نگاهی به شاخهای به حرمت درخت
نویسنده : فروزان اميري داستان نویس
شعر؛ اين پديده لطيف ، از همان ابتدا همواره بستر مناسبي براي به تصوير كشيدن دغدغهها،احساسات ، رنج ها و احساسات بوده كه گاه روايتگر دردها مي شود و گاه شيرين ترين زمزمه هاي عاشقانه را به جوانه مي نشيند. هم او كه در درازاي عمر خود به نقش ها و اشكال گوناگون رخ نموده است. گاه به شكل قصايدي بلندبالا و گاهي هم به كوتاه ترين شكل ممكن يعني تك بيت.
كه البته اين كميت در هر دوره از زندگي شعر نظر به اقتضاي زمان و حوصله مخاطب و خواننده تغيرپذير است . مخاطب امروز شعر، انسان پر دغدغه و كم حوصله اي است كه بيشتر به سمت شعر كوتاه كشانده مي شود، زيرا شعر كوتاه با زندگي اجتماعي امروزي هماهنگ است و شايد به همين دليل باشد كه اين روزها شاهد چاپ بيشتر مجموعه هاي شعر كوتاه هستيم.
يكي از اين مجموعه ها، مجموعه شعر (شاخه اي به حرمت درخت ) نخستين اثر شاعر خوب ما عاصم اسفزاري است كه شامل 55 شعر بوده و اولين جوانهها و تجربه هاي سرايش شاعر تا اكنون را در بر دارد. چنانچه گفته آمدم اكثر شعرهاي اين مجموعه را شعرهاي كوتاه تشكيل ميدهند.
اما شعر كوتاه :
شعر كوتاه در ادبيات كهن ما به اشكال و قالبهاي كوناگوني ظاهر شده است. قالبهايي چون ؛ تك بيت ،خسرواني، رباعي، دوبيتي وغيره كه هركدام شان در حكم يك شعر مستقل، لذت يك اثر هنري را در كمترين فضا و در قالب چند كلمه ي معدود به خواننده منتقل ميكند و نيز در ادبيات امروز زبان فارسي گونههاي جديدي از شعر كوتاه شكل گرفته كه اكثرآ با ترجمههاي شعرهاي كوتاه ادبيات جهان و هايكوهاي ژاپني شدت و رواج بيشتري يافته است.
در دنيايي كه قطعيت را رد ميکنند و نسبيت حرف اول را مي زند، تعريف مقوله هاي هنري و ادبي چون شعر كاري است بس دشوار، اما با آن هم ديدگاه قريب به اتفاقي كه در باب شعر كوتاه وجود دارد اين است كه بطور كلي شعر كوتاه چكيده يك حس تصوير و انديشه است. تكيه بعضي از اين شعرها، تنها بر ايجاز و تصويرسازي است. مبناي شاعرانگي در برخي ديگر بازيهاي زباني و ايجاد تضاد و ارتباط ميان صورتهاي واژگاني است و در تعداد ديگري از شعرهاي كوتاه از مضامين غافلگيرانه و نكته پردازي هاي شاعرانه براي اعجاب خواننده بهره گرفته ميشود .
با خوانشي كه بر شعرهاي كوتاه مجموعه ي “شاخه اي به حرمت درخت ” داشته ام ، البته به عنوان يك مخاطب شعر، ديدگاهم را در دو روايت بيان ميكنم.
روايت اول : شعر عاصم اسفزاري شعريست اجتماعي و روايتي از دردهاي آشنا و امروزي مردم اين سرزمين !
شاعر از درد سرزميني مي گويد كه آزاده گي و آرامش را به رويا نشسته و مسير سبز آزادي در آن به بن بست خورده است و هنوز هم شب بر روشني و صبح اميد سايه افكنده و تن نحيف آزادي را مي مكد و نيز شكوه به تاراج رفته ي نسلي كه همچنان ناظر خردشدن قدامت چند صدساله ي خود هستند و قدم از قدم بر نمي دارند.
سخن گفته اند از آزادي
و شكوه يك نسل
به بن بست خورده بود
كاروان همصدايي چشم هاشان
شب هنوز مي مكيد !
تن نحيف آزادي را
گروهي!
سخن از يك تبار مي گفتند
و قدامتي به عظمت پامير
كه هي خرد ميشد
و گاه شاعر از زخم هاي موجود در پيكر سرزميناش گلايه سر مي دهد و نبود دستي مهربان و مرهم گذار، دلش را به درد مي آورد و دريا دريا غصه هايش را به كشتي ها مي سپارد تا به دورترين نقطه زمان بروند.
اعتراف مي كنم
دستي نيست
تا شانه هاي زخم خورده ات را مرهمي باشد
و درياها
كشتي ها
ايمك غصه هاي مرا حمل مي كنند
و زخم هايت را
در حساس ترين نقطه متروك زمان
و لحظه اي هم با لحني تند و منتقدانه به سرزنش دنيايي ميپردازد كه سهم سرزميناش از آن نسلي بدنام بوده است.
افسرده مي شود خدا
در شامگاه شرم آلود اين دنيا
دنيايي كه
استفراغ كرده است ، يك نسل
بدنامي انسان را
در سرزمين من .
و نمونههاي ديگري از اين دست شعرها كه به وفور در اين مجموعه به چشم مي خورد. انتقاد شاعر از وضعيت موجود فقط در اينجا ختم نمي شود، او دركنار دغدغه هاي ديگرش، به انسانيت از دست رفته و زيرپا شدن حس انسان دوستي فكر مي كند، و اينكه نشاني از آدميت در حوالي اش نمانده است و…
آهاي!!!
به پاييز بر گرديد
به برگ سبز چناري كه پرت شده بود
در تولد بادي سرد
به كارواني، كه در نعش آدمي گم كرده بود همه بيابان ها را
به آدمي ، كه در انتهاي جاده
حس آدميتش را ، زير سنگپاره شكست
و درباني
كه جيب ها را بو مي كشيد
ورود آدم ممنوع است…
در پهلوي اينگونه شعرها ، برگ هايي از اين مجموعه به شعرهاي عاشقانه مزين شده است كه شاعر فارغ از دغدغه هاي اجتماعي و همگاني سعي مي كند راوي حس و حال عاشقانه اي باشد كه هم خودش و هم مخاطب شعرش را به دنياي رنگين و پر از نقش و نگار عشق بكشاند.
اما بيان شاعر درعاشقانه ترين شعرها نيز همان لحن و بيان تند و سرزنشانه است و واژههاي تلخي مانند جنگ، خون ، ويراني، انفجار و… شعرها را در بر گرفته است . به اين نمونه ها توجه نماييد :
انفجار خاموشي است
نيامدنت
كه پارچه پارچه مي كند
غرورم را
و يا:
جنگ
خون
ويراني
.
.
.
اگر مي خنديدي
كاروانها به راه ديگري مي رفتند
درين خوانش آنچه من احساس كرده ام اين است كه شعرهاي اين مجموعه از بار عاطفي و صميميت كمتري برخوردار اند . بدون شك تخييل و عاطفه از جملهء مهمترين عناصر شكل دهنده شعر است. مخصوصا شعر سپيد كه مقيد به وزن و قافيه هم نيست.
بنابر اين بايد عاطفه و خيال پردازي نقش پر رنگ تري در ساختار شعر داشته باشد تا بتواند خواننده را جذب نموده و تا آخرين برگ مجموعه به دنبال بكشاند.
روايت دوم : واژگان و تصوير پردازي؛ فاجعه ، شكست ، بيابان ، اجداد، شرمگين ، كاروان ، كودك ، انفجار ، سرزمين ، زمان و… عاصم اسفزاري با اين واژگان فضاي شعرش را به ديگران معرفي مي كند.
كمتر شعري از شعرهاي اين مجموعه را ميتوان يافت كه اين واژه ها در در آن حضور نداشته باشند، شكي نيست كه اين واژه ها هستند كه شعر را شكل مي دهند و نقش ارزنده واژه در بستر شعر انكار نشدني است. اما گاهي اوقات شاعر با كثرت تكرار چند واژه فضاي تكراري و يكسان را در شعرش ميسازد. اينجاست كه مخاطب با خواندن چند شعر از اين مجموعه، حال و هواي شعرهاي ديگر را پيشبيني كرده و ممكن است حس ملال را در او ايجاد كند.
مثال هايي از اين شعرها :
آنگاه كه آفتابي نيست
و ماه در تحيير خويش منفجر مي شود
كودكان بياباني
به كدامين سبزه فرود آرند
گوسفندان اجدادي شان را ؟
و اينجا
در كدامين جنگل دنيا
به علف هاي هرزه دل ببندند؟
و يا :
فاجعه مي شود
گوسفندان ، بياباني تر مي شوند
خار مي رويد
ردپاي اجدادت را
آنگاه كه قدم بر ميداري
در مسيري نا پيدا
و من، سراب مي شوم.
و شعرهاي ديگر از اين دست كه فقط به ذكر صفحات كتاب اكتفا مي كنم. شعر ص45 ، ص 32 ، ص25 و…
نكته ديگري كه درباب شعرهاي اين مجموعه مي توان گفت ، اين است كه در بر خي شعرها شاعر به گونه اي شتابزده و سرسري با شعرها برخورد نموده و به متخصات عمدهء شعر سپيد كه همانا كشفي زباني، تصويري و فكري و آهنگ دروني باشد ؛ توجه كمتري كرده است . به گونه اي كه گاه برخي از شعرها پهلو به نثر ميزنند و همان زبان سليس و دستوري نثر در آنها حاكم است.
بگذاريد چنين باشد
كشتزار خشكيده اجدادم
وقتي
هنوز نمي دانيد
رسم آبياري را
البته بايد يادآوري كنم كه من به مقوله ( سهل و ممتنع ) كاملن باور دارم ومعترفم كه گاه در يك نوشته مي تواند تمام اصول و قواعد دستور زبان سرجاي خودش باشد و در عين حال آن نوشته، يك شعر خيلي زيبا باشد.
همچنان كه اگر يك شعر را در قالب نثر بنويسند و جملاتش را برش ندهند، بازهم كلام شعريت خودش را به رخ مي كشد ؛ همينطور هم يك نثر ساده را نمي توان با برش دادن و پلكاني نوشتن ، شعر خواند .
با شناختي كه از پيشينه ي نثرنويسي جناب عاصم دارم گمان ميبرم كه گاه همان شيوه نثرنويسي شان بر بعضي از شعرهاي اين مجمعوعه سايه افكنده باشد. ردپاي همان نثرهاي پر تصويري كه گاه ازدحام تصاوير مخاطب را از درك انديشه شاعر و لذت بردن از زيبايي اثر، محروم مي ساخت .
چند نمونه از اين نوع تكه ها را در زير مي آورم.
شب هاي درازيست
ويراني خواب هايت
وقتي تنفر مي كند
كودك بياباني
از من
از تو
از آنچه در انتظار ما خميازه مي كشد
فرداي پر آبله را
ص 46
و يا تكه اي از اين شعر :
ناگزيرترين فرداهاست
آنگاه كه تولد مي شود فردايت
و مادرت
در شفاخانه هاي سرگردان بيابان، ترا به دنيا مي آورد
فاجعه مي شود
سنگ ها به جان هم مي افتند
با همسايه ها
خانه ها
شترها
در مسير ناپيدايي قدم مي گذارند…
در اين مثال ها با توجه به تعريف تصوير ( بياني است كه به صور ذهني حاصل از دريافت هاي حسي شاعر، زندگي مي بخشد. يا به عبارت ديگر؛ سبب ميشود تا خواننده احساس كند كه چيزي را به گونه ي متمايز ميبينيد، لمس ميكند، ميبويد يا ميشنود.) چقدر شاعر توانسته است درين شعرها با تصاوير مبهم وكليي چون: فرداي پر آبله ، شفاخانه هاي سرگردان بيابان و غيره خواننده را هم پاي شعرش بكشاند و احساس لذت و دگرگونه ديدن را در او ايجاد كند؟
اما بايد يادآوري كنم كه اين ديدگاه درباب همه ي شعرهاي اين مجموعه صدق نمي كند . گاه شاعر با چنان قدرت و توانايي در دو و يا سه سطر كشف زباني و فكري را در برابر ديدگان خواننده قرار ميدهد كه به اين گفته مفتون اميني باور پيدا مي كني كه شعركوتاه شعر كوچك نيست.
و شاعر در نهايت ایجاز، در چند سطر معدود، يك دنيا حرف را روايت مي كند.
آخرين پايان امروزم
پايان لبخند هاي فردوسي است
در كتاب هاي درسي كودكان افغانستان
و يا درين شعر كوتاه كه شاعر ثصويري عيني و ملموس را با اشياي دم دستي و پديدههاي زندگي روزمره نقش كرده است.
كفش هايت
پاشنه بلند باشد يا كوتاه
از خيابان كه مي گذري
ساختمان ها فرو مي ريزند
و نمونهء زيباي ديگر:
جنگ
خون
ويراني
.
.
.
اگر مي خنديدي
كاروانها به راه ديگري مي رفتند…
بدون شك مجموعه شعر ( شاخه اي به حرمت درخت) مجموعه ي درخوري هست و حرفهاي زيادي براي گفتن دارد كه از حوصله اين مقاله خارج است و از توانايي من بيرون.
آرزوي بهترين فرداها را به سرايشگر اين مجموعه ي زيبا و خواندني دارم. قلمش رساتر و نويساتر!