سیمای زن در مثنوی سلامان و ابسال مولانا جامی و شیخ صنعان عطار نیشابوری
چکیده
ادبیات کهن فارسیِ دری مشحون است از مفاهیم انسانی و متنوع. یکی از این مقولاتی که همواره در آثار قدما بدان پرداخته شده است، نقش و جایگاه زن در اجتماع و فرهنگ میباشد. شاعران کلاسیک به این سوژه از جنبههای گوناگون نگریستهاند و در اغلب موارد نگاه مطلوبی نسبت به این جنس نداشتهاند.
نگاه کلاسیکنویسان نسبت به زن در اغلب موارد با اندیشههای معاصر نسبت به زن خصوصاً جنبش فمینیسم سر ستیز برمیدارد و در تقابل با آرای آن قرار میگیرد.
این پژوهش سعی بر آن دارد که تا جایگاه زن را در دو اثر، مثنوی سلامان و ابسال جامی و شیخ صنعان عطار نیشابوری بررسی نماید.
در این تحقیق نخست به جایگاه زن در طول تاریخ به صورت کوتاه اشاره شده است و سپس به صورت کوتاه به جریانهای مدرنی چون جریان فمینیسم، نظری افکنده شده است سپس نقش و سیمای زن در دو اثر به کنکاش گرفته شده و در جریان این پژوهش به این برآیند میرسیم که نگاه عطار نسبت به زن نگاهیست نرمتر و مطلوبتر و آنگاه که مولانا جامی به زن مینگرد با نکوهش و تندی این نگاهش را همراه میسازد. این رویکرد زن ستیزانه و نماد نفس دانستن زن نیز بر میگردد به عنعنه ادبی رایج در آن دوران.
واژه گان کلیدی : مولانا جامی، عطار نیشابوری، زن، نفس، ابسال و دختر ترسا
پیشینه موضوع
نویسندهگان زیادی در مورد جایگاه زن در شعر شاعران فارسیزبان کار کردهاند. حتی کسانی نیز به تحقیق دربارة زنانی که در کتب نثر فارسی قدیم نقش داشتهاند پرداختهاند، که میتوان از این دست به مقالۀ زنان در تاریخ بیهقی، نوشته سهیلا امیرسلیمانی اشاره کرد که درفصلنامه بخارا در سال 1390 به چاپ رسیده است. وی در این مقاله زنان تاریخ بیهقی وصفات وخصوصیاتشان را برشمرده وآنها را به پنج بخش تقسیم کرده است. او میافزاید، قدرت یا عدم قدرتی که این زنان درنظر بیهقی ومعاصراناش داشتند را میتوان در قالب گستردهتر سلسله مراتب دربارغزنوی درک کرد.
کتاب زنان در شاهنامه، اثر جلال خالقیمطلق، که در سال 1395 از طرف انتشارات مروارید به چاپ رسیده است نیز در این زمینه راهگشا است. او دراین کتاب نخست به ایزدبانوان نگاهی داشته وسپس به تقسیمبندی زنان در داستانهای شاهنامه پرداخته است و در ادامه به رسم و رواجهایی که در بین زنان در دوران اسطورهای و باستانی، ارزش دانسته میشده، نظری افکنده است.
اثر دیگری که میتوان بدان عنایت داشت، کتاب شاهنامه و فمینیسم است، اثر مهری تلخآبی که توسط انتشارات ترفند در سال 1384 به چاپ رسیده است. نویسنده با بررسی زنان شاهنامه از دیدگاه فمینیسم، آنچه که در ذهنیت عام نسبت به زنان میگذرد را به چالش کشانده و نظرات دیگری را برجسته مینمایاند. او زنان شاهنامه را از منظر جنبش فمینیسم به سه دستۀ سپید، خاکستری وسیاه تقسیم میکند.
زنان سپید چنان زندگی میکنند که مردان از آنها انتظار دارند؛ مانند ارنواز وشهرناز وسیندُخت، ماهآفرید و…
زنان خاکستری نه فرشتهاند نه شیطان؛ مانند رودابه، تهمینه، گُردآفرید، سودابه و…
زنان سیاه: شیطان صفتاند؛ مانند زنان جادو.
روش پژوهش
روش پژوهش کتاب خانهیی است. و در جریان پژوهش سعی بر آن بوده تا دادههای متن تحلیل کیفی شوند.
یاد داشت : لازم به یاد آوری است که تمام ابیات از هفت اورنگ جامی و شیخ صنعان عطار گرفته شده هردو منبع در قسمت سرچشمهها معرفی شده و در ذیل ابیات صرف به آوردن شماره صفحه اکتفا شده است.
مقدمه
مروری بر عصر مادر تباری
هرچند تصور زن به عنوان خطاکار اولیه، ظاهراً باعث حاشیهنشینی او در طول تاریخ گردید و مورد بیتوجهی خاص وعام قرار گرفت، اما با تحقیقات ومطالعات انجام شده، این فرایند به دست آمده است که زن نه تنها در عصر باستان حاشیهنشین نبوده، بلکه ادارۀ امور زندگی وپرورش فرزندان به عهدة زنان بوده است، که معمولاً از این عصر به نام “عصر
مادرسالاری” یا “مادرشاهی” نام میبرند. عامل اصلی به وجود آمدن عصر مادرسالاری، به نوع زندگیِ آن دوره بر میگردد. مردان برای شکار به مناطق دوردست سفر میکردند و هنگامی که بر میگشتند آنقدر شکار نمیکردند که برای خوراک ومعاش خانواده بسنده باشد. بنابراین در طی غیبت مردان، این زنان بودند که به امور خانه میپرداختند و در گذراندن زندگی نقش اساسی داشتند. از شواهد به دست آمده اینگونه بر میآید که بر نخستین جوامع بشری، نه نظام مادرسالاری حاکم بوده است و نه نظام پدر سالاری، بلکه زن ومرد، پیش از تاریخ ودر آغاز تاریخ، وظایف ومشاغل مختلفی داشتند، ولی همکار ومکمل هم بودند و هیچ چیز از پیش مبین برتری یکی بر دیگری نیست. پس از دوران گردآوری خوراک وشکار، یعنی در عصر نوسنگی، زن قدرت بسیار مییابد وشأن و منزلتی شایان کسب میکند، زیرا دراین دوران، کار کشاورزی و مشغلۀ مرد دامداری است، بنابراین زن به اقتضای کار واشتغالش، مادر وسرور طبیعت دانسته میشود وکیش پرستش زنایزدان رواج مییابد. ( علوی ، هدایت الله ؛ 1378 : 35 )
نقش و جایگاه زنان در طول تاریخ تغیر کرده است و زنان شاهد فراز و فرودهای زیادی بوده اند. در طول تاریخ شاهدیم که زنان در ابتدا از نقش برجسته یی برخورد دار بوده و گاه این نقش در سایه فرو رفته و زنان آن نقشی را که معرف شان بوده است را از دست داده اند.
جنبش فمینیسم و دیگر جنبشهای نوین در ارتباط با زنان، به زن نگاهی دگرگونه دارند که این نگاه حاصل زندگی مدرن و امروزیست. امروز زن در صحنهی اجتماع نقشی پر رنگ و فعال دارد و تا حدی توانسته است از لاک القابی چون ضعیفه، عاجزه و… بیرون بیاید هرچند در همین عصر نیز هستند مناطقی که به زن عنوان شی وارهگی داده میشود و او را در محضر عام در زیر لگد و چوب خرد میکنند. اما نگاه ما به گذشتههاست و اینکه دیدگاه گذشتهگان نسبت به زن چگونه بود است و میخواهیم بررسی کنیم که زنان در دو اثر سلامان و ابسال و شیخ صنعان چقدر شی واره اند و تا چه حد نماد نفس وگمراهی مرد به شمار میروند. چیزی که امروز دیدگاه برابری و فمینیسم آن را رد میکند و زن را موجودی پویا میداند که دوشادوش مرد نقش اجتماعیاش را رنگ میبخشد. باید اضافه کرد که زنان همواره در آثار ادبی سیمای برجستهیی داشته اند و محتوای اغلب آثار ادبی و تاریخی را به خود اختصاص داده اند. چهرۀ زن در آثار قدما نماهای متنوعی را داشته است ازجمله زنان به عنوان معشوق، زنان به عنوان مادر، به عنوان پیرزن و به عنوان کسانی که نماد نفس مطرح شده و سد راه عرفا قرار گرفته اند و محکی قرار گرفته اند بر پاکی ویا ناپاکی نفس صوفیه و عرفا.
همان طوریکه در بالا آمد؛ در این مقال بررسی کوتاهی داریم بر نقش زن در دو اثر مطرح تاریخ ادبیات؛ شیخ صنعان و سلامان و ابسال و میخواهیم نکات مشترکی که زنان در این دو اثر دارند را برجسته بسازیم. البته باید در نظر داشت که در این بررسی به نکات عرفانی و نمادین بودن این دو داستان نمیپردازیم و صرف نقش دو زن در این دو داستان به بررسی گرفته میشود در این بررسی به این مساله نیز پرداخته خواهد شد که نگاه کدام یک ازین دو شاعر نسبت به زن مطلوبتر و معتدلتر است.
سلامان و ابسال
داستان سلامان وابسال در اصل به زبان یونانی بوده وگویا نخستین بار کسی به نام حنین بن اسحاق آن را به زبان عربی برگردانده است. در قرن پنجم ه.ق ابن سینا در نمط نهم کتاب “الاشارات والتنبیهات” زیر عنوان فیالمقامات العارفین به این داستان اشاره نموده و آن را یک داستان رمزگونه میداند که هر خوانندة با ذوق باید رمز آن را بگشاید.
امام فخر رازی نخستین شارحِ الاشارات ابن سینا؛ چون از این داستان اطلاع کافی ندارد؛ بدان انتقاد نموده وآن را داستانی شناخته شده نمیداند وبه همین دلیل از گشودن رمز آن عاجز میماند.
بعد از امام فخر رازی، خواجه نصیرالدین طوسی هنگام شرح الاشارات ابن سینا نظر امام فخر رازی را رد نموده و این داستان را رمز میداند که میتواند معانی نمادینی داشته باشد.
سرانجام در قرن نهم ه.ق و در دوران تیموریان مولانا نورالدین عبدالرحمن جامی اورنگی از هفت اورنگ خود را با مثنوی سلامان وابسال آراسته میسازد. (رجایی؛ 1395: 229)
خلاصۀ داستان: سلامان، فرزند اومانوس پادشاه روم بود، که بر کشورهای یونان و مصر فرمانروایی داشت. زنی هیجده ساله به نام ابسال دایهگی او را به عهده گرفت و او را شیر میداد. سلامان عاشق ابسال میشود و آندو باهم فرار میکنند و به غربت میافتند و سختیهای بسیاری میبینند؛ به دریا میزنند ولی ابسال میمیرد و سلامان زنده میماند. فیلسوف یونانی فیلقوس به مداوای او میپردازد و به دوستی زهره او را علاج میکند،تا عشق ابسال را از یاد ببرد.
شیخ صنعان
شیخ صنعان یا سمعان عنوان داستانی از عطار نیشابوری است. شیخ صنعان طولانی ترین حکایت کتاب منطق الطیر است. عطار این داستان را در قالب نظم و در 409 بیت سروده است.
خلاصۀ داستان
شیخ صنعان پیری صاحب کمال و پیشوای مردم زمانۀخویش بود. او قریب پنجاه سال در کعبه اقامت داشت و هر کس به حلقۀ ارات او در میآمد از ریاضت و عبادت نمیآسود. شیخ نیز هیچ سنتی را فرو نمیگذاشت و نماز وروزه بیحد بجا میآورد.
شیخ حدود پنجاه بار حج کرده و در کشف اسرار معنوی به مقام کرامت رسیده بود. شیخ چند شب پیاپی خواب میبیند که مقیم روم شده و بر یک بت سجده میکند. شیخ با مریدانش به روم سفر میکند و در آنجا دختر ترسایی را میبیند وعاشق او میشود.شیخ بیش از یک ماه برای وصال دختر عجز و لابه میکند. دختر برای شیخ چهار شرط میگذارد.
(نیشابوری ؛ عطار، ب. ت : 12)
سجده کردن بر بت، سوختن قرآن، نوشیدن خمر و دست شستن از ایمان. شیخ علاوه بر اجرای این شروط، یکسال نیز به جای دختر برای او خوکبانی میکند. مریدان از بازگشت شیخ نا امید میشوند و به دیار خود باز میگردند.
شیخ سرانجام از قید عشق دختر آزاد میشود واین بار با خوابی که دختر میبیند؛ عاشق شیخ میشود و با او به دیار وی میرود و مسلمان میشود. دختر در خواب میبیند که آفتاب به کنارش افتاده و به او میگوید با شیخ روان شو.
در این دو داستان شخصیتهای مرد که عبارتند از شیخ صنعان و سلامان. هر دو نمادی از عقل و فعالیت هستند. این دو شخصیت در راه راست روان هستند که ناگاه زنی سد راهشان شده و آنها را منحرف میسازد. این دو شخصیت توسط دو زن مورد محک و آزمایش قرار میگیرند و سرانجام پاک وبدون غش از کوره بدر میآیند و اما سرنوشت زنان این دو داستان چگونه میشود؟
مقایسۀ ا بسال با دختر ترسا
وصف زیبایی ابسال
درمثنوی سلامان و ابسال مولانا جامی، ابسال نقش دایۀ را دارد که به نگهداری وپرستاری از سلامان میپردازد. این دایه دختر جوانیست که همزمان با بزرگ شدن و نو جوان شدن سلامان، به وی دل میبازد و این دو عاشق و شیفتۀ همدیگر میشوند. در ابتدا مولانا جامی به زیباییهای ظاهری ابسال توجه کرده و به وصف مینشیند. جامی در این توصیف به ویژه گیهای عقلی و درونی ابسال اصلا توجهی ندارد. جامی ابسال را شاهدی پر عشوه مینامد که ازین عشوه نامیدن بوی شهوت وگناه به مشام میرسد واین شاهد پر عشوه در صدد دام پهن کردن در راه سلامان که نماد عقل و داناییست میباشد. با سیاهی چشم خود سیاه کاری را رقم میزند وبا خال خود سلامان را صید خود میسازد. این زن از نگاه روایتگرش در حقیقت زنیست فتان وعشوه گر که هیچ بهرهی از معنویت نبرده و تنها کارش دل بردن است و بس.
شاهدی پر عشوه بود ابسال نیز کم نه ز اسباب جمالش هیچ چیز
با سلامان عرض خوبی ساز کرد شیوۀجولانگری آغاز کرد
چشم خود را کردی از سرمه سیاه تاش بردی زان سیه کاری ز راه
دانۀ مشکین نهادی بر عذار تا بدان مرغ دلش کردی شکار
(340)
وصف زیبایی دختر ترسا
در شروع مثنوی شیخ صنعان نیز عطار به وصف زیباییهای دختر ترسا میپردازد که البته این وصف از زیبایی درآمدیست بر تمام داستانهای عاشقانه. اگر خواسته باشیم توصیف عطار از دختر ترسا را با توصیف جامی از ابسال مقایسه کنیم، عطار به ویژه گیهای عقلی و معرفتی دختر ترسا در ضمن زیباییش اشاره میکند و این نگاه مطلوب عطار را به زن نشان میدهد. او دختر ترسا را روحانی صفت مینامد و او را صاحب صد معرفت میداند وحتی زیبایی او را نیز نمودی از معنویت بخشیده و آن را بی زوال میداند :
دختر ترسای روحانی صفت در ره روح اللهش صد معرفت
در بهشت حسن و از برج جمال آفتابی بود اما بی زوال
آفتاب از رشک عکس روی او زرد تر از عاشقان کوی او
هر دو چشمش فتنة عشاق بود هر دو ابرویش به خوبی طاق بود
ابرویش بر ماه طاقی بسته بود مردمی بر طاق او بنشسته بود
( 4)
عاشق شدن سلامان بر ابسال
جامی در نگاه نخست جایگاه سلامان را تعیین کرده و او را امتیاز میبخشد. سلامان شخصیتیست با حلم و وقار که عشوهی ابسال در او کارگر شده و با تیر مژگانش دل افگار میشود.
چون سلامان با همه حلم ووقار کرد در وی عشوۀ ابسال کار
در دل از مژگان او خارش خلید وز کمند زلف او مارش گزید
زابروانش طاقت او گشت طاق وز لبش شد تلخ شهدش در مزاق
دید جعد بیقرارش بر عذار زآرزوی وصل او شد بیقرار
شوقش از پرده برون آورد لیک در درون اندیشۀ میکرد نی
که مبادا من چشم طعم وصال طعم آن بر جان من گردد وبال
(341)
این عشق هم چون وبالیست که مرد بدان گرفتار می شود و باعث بدبختی وی خواهد شد. عشق به زن عامل سعادت نه بل همچون سایۀ شومی بر زندگی سالک راه حق میافتد.
عاشق شدن شیخ صنعان بر دختر ترسا
در توصیفی که عطار از عاشق شدن شیخ بر دختر ترسا به دست میدهد. زن نقش مناسب تری دارد یعنی عشوه گر نیست که عمدا خواسته باشد در راه شیخ دامی بیفگند. او تنها برقع را از سر برمیگیرد و این زیبایی محض اوست که دل از دست شیخ میرباید و توصیف عطار عشقی پاک و افلاطونی را به رخ میکشد تا عشقی سراسر گناه را در حقیقت زن درینجا مظهر شر و گناه نیست بل مظهر زیباییست.
دختر ترسا چو برقع بر گرفت بند بند شیخ را آذر گرفت
چون نمود از زیر برقع روی خویش بسته صد زنار از یک موی خویش
گرچه شیخ آنجا نظر بر پیش کرد عشق ترسا زاده کار خویش کرد
شد دلش از دست و در پای اوفتاد جای آتش بود و بر جای اوفتاد
عشق دختر کرد غارت جان او ریخت کفر زلف بر ایمان او (5)
پند دادن مریدان شیخ صنعان را
در اکثر این روایتها بعد از اینکه قهرمان روایت دچار عشق میشود و این گرفتاری باعث میشود که او از راه راست به کجی بیفتد؛ کسانی هستند که این گرفتار آمده در دام نفس( زن) را نصیحت میکنند که از این عشق حذر کند. که در هر دو داستان ما شاهد چنین صحنۀ هستیم. البته باید یاد آور شد که این پند دادن از زبان عطار با لحنی مطلوب است و او مستقیم به نکوهش زن نمیپردازد بل او عشق مجازی را مینکوهد:
جمله یاران به دل داری او جمع گشتند آن شب از زاری او
یک مریدی گفتش ای شیخ کبار خیز واین وسواس را غسلی برآر
شیخ گفت: امشب من از خون جگر کرده ام صد بار غسل ای بی خبر
آن دگر گفتا که ای پیر کهن گر خطایی رفت زودی توبه کن
(7)
نصیحت کردن حکیم وپادشاه سلامان را
وقتی حکیم و پادشاه که پدر سلامان هست از ماجرای عشق بین سلامان و ابسال آگاه میشوند، در صدد نصیحت کردن وی میپردازند و او را از معاشقه و همراهی با زن نکوهش کرده و هشدار میدهند جای او را در صف مردان شمشیر زن میبینند نه اینکه در پیش زنی گردن کج کند، و جامی در روایتش به صورت صریح به نکوهش زن میپردازد :
دیدۀ اقبال من روشن به تست عرصۀ آمال من گلشن به تست
سالها چون غنچه دل خون کردهام تا گلی چون تو به دست آوردهام
رو به معشوقان نا بخرد منه افسر دولت ز فرق خود منه
دست دل در شاهد رعنا مزن تخت شوکت را به پشت پا مزن
درصف مردان روی شمشیر زن وز تن گردان شوی گردن فکن
به که از گردان مرد افکن جهی پیش شمشیر زنی گردن نهی
(345)
خاموشی ابسال
چنان که در بالا گفته آمد، صرف نظر از رموز عرفانی که درین داستان قایل شده اند، آنچه مسلم است اینست که مولانا درین داستان به نکوهش زن میپردازد چنانچه به نمونههایی نیز اشاره شد. و در همۀ شرحها و تاویلهای داستان میبینیم که زن ( ابسال ) نقش قربانی را دارد. او انتخاب میشود، ازبین میرود ، بدون اینکه در داستان مکالمه یی داشته باشد. سرنوشت ابسال به دست مردان داستان رقم میخورد و او هیچ نقشی درین زمینه ندارد. خاموشی مطلق را میبینیم که بر زبان ابسال جاریست تا لحظهیی که داستان و شخصیتهای داستان حکم مرگش را صادر میکنند.
ابسال در نقش دایۀ سلامان ظاهر میشود، نهایت تلاش و زحمت را در قسمت پرورش وی متحمل میشود اما نتیجۀ این زحمت چیزی جز مرگ برایش نیست :
شاه چون دایه گرفت ابســــال را تا سلامان همایون فـــــــــال را
آورد در دامن احسان خویـــش پرورد از رشحه ی پستان خویــش
کردی آسان خدمتــش بیگاه و گه تا شدش سال جوانی چهـــــــــارده 342
داستان تا جایی پیش میرود که ابسال تن به خواهشات سلامان میسپارد و آتش شهوت وی را خاموش میسازد که درین قسمت نیز بیشتر به جنبهی تنانهی ابسال توجه شده است :
چون ســلامان مایل ابســال شد طالع ابسال فرخ فــال شــــــــد
تاشبی سویش بخلوت راه یافـت نقد جان بر دست پیش او شتــافت
چون قبا تنگ در آغوشش گرفت کام جان از چشمهی نوشش گرفت
(342)
درین داستان سلامان به نصیحتها گوش میسپارد وبا جواب دادن فعال بودنش را نشان میدهد، اما ابسال همچنان خاموش است :
چون سلامان آن نصیحت گوش کرد بحر طبع او ز گوهر جوش کرد
گفت شاها بنــــــده ی رای توام خاکیان تخت فرســـــای توام
هرچه فرمودی بجان کردم قبــول لیکن از بیصبری خویشم ملول
(346)
پند گویانی که سلامان را از عشق ابسال بر حذر میدارند همه مرد هستند وآنهاهستند که تصمیم میگیرند که سلامان چه کاری را باید انجام دهد تا از ابسال دل بکند :
چون سلامان هفتهی محمل براند پند گویان را برو دستی نماند
از ملامت ایمن وفارغ ز پنــــــد بار خود بر ساحل بحری فکند
دید بحری همچو گردون بیکران چشمهای بحریان چون اختران
شاه یونان چون ســلامان را بدید کو به ابسال ووصالش آرمـــید
عمر رفت و زین خسارت بس نکرد وز ضلالت روی خود واپـس نکرد
ماند خالی زافسر شاهی ســـــرش تا که گردد سربلند از افســــرش 352 -353
سکوت ابسال تا جایی ادامه پیدا میکند که در آتش میسوزد ولی دم نمیزند اما سلامان ازهمان آتش جان سالم بدر میبرد :
کیست در عالم ز عاشــق خوار تر نیست کار از کار او دشــوار تر
نی غم یار از دلش زایــل شـــود نی تمنای دلش حاصــل شـود
چون سلامان آن نصیحت ها شنید جامه ی آسوده گی بر خود درید
خاطرش از زندگانی تنگ شـــــد سوی نابودی خودش آهنگ شـد
روی با ابسال در صحرا نهـــــاد در فضای جان فشـــــانی پا نهاد
پشته پشته هیزم از هر جا بریــد جمله را یک جا فراهم آوریـــد
جمع شد زان پشته ها کوهی بلند آتشی در پشـتهء کوه اوفکنــــد
هردو از دیدار آتش خوش شــدند دست هم بگرفته در آتش شــدند
شه نهانی واقــــــف آن حال بود همتش بر کشتن ابســـــال بــود
بر مراد خویشتن همت گماشــت سوخت او را و سلامان را گذاشـــت
کار مردان دارد از مردان نصیبب نیست این از همت مــــــردان غریب
پیش صاحب همت این ظاهر بود هرکه بی همت بود منکـــــــــر بود 355
میبینیم که شاه درین جا تصمیم گیرنده است وهم اوست که کمر به کشتن ابسال میبندد و ابسال را در آتش میافگند. بدون اینکه ابسال از خود دفاعی کرده باشد. هرچند یاد آور شدیم که این داستان رمزی وعرفانی است، اما سوال درینجاست که چرا باید در قصههای عرفانی زن نماد شر و گمراهی قرار بگیرد.
این همت مردان است که باعث میشود ابسال بسوزد واگر مردان همت کنند و کمر به قتل زنی ببندند حتما آن مهم را انجام خواهند داد.
چهره ی ابسال در خاموشی تمام پنهان میشود و از او به عنوان رمز گناه وگمراهی یاد میگردد. زنی که خاموش است و در خاموشی میمیرد.
فعالیت و سخنگویی دختر ترسا
هنگامیکه شیخ دل در گرو عشق دختر ترسا میدهد، دختر او را از این عشق بر حذر میدارد و به شیخ موقعیت و پیریاش را یاد آوری میکند:
گرچه همچون سایهام از اضطراب در جهم از روزنت چون آفتاب
هفت گردون را برآرم زیر پر گر فرود آری بدین سرگشته سر
دخترش گفت: ای خرفت روزگار ساز کافور وکفن کن، شرم دار
چون دمت سرد است دمسازی مکن پیرگشتی قصد دل بازی مکن
(10)
ووقتی اصرار شیخ را در این عشق میبیند برایش شرط میگذارد. دختر ترسا می داند که باید شیخ را محک بزند. در متن روایت همانقدر که شیخ سخنگوست دختر ترسا نیز سخنگوست و سخنهایش نیز تاثیر خود را دارند. چنان تاثیری که شیخ به همهی این حرفها گردن مینهد :
گفت دختر: گر در این کاری درست دست باید پاکت از اسلام شست
شیخ گفتش: هرچه گویی آن کنم هر چه فرمایی به جان فرمان کنم
خواب دیدن دختر ترسا
دختر ترسا در خواب میبیند که کسی به او ندا میدهد که دنبال شیخ روان شود و به دین او بگرای. شیخی را که تو پلید و گمراه کردی اکنون پاک بساز:
آفتاب آن گاه بگشادی زبان کز پی شیخت روان شو این زمان
مذهب او گیر و خاک او بباش ای پلیدش کرده، پاک او بباش
ره زنش بودی به راه او در آی چون به راه آمد تو همراهی نمای
درینجا عطار رمز داستانش را میگشاید و دختر ترسا را رمز نفس و گناه دانسته و او را عامل پلیدی و راه گم کردهگی شیخ میداند ولی یک جنبهی مثبت نیز به قضیه میدهد با گفتن اینکه اگر تو شیخ را پلید و نا پاک ساختی اکنون میتوانی او را دوباره پاک بسازی.
دختر ترسا چنان جراتی مییابد که پا به راه گذاشته و ازپی شیخ و مریدان روان میشود. با عجز و لابه نا توانی خود را عیان می کند:
هر زمان میگفت با عجز و نیاز کای کریم راه دان کار ساز
عورتی درمانده و بی چاره ام از دیار و خان ومان آواره ام
مرد راه چون تویی را ره زدم تو مزن بر من که بی آگه زدم
همان سنت دیرینهی نکوهش زن را عطار نیز دارد و اما چنانچه که قبلا یاد آور شدیم نه به شدتی که جامی در سلامان و ابسال زبان به ملامت زن می گشاید .
عطار نیز دختر ترسا را عورتی درمانده و بی چاره میداند که مرد راه خدا را از راه بدر کرده است یعنی اگر این زن سر راه شیخ قرار نمی گرفت او هرگز از راه منحرف نمی شد. اما عطار به گونه یی دختر ترسا را بی گناه می داند و میگوید که از سر نا آگاهی این کار را کرده است.
اما در سلامان و ابسال جامی مستقیما زن را مورد خطاب قرار داده و با قهر وشدتی تمام او را ملامت ومتهم میسازد:
چاره نبود اهــل شـــــهوت را ززن صحبت زن هست بيخ عمـــر كن
زن چه باشد ناقصــی در عقل و دین هیچ ناقص نیست در عالم چنیــن
دور دار از سیــــــرت اهـــل کمال ناقصان را سخره بودن ماه وســــال
(330)
از نظر جامی در مثنوی سلامان و ابسال، تنها اهل شهوت باید به سمت زن بروند و این نیز از روی نا چاریست. وگرنه زن در عقل و دین ناقص بوده و در این ناقص بودنش در عالم نظیر ندارد.
مرگ دختر ترسا
دختر ترسا در حالیکه با شیخ در حال گفتگوست از دنیا میرود و چون ابسال با خاموش چشم از جهان نمیپوشد :
شد دلش از ذوق ایمان بی قرار غم در آمد گرد او بی غم گسار
گفت: شیخا طاقت من گشت طاق هیچ طاقت می نیارم درفراق
می روم زین خاک دان پر صداع الوداع، ای شیخ عالم، الوداع
عطار در اخیر داستان دختر ترسا را ماه خطاب میکند و او را چون قطره یی میداند که در بحر مجاز غوطه ور بوده و اینک به سوی دریای حقیقت می شتابد. درخاتمهی داستان فرقی بین شیخ و دختر ترسا نمیماند بل دختر ترسا نیز مانند شیخ واصل به عالم بالا و پاکی روح میشود.
اما در مثنوی سلامان و ابسال، ابسال چون غشی است که با سوختن و از بین رفتنش زر خالص( سلامان) را پاک میسازد:
بود آن غش بر زر و این زر خوش زر خوش خالص بماند و سوخت غش
چون زر مغشوش برآتش فــــتد گر شکستن اوفتد بر غــــــش فتد
نتیجه گیری
– عنعنهی ادبی حاکم بر ادبیات کلاسیک باعث شده است که بزرگمردانی چون جامی، عطار، مولانا و… زنان را نماد شر و نفس قرار بدهند و هرگاه که در داستانهای عرفانی اشاره بدین میشده است که عارف از راه راست گمراه میشود، عامل این گمراهی زن را م دانستند.
– جنبش فمینیسم یکی از جریان هاییست که جایگاه اصلی زنان را دو باره زنده ساخت و زنان توانستند به کمک این جریان تا حدی حقوق از دست رفتة شان را به دست آورند.
– زنان در ابتدای تاریخ از جایگاه ویژهی برخور دار بوده و به عنوان نماد باروری و آفرینش به شمار میرفته اند عصری را بنام مادر تباری رقم زده اند. اینکه زن در طول تاریخ از جایگاه اصلی اش دور میماند بستگی دارد به عواملی گوناگون.
– با مقایسةۀ جایگاه زن در مثنوی سلامان و ابسال و شیخ صنعان، نگاه عطار نسبت به زن نگاهیست مطلوب تر تا نگاه مولانا جامی.
با بررسی موقعیت زن در آثار کلاسیک میتوان به نقشی که زن در جامعه در آن زمان داشته است پی ببریم و به مین ملحوظ آثار گذشتهگان باید با دیدی امروزی نگریسته شود.
سر چشمهها
- علوی، هدایت الله. (1378). زن در ایران باستان.چاپ سوم. تهران: نشر هیرمند
- رجایی، نارون. (1395) مجموعه مقالات اولین کنگرة بین المللی عبدالرحمن جامی.تربت جام، جلد اول. اداره نشر وزارت امور خارجه
- نیشابوری، عطار. ( بی تا ) شیخ صنعان . به کوشش امیر حسین خنجی. نشر الکترونیک : وبگاه ایران تاریخ. www.irantarikh.com
- نورالدین، مولانا عبدالرحمن. (1389) . هفت اورنگ. تصحیح مرتضی مدرس گیلانی. چاپ نهم. تهران : انتشارات مهتاب
نویسنده: نیلوفر نیکسیر