عکسِ اول؛ روایتگر اشک و لبخند!
در روزگار که دلمشغولیهای فرهنگی و قدم گذاشتن در وادی هنرخواهی و ابداعگری نه نانی دارد و نه جایگاهی؛ پانهادن در دنیای بینانِ هنر؛ گرسنهگیها و رنجوارههای متعددِ دارد که کمرِ هر هنر آفرینِ را میفشارد و قامت هر هنرمندِ را خم میکند. در سرزمین تفنگ و باورتِ بنام افغانستان که در آن حرف اول را زور و زر میزند و دستبالا را تفنگ و ماشه دارد، هنرخواهی و هنرآفرینی و دلمشغولیهای هنری؛ کمتر خریدار و طرفدار دارد.
از بیمهری و کممهری دولتمداران نسبت به فرهنگ و هنرگرفته تا سنتها، تابوها، و باید نبایدهای که در جامعهی سنتی افغانستان وجود دارد همه دست به دست هم دادند و چون دیویهای سیاه جلوهی تولید و باز تولید هنر و فرهنگ را گرفتند و جا را برای هنرمندان و هنر آفرینان تنگ و تاریک کردند. چنان که اگر توجه نشود هنرمندان و هنرآفرینان از شدت بیآبی و بینانی و بیتوجهی زمینگیر میشود وسقف نیمبند و لرزانِ هنر و فرهنگ در افغانستان فرو میافتد و خاکستر میشود.
از جمله هنرهای نوپا و لرزان که در چندسال آخر گرد و خاک را از چهرهاش زدوده و تصویر خود را از پشت ابرها سیاه؛ آفتابی و هویدا کرده است و عدهی از جوانان دانشگاهی را دلمشغول و شیفتهی خود ساخته؛ یکی عکاسی و عکسآفرینی است. با وجود چالشهای وافر و سدهای بلند و راههای پیچیده و غامض در برابر هنر عکاسی؛ دختران و پسران زیادی در کوچه و پسکوچههای روستاها و شهرها قدم میزنند تا دردها و رنجها؛ خوشی و شادمانیهای سرزمین ناشناختهی افغانستان را به تصویر بکشند و زیباییهای کهنسرزمین آریانای قدیم را در تیررس چشمِ جهانیان قرار بدهند.
شاید ورود بانوان و دختران را در دنیایی عکاسی یکی از روزنههای مثبت و مبارک در عرصهی هنرآفرینی تلقی کرد؛ بانوان که بعد از سالها حبس در زیر برقع و خانه و سلطهی و هژمونی گفتمانِ پدرسالاری و جنسیتی، حالا اندک اندک قد میافراشند تا در فرایند تولید و بازتولید هنر و فرهنگ سهیم شده و سهم تاریک و غیر محسوس بانوان در جامعهی افغانستان را اندک اندک نورافکنی و روشن نمایند. پرتوافکنی که شاید از بعد سالها تلاش و پشتکار بتواند روزنهی امید برای فردای بهتر هنر در فغانستان محسوب شود.
از جمله عکسآفرینانِ که من کارهای هنریاش را تعقیب کرده و گاهی نقد ونظرم را با او در میان میگذارم ” فایزه ابراهیمی” است. بانوی که لنز تکدوربین خود را همیشه در برابر سوژههای اجتماعی و روایتگونه فوکس میکند تا دلگفتهها، رنجوارهها و زیباییها را بر رخدیگران بکشد و طبعیت را از چشمِ سومش برای دیگران به نمایش بگذازد. بانو ابراهیمی زادهی سرزمین بودا است و در حدود سه سال می شود که پا در دنیا بیآب و نان هنر عکاسی نهاده است. هنر که در افغانستان چند شناخته و جا افتاده نیست.
عکاسی را پدیدهی هنری و در عین حال عملی گفتهاند؛ پدیدهی که با سوژههای متفاوت و متنوع سر وکار دارد. یکی از این سوژهها؛ عکاسی از پدیدههای طبیعی _ اجتماعی است. سوژههای که در تیررس چشم عموم مردم نیست و فقط یک عکاس میتواند آن را در معرض نمایش و دید قرار بدهد. با این بیان یکی از بارزترین شاخصهها و میمزههای کار بانو ابراهیمی طبیعی_اجتماعی بودنِ سوژههاست. سوژههای که خود همه هنجاری و ناهنجاری جامعه را آفتابی میکند و لایههای متفاوت از اجتماع، فرهنگ، سنت و شوهی زندگی را گرفته تا مسایل زنان و جنسیت را برای مخاطب بازگو میکند.
دختر دهاتی که روسری گلسیب به زیبایی او افزده و با نگاه بهتزده و تعجببرانگیز بر لنز دوربین خیره شده؛ دختر که شاید برای نخستین بار دوربین را دیده است، کوچهی گِلآلودی که پیر مردی با تکیه بر عصایش از میان کوچه میگذرد، مادرِ که بر سر آرامگاهی پسر شهیدش نشسته و پیشانیاش را بر سنگ قبر گذاشته؛ شاید میخواسته با فرزند نداشتهاش درد دل کند و یا شوخی و تفریح کودکان در یک خانهی ویران شده که نشانههای از جای برخورد گلوله در دیوارهای سیاهاش دیده میشود. همه روایتهای تلخ و شرین مردم افغانستان است که در قالب عکس بازگو شده است.
عکسهای طبیعی_اجتماعی قدرت جاذبهی خوب در جلب مخاطب دارد. شاید از همینرو است که این سوژه نسبت به دیگر سوژهها جا افتادهتر بوده و از محبوبیت خاصی برخوردار است. در چند سال آخر در افغانستان نمایشگاههای عکاسی از سوژههای طبیعی_اجتماعی رونق نسبتا خوبی داشته است. چنانچه ما شاهد برگزاری تعدا زیادی از اینچنین نمایشگاهها بودیم. از اینرو عکسآفرینان نوظهور و جوانانِ که دلمشغولی هنرآفرینی و بازتولید فرهنگی دارند روزنهی نور و امیدی تلقی میشود که از میان تاریکیها؛ نوید فردای بهتر هنر و هنرورزی را در افغانستان دارد.
نویسنده: ابومسلم خراسانی