مریم کوهستانی از تجربیات خود در افغانستان میگوید
“زنها نمیبایست اهمیت و قدرت حضور خودشان را در جامعه دست کم بگیرند، چهرهی هر جامعه در واقع توسط زنان آن جامعه به تصویر کشیده میشود”. اینها گوشهیی از صحبتهای مریم کوهستانی هنرمند ایرانی در مورد جایگاه زنان است. وی همکاریهای زیادی با هنرمندان افغانستانی در دو کشور ایران و افغانستان داشته است. از این رو، برای آشنایی بیشتر با وی گفتوگویی انجام دادم که در ادامه میخوانید.
مریم کوهستانی متولد استان سیستان و بلوچستان ایران است، او کارشناس در بخش صنایع دستی، سفال و سرامیک است و در رشتهی پژوهش هنر، کارشناسی ارشد دارد و مشغول تدریس در دانشگاههای هنر تهران و اصفهان میباشد.
وی علاوه بر برپایی ده ها نمایشگاه مجسمهی انفرادی و گروهی در داخل و خارج از ایران، در سال 1396 کیوریتور و مدیر اجرایی اولین نمایشگاه سراسری هنرهای تجسمی معاصر افغانستان در تهران و کیوریتور چندین نمایشگاه مجسمههای سرامیکی دختران افغان در تهران، در سالهای 1395 و 1396 است.
پرسش: از دیدگاه شما یک زن چقدر میتواند از طریق هنر خود دردهای زنان را به تصویر کشیده و برای همنوعان خود کار کند؟
پاسخ: این مساله همیشه برای من یک دغدغهی اساسی بوده وهست. تلاش میکنم در آثارم به فضایی فراتر ازمسایل زندگی شخصیم دست یابم تا بتوانم زبان بیان دردها و امیدهای دیگران هم باشم.
البته من هرگز خودم را به عنوان یک هنرمند زن مورد قضاوت قرار نمیدهم و علاقهی هم ندارم که دیگران پیش از قضاوت بر اثر هنری من، به جنسیتم توجه کنند و آن را ملاک سنجش قرار بدهند.
چون در قدم اول من یک انسان هنرمندم. اما با اینهمه نمیشود تاثیر تجربهی زیستن یک انسان را در شخصیتاش و نیز در خلق اثرش نادیده گرفت. قطعا یک زن، شناخت و آگاهی بیشتری نسبت به ماهیت وجودی یک زن و دغدغههای او چه مثبت و چه منفی دارد و بهتر میتواند آن را بیان کند و در نتیجه تاثیر عمیقتری بر جهان اطرافش بگذارد.
تقریبا تمامی مجسمههای من ظاهر فیگوراتیو یک زن را دارند، اما مسایلی که در آثار من بررسی و مورد چالش قرار میگیرند، مفاهیم انسانی در جهان معاصر هستند و نه فقط زنان.
فیگورهای زنانه تنها فیگورهای بسیار آشنا به شخصیت من هستند مثل این که منِ مریم کوهستانی که اتفاقا زن هستم، هر بار با یک مجسمهی جدید و از زبان آن درحال صحبت کردن با دنیای اطرافش هست و یک موضوع متفاوت را مطرح میکند.
پرسش: همکاری شما با هنرمندان افغانستانی پیشینهی زیادی دارد، چه انگیزهیی سبب شد تا با هنرمندان افغانستانی همکار باشید.
پاسخ: زندگی من با مردم افغانستان از دوران نوجوانیم پیوند خورده است. من در بلوچستان به دنیا آمده و بزرگ شده ام و دوستان افغانستانی در مدرسه داشتم و همچنین در هجده سالگی برای اولین بار به عنوان مددکار به همراه تیم امدادی صلیب سرخ در زمان جنگ آمریکا با طالبان به این کشور سفر کردم و در حدود یک ماه در منطقهیی که آوارگان جنگی در نزدیکی نیمروز اسکان داده شده بودند در کنار آنها در چادر زندگی کردم و به بچهها آموزش نقاشی میدادم، بعد از آن که برای ادامهی تحصیل از زادگاهم خارج شدم نیز به طور پراکنده با بچههای بیسرپرست کار کردم تا این که شش سال قبل با مرکز حمایت از کودکان کار و خیابان آشنا شدم و تا امروز در آن مرکز مشغول آموزش هنر مجسمهسازی به کودکان و نوجوانان هستم که نتیجهاش برگزاری چندین نمایشگاه در گالریهای تهران بود و تاسیس اولین مرکز سفالگری برای کودکان کار. اغلب این کودکان و نوجوانان بچههای افغانستانی مهاجر ساکن تهران بودند و برای کمک به همان بچهها بود که اولین بار تقریبا چهار سال قبل به افغانستان و به مزارشریف آمدم و مدت زیادی در آنجا زندگی کردم.
پرسش: از تجربیات خود در افغانستان بگویید.
پرسش: اگرچه کار و فعالیت داوطلبانه من در آن زمان در مزارشریف بسیار سخت و گاهی طاقت فرسا بود، تجربیات ارزشمند و دوستان خیلی خوب برای من به ارمغان آورد. چیزهایی که هرگز از زندگی من جدا نخواهند شد و باعث میشوند تا همیشه دلم برای آن سرزمین و مردمانش بتپد.
درنتیجه مجدداً به افغانستان سفر کردم و این بار در هرات با هنرمندان بسیاری آشنا شدم که مرا بیشتر به افغانستان پیوند زد.
نمایشگاه نیمروز نیز از دل همین تجربهها بیرون آمد، در واقع برای جبران داشتههای معنوی که آن مردم در مدت اقامتم به من بخشیده بودند و نیز برای بهبود شرایط هنر و هنرمندان در آن جامعه که از نظرمن منصفانه نبود، دوست داشتم کاری انجام بدهم و این همیشه جملهی کلیدی زندگی من است، این که نمیتوانم بیتفاوت باشم و چشم ببندم و تمام تلاشم را برای تغییر شرایط به کار میگیرم.
از یک سو میخواستم کاری کنم که این کودکان و نوجوانانی که در کشورم مهاجر استند و اغلب در شرایط مناسبی نبودند، با دیدن شکوه فرهنگ و هنر کشورشان انگیزه و امید بگیرند برای تلاش و گذار از شرایط موجود به شرایط مطلوب.
از سویی میخواستم دیدگاه مردم کشورم را به سمت نادیده شدهای از کشور افغانستان تغییر بدهم، تا شناخت بهتر و منصفانهتری نسبت به این جامعه حاصل کنند و از طرفی با توجه به شرایطی که هنرمندان افغانستان در حال حاضر دارند، که اغلب یا سالها قبل مهاجرت کرده اند و یا در تلاش برای مهاجرت هستند؛ ضرورت پیوند دادن اعضای این بدنِ در حال متلاشی شدن را احساس میکردم.
نزدیک به دو سال تلاش شبانهروزی برای تولید یک سند و منبع مطالعاتی برای هنرهای تجسمی معاصر افغانستان و نیز گردآوری آثار این هنرمندان از سراسر جهان و برپایی نمایشگاه نیمروز آن چیزی بود که شما در نوامبر سال گذشته در فرهنگسرای نیاوران در تهران شاهد بودید، اگرچه کم و کاستیهایی نیز در برداشت، زیرا متاسفانه هیچ یک از ارگانهای خصوصی و دولتی از برنامه حمایت مالی نکردند و برپایی برنامهی به این حجم؛ نیازمند همراهی و همکاری تمامی نهادهاست و کل مسوولیتهای مادی و معنوی را تقریبا به تنهایی متقبل شدم، اما تمام و کمال تلاش کردم تا بهترین نتیجه را بدست بیاورم.
پرسش: هنرهای تجسمی را در افغانستان چگونه ارزیابی میکنید؟
پاسخ: نمایشگاه نیمروز تاثیرات عمیقی چه در میان جامعهی مهاجر و چه درمیان مردم و هنرمندان ایران داشت، تا آنجا که پس از آن افراد مختلفی برای برگزاری نمایشگاهی مشابه، برای هنرمندان افغانستان اقدام کردند.
در دانشگاهها نیز کنفرانسهای مختلفی در این زمینه برگزار شد. همچنین عدهی زیادی از هنرمندان ایرانی برای سفر به افغانستان و همکاری با هنرمندان افغانستان، اعلام علاقهمندی کردند.
تمام این مسایل گواه این مهم هست، که هنر افغانستان در حال حاضر قابلیتهای ارزشمند بالفعل و بالقوه بسیاری دارد که میبایست به عنوان یک سرمایهی اجتماعی قابل اعتنا بیشتر به آن پرداخته شود.
بعد از گذراندن تمامی این تجربیات چندین ساله و تحقیق و تلاش در زمینهی هنرهای افغانستان نکات قوت و ضعفی را در این مسیر به وضوح میبینم.
نکتهی قوت این جریان بیشک قدرت آن در زنده ماندن و ادامه دادن باوجود تمامی موانعیست که در این مسیر وجود دارند، از طرفی علاقهمندی نسل جدید به بیان و گفتوگو از خلال هنر، قابل ستایش است. همچنین رویکردهای نو و جدی هنرمندان معاصر در آثارشان قابل اعتنا اند و نیاز حمایت دلسوزانه و صبورانه دارند.
یکی از چالشهای اساسی هنر افغانستان سیستم آموزشی است؛ هم به دلیل کمبود منابع بروز و قابل دسترس؛ و هم به دلیل کمبود استادان کارآزموده و نوگرا، که بتوانند این جوانان پرشور و علاقه را به مسیر درست هدایت کنند.
از طرفی نهادهای مرتبط با هنر، همچون انجمنها و صنفها نیز تقریبا وجود ندارند و مجلهها و نشریههای معتبرِ مرتبط نیز دردسترس این عزیزان نیست، مسالهی مهم دیگر بازار خرید و فروش تقریبا بیرونق هنر افغانستان است که سبب میشود، هنرمند آرمانشهر خود را در جایی بیرون از وطن خود (سرزمین مادریش) جستجو کند که متاسفانه حتی در بازارهای خارجی نیز در این زمینه اقدامهای جدی و قابل ذکری صورت نگرفته است.
از دیگر فقدانهای جامعهی هنرمندان عدم وجود فضای سالم و دور از جنگ و جدل برای نقد است، البته نقد اساسی و موثر؛ و در نهایت کمرنگ شدن حس همدلی، همکاری و مسوولیتپذیری از دیگر مشکلات اساسی است که از دیدگاه من میتواند، تاثیراتی صدچندان تخریب کنندهتر از جنگ با اسلحه بر جسم و جان، هنر و روح مردم افغانستان داشته باشد، چرا که هنرمند میبایست واقف باشد که وجودش تا چه میزان میتواند، در تغییر ذاعقه و فرهنگاش تاثیرگذار باشد و میبایست اخلاق و منش خود را نیز به عنوان یک انسان فرهیخته ارتقا بدهد، هنر تنها توانایی و تکنیک نیست، هنر نیاز به حضور حقیقی انسان به معنای واقعی کلمه دارد.
پرسش: به نظر شما زنان در افغانستان چقدر در عرصهی هنر موفق بوده اند؟
پاسخ: اگرچه متاسفانه جمعیت زنان هنرمند افغانستان چندان چشمگیر نیست، اما با توجه به شناختی که از هنرمندان افغانستان بدست آوردهام به جرات میتوانم بگویم زنان هنرمند افغانستان در بسیاری جنبهها پیشروتر از مردان بوده اند به ویژه در زمینهی هنرهای معاصر همچون پرفورمنس، اینستالیشن و ویدیو آرت.
حرف آخر
پاسخ: در پایان از صمیم قلب آرزو میکنم روزی این موانع تا حد ممکن از میان برداشته شوند و هنرمندان عزیز افغانستان چه آنها که افتخار آشنایی شان را در نمایشگاه نیمروز داشتم و چه آنهایی که سعادت آشناییشان را نداشتم، هر روز قدمی موثرتر و رو به جلو داشته باشند و به آنچه قطعاً شایسته آن هستند دست یابند، در گذر از مسیری مساعدتر و پیشروندهتر از پیش.
ترتیب: سیمین صدف