی از نویسندههای مختلف را از گوشههای مختلف جهان خواندهام و هر نوشته که خوب بوده مرا به نحوی به وجد آورده و وسوسهام کرده، شکسپیر، چارلز دیکنز، جک لندن، سعداوی جبران، یوسا و از شاعران حافظ، خیام، ناصر خسرو بلخی، عاصی، فروغ فرخزاد، سیمین بهبهانی مرا به ناکجاها بردهاند.
منبع: روزنامه راه مدنیت