پنج هزار سال گندیدگی اخلاقی و رسانه‌های منفعل

14947459_1144545952298847_2380466131100492647_n

نویسنده: داکتر حمیرا قادری

پنج هزار سال قدمت تاریخی مردان ما رقم خورده است با انسان آزاری، خودکشی( ایجاد جنگ‌های فراوان که آسیبش دامن گیر خودشان هم بوده)و دیگر کشی. نه یک روز کم نه یک روز بیش.

به درازای تاریخی که بشر افغانستانی به آن می‌بالد، در پشت مرزهای همان جغرافیایی که علم غیرت بلند کرده، از مرزهای انسانیت و قداست انسانی گذشته است.

افغانستان با جغرافیایی کوچکش، درفش ننگین تاریخ انسان ستیزی را بر  قلب خود فرو برده است تا گیوه‌ای برای پوشاندن امیال سرخورده خویش دست و پا کند. و البته و صد البته که این درفش  و این گیوه‎ی  ننگ به مردان همیشه (غیور) و مرگ پرور این سرزمین می‌رسد. مردانی که تمام شرافت و حیثیت خود را با گوشه شال سر زنان این سرزمین گره می‌زنند. مردانی که هویت پریشی و درماندگی خویش را در پستو‌های تنگ و تاریک  سیاه بختی زنان می‌جویند، مردانی که با تولد دختری در خاندان می‌میرند، و با تولد پسری شاخ تفاخر بر آسمان تجاهل می‌سایند.  مردانی که مفسر تمام باید‌ها و نباید‌های  طبعیت بشری زنان می‌شوند و تعاریف واژه‌ها را سمت و سوی یک قطبی می‌دهند. مردانی که تاریخ زیست زنان به دلخواه آنان نوشته می‌شود  و  صد رسالت و صد بعثت هم رنگ تاریخ شان را عوض نمی‌کند و زنگ بدخواهی شان را از بین نمی‌برد. همین تاریخ نویسی مغرضانه و پر زنگ تک صدا، گواه امتداد  هویت پریشی  این گروه  بزرگ اجتماعی است. مردان افغانستانی نه تنها آدم بده داستان‌های سیاسی و اقتصادی این سرزمین هستند بلکه بدی نقش شان و خوبی بازی شان در ژانر‌های  اجتماعی  و فرهنگی به مراتب بیشتر دیده می‌شود.  به حتم که نفوس مردانِ رو سیاه  در دنیا کم نیست اما تراکم این روسیاهی در جغرافیای کوچک و کوهی افغانستان، سر سلامی به تمام دنیا بلند کرده است. حوادثی که در این خطه اتفاق می‌افتد از تجاوزهای گروهی بر زنان، تا تجاوز بر کودکان… تا تجاوز پدر بر دختر، از گوش و بینی بریدن تا اسید پاشی، از سنگ سار کردن زنان تا زدن گردنشان با تبر، و درد آور تر از همه، از سوزانیدن زنان تا خاکستر کردن شان چه با نام فرخنده، چه با نام زهرا چه در تنور خانه در دهی دور یا که در پایتخت کشور…. همه و همه تاریخ این روسیاهی را هم قدمت می‌بخشد و هم قدرت.

با تکیه بر آنچه گفته شد، زنان گوش بریده شده، سنگسار شده و سوزانده شده، هویت جان گرفته مردان با غیرت این سرزمین هستند که هر چه سنگ بزرگتر، غیرت بیشتر.

این ادعا به حتم گوش مردان این سرزمین را کر می‌کند و  هر کدامشان از مکتب دیده و مکتب ندیده، داعیه عدالت خواهی برخواهند افراشت که ما جزو آن مردان کثیر زن‎کشِ زن ستیز نیستم که زن مادر است. بگذریم از این جمله کلیشه‌ای که تیشه به ریشه حضور مستقل  زنان فارغ از هر گونه پیشوند و پسوندی است. نباید از یاد برد که این ادعای کلیشه‌ای دل تمام زنانی را که مادرند و دل تمام زنانی را که هیچ گاه مادر نمی‌شوند به یک اندازه خون می‌کند.

به یقین هنگامی که بحث از جمعیت کثیر مردان همیشه زن ستیز می‌شود، مردان تحصیل کرده شهری هم شامل آن خواهد بود از اربابان  سیاست مدار قانون خور گرفته تا خورده برزگران زن خور. از خارج دیده رئیس تا چوپان کوه‌های دوری در غور… ( برای وضاحت  و  به عنوان مثال از  تحصیل کرده های زن ستیز،  می‌توان از جناب آقای کرزی یاد کرد که هشت سال زندانبان داکتر زینت کرزی در پشت دیوارهای سر به فلک کشیده ارگ بود . سلطان کرزی زن ستیزترین مرجع افغانستانی است، او با سطح سواد و جهان دیدگی‌اش،  با سفر‌های متعدد و حامیان مدرنش در سطح دنیا، نوع برخوردش با همسرش که بانوی اول افغانستان بود هیچ تفاوتی با برخورد چوپانی در فلان کوه و یا دره افغانستان نداشت. کثرت انواع زن‌ستیزی در افغانستان این اجازه را  به نگارنده مقاله می‌دهد که  سلطان کرزی را به عنوان یکی از زن ستیزان معروف آن مرز و بوم معرفی کند. او با زندانی کردن یک داکتر زن نه تنها به عرصه طبابت کشوری محتاج زیان زد بلکه با پنهان کرد  داکتر زینت کرزی در ارگ، جایگاه بانوی اول کشور را به شدت خدشه دار نمود و همچنین با اجازه ندادن به وی برای اشتراک در مراسم‌های رسمی ملی و بین المللی چهره افغانستان را در سطح بین المللی همچنان، چهره ای شکل گرفته بر خواسته‌های مردان معرفی کرد. با همین قیاس می‌شود در مورد دیگر مقام‌های بلند رتبه دولت هم صحبت نمود که با تعمق در نوع رفتارهایشان انواع زن ستیزی را به وضوح می‌توان دید. با این تفصیل، بحث زن ستیزی مردان بی سواد که دیگر باید حل شده باشد).

اما سوال اساسی با نگاه خودمانی تر اینجاست:  چراغ خانه ظالم تا کی می‌سوزد؟

زنان افغانستانی، حاشیه نشینان اجتماعی هستند که در طول تاریخ پنج هزار ساله شان، پنج هزار سال به ظلم و تبعیض، خشونت و تکبر مردانه، پاسخ مثبت داده اند. گروهی که سلسله مراتب جنسیت برتر و کهتر را پذیرفته اند.  جنس دوم بودن خود را ارج می‌گذارند. برای زن ماندن، به دامن مادر شدن می‌غلتند، پدرسالاری را  اطاعت می‌کنند، به کدگزاری‌های جنسیتی به دیده احترام و تواضع می‌نگرند،  رعیت بودن را  لازمه وجودی خویش می‌دانند، بر امیال طبیعی شان پیش از اینکه سنگسار شود، سنگ می‌کوبند…  و در بین اینهمه تمکین ناپسند و  گندیدگی سکوت، اگر گاهی تک صدای سکوت این مرداب ظلم را موج می‌دهد و می‌شکند، از بین همین زنان تمکین خواه و تن ده به ظلم گروهی پیدا می‌شوند که  طغیان‌های کوچک همنوعان خویش را بی‌شرمی و یا بی‌حیایی اجتماعی می‌دادند و مستقیم و غیر مستقیم در مقابل آنها جبهه می‌گیرند و ناخواسته پایه‌های یک انقلاب فرهنگی اجتماعی را  برای بازخوانی و بازریزی یک جامعه سالم متزلزل می‌کنند و پیشرفت انسانی یک جامعه در حال گذار را به تعویق می‌اندازند. زنانی که به دلیل تاثر پذیری بی نهایت از مردان به صورت تن دادن به شرع مردانه که هیچ جایگاهی بر پایه شرع اسلام ندارد، عرف مردانه که هیچ ستون مدنی ندارد، خودآگاهی جمعی زنان را برای بودنی موثر و خودکفا نمی‌پذیرند و حتی به مخاطره می‌اندازند.  مسلما این گروه آسیب‌های اجتماعی را که هر روز بر گرده شان سوار می‌شود، بررسی نکرده اند.  گروهی که مادران نسل گذشته نسل جدید محسوب می‌شوند. گروهی که به شدت در خشونت‌های آموزشی غرق شده اند و اکنون به عنوان پیشکسوت‌های جامعه، باز هم ناخواسته به عنوان سدی در راه ترقی هم نوعان خویش محسوب می‌شوند. مادرانی که ظلم‌های آموزشی را بر دخترانشان می‌پذیرند و آنها را برای حرم سراها و آشپزخانه‌های بزرگ تربیت می‌کنند. زنانی که تعریف خوب و بد خویش را بر پایه خصلت‌های وجودی خویش بیان نمی‌کنند. زنانی که دیدگاه شان به جنسیت و خواسته هایشان، مردانه است. زنانی که همواره کودک درونشان پسری بهانه گیر است و شرور.  و با این سعه صدر  بی اساس زنان است که مردان افغانستانی هر روز برای  تعریف واژه غیرت ظلمی تازه بنا می‌کنند تا غیورترین‌های تاریخ بشری باشند.

بنابراین شاید جواب خلاصه و نزدیک به درست پرسشی که مطرح شد این باشد که تا مظلومی نباشد ظلمی هم رنگ نمی‌گیرد.

 در پس سکوت پرعجز زنان، دست همیشه کوتاه قانون است که بر پایه نوع شکل گیری‌اش از زنان حمایت نمی‌کند و اگر حمایت کاغذی هم موجود است، اجرایی صورت نگرفته تا ذهن دچار خشونت را بترساند. قوانینی هم اگر هست  بیشتر در پی حمایت حرم سراهایست که متعلق به خود قانون گزاران است. مسلما می‌توان در پارلمان افغانستان از مردان قانون گزاری یاد کرد که ازدواج‌های مکرر  دارند و سوگلی‌های فراوان. تبصره‌های مدنی هم کمتر حامی قوانینی شده است که به نفع زنان است زیرا این تبصره‌ها نیز با تفسیر‌های مردانه مخلوط هستند. در کنار مدنیت نم کشیده و قانون‌های جان نگرفته، عرف‌های جاری نیز  مردستایی دارند و کمتر گوش و بینی مردی بریده می‌شود. در افغانستان قانون، مدنیت و عرف،  مردان زن ستیز را که جمعیتی به اندازه همه مردان افغانستان دارد، می‌ستاید. عرف‌هایی که مدنیت را با سنگ و آتش، گوش بریدن و سربریدن، اسید و تبر تعریف می‌کند و بر آن مهر تایید می‌گذارد.

  پس گراف آسیب شناسی چنین است:  مردان ظالم و مقتدر، زنان ساکت و فرمانبردار و قانون ناکارا.

با این آسیب شناسی به وضوح می‌توان دید که عمق و ابعاد فاجعه‌ای که جامعه درگیر آن است، بسیار قابل تامل  است. سوالی که پیش می‌آید  این است که  چه  راه کارهای برای بیرون رفت از این معضل بزرگ موجود هست؟

مسلما برای داشتن یک جامعه انسانی راه کار‌های اساسی فراوانی وجود دارد.  راه کار‌هایی که در جوامع شبیه به هم به آزمایش گرفته شده و در بسیاری مواقع نتیجه مطلوب هم داده است. آنچه که در دنیای امروز اهمیت دارد پرورش و تربیت جامعه از مسیر‌های پر بیننده و پرطرفدار است. مسیرهایی که باسواد و بی‌سواد را در کنار هم می‌نشاند و  تحت تاثیر قرار می‌دهد. شاید هیچ کشوری به اندازه افغانستان از آمار  همیشه بلند بی‌سوادی رنج نبرد. کشوری که مردمانش  کمتر دارای معلومات و اطلاعات کافی و شیوه‌ها و عقاید سالم و درست برای زندگی  هستند.  یکی از راه حل‌های دادن اطلاعات کافی به خورد چنین جامعه‌ای، استفاده از وسایل ارتباط جمعی است. رسانه‌های شنیداری و دیداری  ضمن گزارش واقعیت‌‌ها می‌توانند  نقدهای سازنده برای اصلاح امور داشته باشند. که این خود گام مهمی در ایجاد و شکل دهی افکار عمومی برای بهتر زیستن است.  رسانه‌ها باید بحران‌های اجتماعی را شناسایی کنند و برای برخورد با آن با در نظر داشت نظریات کارشناسان راه کار‌هایی ارایه کنند. یک رسانه به جای بازی با فکر و ذهن مخاطب باید مخاطب را به فکر وادارد و با طرح ایده‌های جدید در عرصه‌های گوناگون وی را برای یک زندگی سالم ترغیب نماید.  یعنی با حفظ بی طرفی کامل در بالابردن سطح علمی جامعه موثر واقع شود و در نهایت اینکه به عنوان بازوی یاریگر  برای ساختن جامعه در کنار نظام حاکم انجام وظیفه نماید.

 اما طعم ملس مالی چنان ذایقه افغانستانی را به هم ریخته است که هم خیرخواهی‌های سنتی رنگ باخته و هم ساخت و سازهای خیرخواهی مدرن. تلویزیون‌ها و رادیوها  چنان در مسایل مالی و سیاسی  غرق شده اند که یادشان رفته است در قبال ملت وجغرافیای خود نقشی دارند و مسئولیتی. به این مفهوم که گاهی این رسانه‌ها همانندی می‌کنند با سوپرمارکیت‌های بدون نظارت در شهر که فقط برای به دست آوردن فایده مالی بیشتر خویش جنس‌های بی‌کیفیت به خریدار ارایه  می‌کنند. رسانه‌های مستقل و دولتی  هر کدام به گونه‌ای از نداشتن افراد باکفایت که بتواند به برنامه‌ها سمت و سوی سازندگی بدهد، رنج می‌برند. هئیت رهبری که در رشته‌های متفاوت صاحب نظر باشد و تعهد انسانی و کامل به سرزمین خویش داشته باشد. به گونه مثال رادیو  تلویزیون ملی افغانستان با داشتن کارمندان فراوان و حمایت دولت هنوز نتوانسته است جایگاهی در ذهن ببیننده بیابد و  گره‌ای از مشکلات فرهنگی و اجتماعی جامعه بگشاید. تنها وظیفه این دستگاه عریض و طویل، خبررسانی از جلسات و دیدار‌های  مقامات دولتی است. در کنار این دستگاه دولتی رسانه‌های شخصی نیز  بوده اند که باید به داد بن بست‌های اجتماع می‌رسیدند، هر چند این رسانه در بعضی از موارد کوتاهی نکرده اند و بازده چشمگیری داشته اند اما با تمام اینها نسبت به چگونگی قالبی که یک رسانه در آن تعریف می‌شود،  کار آنچنانی از پیش نبرده اند. با در نظر داشت موضوع این مقاله، تمام خبرهای تلخ مربوط به زنان در حد تیتر‌های خبری باقی می‌ماند،گزارش‌هایی که کمتر حاوی پرسش  و  پاسخ است. رسانه‌ها به جای  بررسی عوامل بحران زای اجتماعی، معمولا به آهنگ‌های فرمایشی که حتی در پیش برد هنر اصیل موسیقی هم سهمی ندارند، ارجحیت بیشتری می‌بخشند. این نشان می‌دهد رسانه‌هایی که باید یاریگر مردم باشند با کمبود افراد متعهد و کارشناس روبرو هستند. رسانه هایی که معمولا یا با جیب شخصی پولداران جامعه جان گرفته اند یا  جیره خور همسایگانند.

رسانه‌های افغانستانی  کاملا با تکیه بر مسایل مالی دامن از مشکلات مردم برچیده اند. مشکلات زنان  در رسانه‌ها پروژه‌ای شده است و بانگ مسلمانی هم در قبال پرداخت پول به گوش می‌رسد.

خشونت‌های رایج و جاری در این مرز و بوم هر گونه شکی را برای رسیدن به جامعه ای سالم از بین می‌برد و این نیاز در حالی احساس می‌شود که  هنوز حکومت به شدت دچار مشکلات داخلی و تقسیمات 50 50 خود است و هیچ گونه تمایلی برای برنامه ریزی‌های درست و اعمال آن برای بهبود این جامعه و بن بست‌های موجود ندارد.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا