چرا عشق؟

ره آسمان درونست

پر عشق را بجنبان

پر عشق چون قوی شد

غم نردبان نماند

مولانا

سرآغاز

چیزی به پیمانۀ عشق به معنا خواستن و تمنا نمودن برای خویشتن نیست. سرآغاز شیفتگی با توجه و تمرکز به خود رقم می‌خورد. این توجه و تمرکز گاهی که گسترش می‌یابد نخستین مرحله پدید می‌آید. از این روی هرکه بیشتر خود را دوست می‌دارد، محکمتر دل می‌بندد و آتشین‌تر عشق می‌ورزد. ما به پیمانۀ بزرگی خود به عشق دید می‌زنیم. پایه‌ها برای استحکام زیربنای آن در ما گذاشته می‌شوند. مانند زیربنای هر ارادۀ دیگر. مانند زیربنای هر ارادۀ حیاتی دیگر. اگر بپذیریم که جوهر انسان عشق است، پس این گوهر در هر انسان پنهان است. پرده برداشتن از آن به یک پدیده و یک کنش می‌پیوندد. اول، انگیزه‌یی که در ما برترین‌ها را بجنباند و بجوشاند. دوم، جدی گرفتن تمنای قلب و ژرف گشتن در آن.

ملال و کامرانیی را که عشق با خود می‌آورد، نظر به آن چه در ما جریان یافته، چگونگی این جریان و موقعیت ما بیکران یا کوچک است. در پیوند دیگری با چنین سخاوت چیزهای نفیس را از روان و قلب برنمی‌داریم و به سوی طرف رها نمی‌کنیم. برخورد ما با شیفتگی یعنی تحلیل حقیقت ما.

این که شخص مقابل تاکجا عشق را سزاوار است، بحث دیگر است. اگر مرد عشق زن را سزاوار نباشد مربوط زن نمی‌شود، بل بستگی به ماهیت مرد دارد. در عکس قضیه همچنان. سزاوار بودن یا نبودن بعدها روشن می‌شود. نه در اولین وهله‌ها. کسانی که با ارزنده‌ترین پدیدۀ گیتی برخورد سطحی و سهل‌انگارانه می‌نمایند، آدمان جدی نیستند. برخورد سهل‌انگارانه می‌تواند از چیزی گفتن اما بی‌باور و در عمل بی‌پروا بودن باشد. و این گونه رفتار ویژۀ آدمانی است که با خود مشکل دارند. بیشتر کوتاهی‌هایی که پسانها از فرد سر می‌زنند، از همین جا آب می‌خورند. آدمان سطحی و  متظاهر بر یک خط می‌روند.

دیگرگونی

در بحث نخست گفتیم، یک وسیله که می‌تواند زن را به دیگرگونی برساند، مرد است. روی همین نقطه می‌ایستیم.

 مرد دلخواه وقتی به سوی زن می‌آید، آگاهانه یا ناآگاهانه چیزهای نهفته را در زن به دوران می‌اندازد. خیال‌های ناب را بیدار و بدین گونه احوال زن را متغیر می‌سازد. وقتی سخن اساسی انگیزه‌برانگیختن باشد، کنش آگاهانه و ناآگاهانه مرد در نخست پراهمیت نیست.

 دیگرسان‌سازی آگاهانه می‌تواند باشد: مرد زن را می‌شناسد. سلیقه، افکار و دلبستگی‌هایش را. برای رسیدن به خواستش برنامه می‌ریزد. شاید در دید عام این با رندی و استفاده‌جویی همراه باشد. اما ضرور نیست چنین باشد. یک شمار برای برقراری بستگی و نزدیکی به شخص دلخواه بدون داشتن نیت بد برنامه می‌ریزند. در این حالت شانس مرد برای رسیدن به خواستش تا جایی به جذاب بودن همو از دید زن و خوش آمدن زن از او برمی‌گردد. چنانچه مردانی که ادعا می‌کنند تنها دلبستۀ برجستگی‌های درونی زن شده‌اند، یک پهلوی ماجرا را نمی‌خواهند بگویند. به ویژه عشق رمانتیک با پسندیدن و  پسندیدن با نگاه به جذبه‌های بیرونی پیوند دارد. گونۀ نگاه به برازندگی‌های نامبرده به‌کلی سلیقه‌یی است. عشق تنها پسندیدن خوبی‌های درونی یا بیرونی نیست. در عشق رمانتیک بافتار درونی و بیرونی برای طرف پرکشش می‌شود.

 دیگرسان‌سازی ناآگاهانه می‌تواند باشد: مرد، زن را نمی‌شناسد. رویارویی و آشنایی تصادفی روی می‌دهد. اما هر دو سلیقه، خواست و تجسم نزدیک به هم دارند. این را گذشت زمان نشان می‌دهد.

دلدادگی در لای دیگر پیوندها

در نگاه من سه دلبستگی و وابستگی به شدت انگیزه‌برانگیز و زندگی زاستند.

 اول، وابستگی به هنر و ادبیات و هر آن چه به آفرینش و اندیشه‌گری برمی‌گردد. دوم، رابطۀ سیاسی که از سطح امیال و تمناهای فردی فراتر می‌رود. خواست‌های کتلۀ بزرگ مردم را در برمی‌گیرد و شکل برجستۀ پیکار برای رسیدن به اهداف متعالی انسانی است. مبارزه برای بهروزی انسان‌های دیگر و بشر در کل احترام‌برانگیز است. آنانی که با ایمان و استوار در راه فقرزدایی، بهتر زیستن دیگران و تامین برابری وارد کارزار می‌شوند، فداکار استند. شکل این جهان از این زشت‌تر می‌شد اگر مبارزۀ انسان‌های باورمند به پیاده‌سازی عدالت اجتماعی وجود نمی‌داشت. در یک سازمان سیاسی پابندی به اصول و اتخاذ تصامیم بر بنای نظر همگانی مهم‌اند. هموندان می‌توانند یکدیگر را نظر به سمپتی شخصی تایید نمایند یا ننمایند، اما این کلیدی نیست. سوم، عشق به انسان دیگر.

پیوند حیاتی دیگر خانوادگی و خونی است. ارچند شماری به این باورند که دوستان دستگیر ارزشمندتر از اعضای خانواده‌یی می‌توانند باشند که به یکدیگر نمی‌رسند، چون هموندان خانواده گزینشی نیستند. اما در کل خانواده به قول پیاگیت سویسی بزرگترین مکتب زندگی و تا جایی شکل‌دهندۀ شخصیت ماست. وابستگی پرارزش دیگر رابطۀ دوستی است. این وابستگی یک نیاز معتبر و داشتن دوست خوب سرمایۀ بزرگ است. اما یگان بار دوستی‌هایی به‌خاطر مراعات نزاکت و مصلحت و داشتن ملاحظه نفع‌برداری در حال یا آینده حفظ می‌شوند. یکی دیگر رابطۀ ما نسبت به شغل ماست و یگان وقت ما را ناگزیر به معامله و داد و ستد با افرادی می‌نماید که در زندگی شخصی حاضر به نشست و برخاست با آنان نیستیم.

می‌بینیم که پیوند دلدادگی ربطی به دلایل نامبرده ندارد و متاثر از حالت‌ها، عادت‌ها و ملاحظه‌های آنچنانی نیست. تمنای روان و تن ماست. اما نیز این وابستگی با تمامی رخشندگی، وارستگی و سرفرازی با تمکین داد و گرفت می‌تواند عمر نماید. نمی‌شود تنها بخشید و نطلبید یا تنها طلبید و نبخشید. گرفتن و بخشیدن یک رسم جاافتاده و آموختنی زندگی است. این پرنسیپ به هر پیوند فرصت بیشتر برای زنده ماندن می‌دهد.

منبع: راه مدنیت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا