بایستههای اقتدار زنان در افغانستان
بذل توجه جامعۀ جهانی به وضعیت زنان در افغانستان پس از کنفرانس بن و به تبع آن سرازیر شدن پروژههای فراوان بمنظور تقویت نهادهای جامعۀ مدنی و حقوق زنان، فرصت تاریخی را برای زنان این کشور مهیا ساخت تا در موجودیت سایۀ سنگین پدرسالاری بر مناسبات قدرت در افغانستان به کسب تجربیات مختلف در حوزۀ عمومی بپردازند. زنان که تا پیش از آن از جایگاه تثبیت شدۀ قانونی و عرفی شان در حوزۀ خصوصی ناراضی بودند بواسطۀ قانون اساسی به حقوق برابر با مردان دست یافتند طوریکه اکنون محدودیتی حتی برای رقابت در بلندترین مدارج سیاسی چون ریاست جمهوری ندارند. این تغییرات پسندیده و در عین حال شتاب زده است که تقابل موجود میان قوانین مدرن و عرف و عنعنات حاکم بر افغانستان را غیرقابل انکار نموده تا آنجا که در بسا موارد کوشش بر حق زنان برای کسب جایگاه اجتماعی درخور شان را زیر سوال میبرد.
این امر مستلزم آنست تا پالیسی سازان و کنشگران حقوق زن به جهت بهره وری بیشتر از تلاشهایشان -در موجودیت قوانین تقریبا مساعد به نفع زنان- آن تعداد عوامل و شرایط بازدارندهی اقتدار زنان در افغانستان را شناسایی کنند که مانع مشارکت کامل زنان بعنوان مهرههای اصلی در بازیهای سیاسی-اجتماعی در موقعیت برابر با مردان در افغانستان میشود. هدف نگارنده در این نوشتار پرداختن به مسایل از منظر علمی، بدور از جهت گیریهای قومی و سمتی میباشد.
- مطالعۀ ساختار اجتماعی در افغانستان:
ساختار اجتماعی افغانستان در غالب سیستم قبیلوی مورد مطالعه قرار میگیرد. مدل پشتونِ این سیستم بعنوان مشخص ترین مدل قبایلی بین سایر گروهها، حاکم بر سرزمین های وسیعی در افغانستان و مناطقی در پاکستان میباشد و بر خلاف مدلهای مشابه آن همچون قبایل سرخپوست در امریکای مرکزی و جنوبی در اکثریت بوده و در طول تاریخ نیز کمتر در معرض همسان سازی با سایر فرهنگها قرار گرفته است.
در سیستم قبایلی معمولاً قدرت سیاسیِ نهادینه شده مبتنی بر قانون اساسی وجود ندارد و در مدل پشتون آن تنظیم امور توسط قانون خاص قبایلی در امور جزایی و ادارۀ داخلی قبیله یعنی «پشتون والی» صورت میگیرد. این قانون ظاهراً مبتنی بر اصولی است که پیش از تاسیس حکومت شهری بر قبیله غلبه داشته است. پشتونوالی به هر کس حق میدهد تا از صدمهیی که به او رسیده انتقام بگیرد این تثبیت حق با ننگ، عزت و شرف هر کس پیوستهگی دارد متکی بر این باور که وظیفه و حق هر انسان است که خود مجری عدالت باشد.۱ دامنۀ فرهنگ پشتونوالی در طول تاریخ مختص به قبایل پشتون نمانده و به سراسر افغانستان گسترش یافته است. حادثۀ «فرخنده» و آمار بلند قتلهای ناموسی در سراسر افغانستان و حادثۀ« مشعل خان» در پاکستان؛ نمونههای تکان دهندهیی از جواز عرفی اجرای عدالت فردی، بدون توسل به دستگاه حکومت در دو دهۀ اخیر میباشند.
اینکه بارها شاهد واکنشهای شدید مخالف با برخی قوانین جدید بودهایم ناشی از همین شکاف عمیق میان عرف حاکم بر ساختار اجتماعی(قانون پشتونوالی) و قوانین مدرن در افغانستان بوده است و اگر به عقب هم برگردیم افغانستانِ قرن ۱۹ ام نیز بواسطۀ همین خصوصیت گریز از مرکز قبایل است که در مقابل اصلاحات دورۀ امانیه از خود مقاومت نشان میدهد
. از آنجا که بررسیهای معطوف به تبین سیستم قبیلوی در افغانستان کمتر صورت گرفته است -از جهت اهمیت درک مفهوم آن برای گذر به سمت جامعۀ مطلوب- میطلبد تا پژوهشهای بیشتری پیرامون سیستم قبیلوی در افغانستان صورت پذیرد.
- تقدس زدایی از پدر سالاری:
ساختار قبایل خود بر پایۀ سیستم «پدر سالاری» استوار مانده است. این میراث تنیده شده در بافت قبیلوی، فاقد ساختار مساوات طلبانه بوده و به شکل سیستماتیک زنان را کِهتر و مردان بخصوص مردان کهنسال را مِهتر قرار میدهد.
نقش خود زنان از گذشته تاکنون در تداوم پدرسالاری قابل تأمل بوده است. زنان در پذیرفته ترین شکل، بعنوان مادر از طریق نهاد خانواده به بازتولید و پاسداری از ارزشهای فرهنگ پدرسالار مشغول بوده اند و این مسؤلیت با ورود زنان به حوزۀ عمومی و یافتن جولانگاه وسیعی بنام اجتماع به مرحلهی حساستری وارد شده است؛ بوده اند زنانِ خشنود از برهم خوردن نقش سنتی شان که با قرار گرفتن در موقفهای مختلف اجتماعی باز هم بعنوان تریبون قابل اتکای پدرسالاری در تقابل با تجدد عمل کرده اند و رسانه های صوتی-تصویری و اجتماعی با دیدگاه معطوف به حفظ ارزشهای موجود نیز آن را بازتاب گسترده داده و به مقبولیت آن در اذهان عامه افزوده اند.
همچنین آگاهانه تلاش شده زن گرایی و کوشش مدافعان حقوق زن در تقابل با دین نشان داده شود که با توجه به اهمیت جایگاه دین و تظاهر به دینداری در افغانستان در موارد مشخصی با بسیج افکار عامه علیه مدافعان حقوق زن به نتیجه دلخواه نیز دست یافته اند. عمق مشکلات در استفاده از واژهگانی چون «فمینیسم» تجلی پیدا میکند آن زمانی که در شمار فحشهای سیاسی قرار گرفته و کمتر مدافع حقوق زنی در افغانستان حاضر میشود خود را «فمینیست» بنامد.
فقدان تقوی سیاسی و تظاهر به زن گرایی از جانب دستگاه خصوصی برای کسب پروژه؛ و از جانب دستگاه دولتی برای کسب امتیازات مربوط زنان خود به چالشی در برابر تغییرات پیش رو تبدیل شده است؛ مردانی با اعتقاد به چند همسری و زنانی با قبول این شیوۀ زن ستیزانه در حوزۀ خصوصی؛ یا مردانی با سیاست سرکوب و حذف زنان مقتدر و زنانی در حمایت مستقیم و غیرمستقیم از این سیاست در حوزۀ عمومی، آن زمانیکه خویش را داعیان بر حق حقوق زنان نیز معرفی میکنند نمونههایی از آن تعداد “عوامل نفوذی” هستند که در کاهش اعتماد اجتماعی نسبت به مدافعین باورمند به حقوق زن و مطالبات زنان در افغانستان نقش جدی داشته اند.
در پیوند با این مسئله نارسایی قوانین را نیز باید برجسته ساخت. قوانین فی النفسه برای تنظیم روابط میان اجتماعات انسانی بوجود میایند و محصول زمان خویش اند. شاید عدم تناسب با شرایط و زمان در برخی قوانین مساعد در افغانستان است که سبب شده از جانب سیستم رد و یا نادیده گرفته شوند.
از همین دست کاستیها زمینۀ مستدل شدن مقاومت افکار عامه در برابر تغییرات ساختاری را فراهم ساخته و در مواقعی سبب شده نتایج معکوس به نفع سیستم حاکم بدست آید که با توجه به ریشۀ فرهنگ پشتونوالیِ-پدرسالار- و کهنه ارزشهای تابع آن، میطلبد برای جلب حمایت وسیع اجتماعی از حقوق و آزادیهای بشری( بخصوص زنان)، به سمت کار گروهی منسجم و بلند مدت میان تمامی اجزاء دولت حرکت نمود.
- تعیین خطوط تعارض و وحدت زنان:
همبستگی زنان در افغانستان آرمانی ست که تا کنون بستری برای تحقق نیافته است. زنان نه به اساس آگاهی از مطالبات مشترک، که بر اساس تفاوتهای قومی و ایدئولوژیک در غالب گروهها(تیم) تقسیم بندی شده اند. کنش و واکنش زنان به پدیدهها عموماً پراکنده، کم قدرت و موقتی بوده است و نتیجه اینکه امروزه یک حرکت فمینیستی قابل اتکا بر پایۀ برنامههای منسجم در افغانستان نداریم.
پس از کنفرانس بن به استثناء معدود مواردی همچون اختصاص درصد مشخص از کرسیهای پارلمان و شوراهای ولایتی به زنان، اکثر دستاوردهای اخیر زنان به اثر تلاشهای فردی بوده است؛ از قرار گرفتن چند زن افغان در لیست متفکرین و شخصیتهای تاثیر گذار جهان تا برنامههای چشم گیر تیم ربایتک دختران هرات. جهت تدوام این دستاوردها برنامههای مشخص دولتی و غیر دولتی جدی و بلند مدت وجود ندارد و با در نظر گرفتن این مهم که زنان در افغانستان جمعیت تقریبا برابر با مردان را تشکیل میدهند این میزان بالای بیاعتنایی به ظرفیتِ زنان، نتیجۀ فقدان تعریف مشخص “زنان” از منافع مشترک و عدم وقوف بر اهمیت همبستگی میان شان میباشد.
با احتیاط باید گفت برای زنان افغانستان که تاکنون در روابط فردی و میان گروهی خویش به آن درجه از بصیرت دست نیافته اند تا برای دسترسی به اهداف کلانِ مشترک نقاط وحدت و تعارض-واقعی شان- را شناسایی کنند، موجودیت مسایلی با حداقل اهمیت میتوان تاثیر سوء بر روابطشان گذاشته، اجتماعات شان را خوردتر نموده و ارتباطات شان را به حداقل رساند.
مفهوم خواهرخواندهگی (Sisterhood) به تعبیر رابین مورگان2 جایگاهی نیافته و نگرانی از این است که نفرت از زنان موفق بدلیل موفقیتهایشان، تبدیل به یک فرهنگ رایج و غیرمذمون شود. زنان موفق در دو دهۀ پیشین برای ادامه مسیر وادار شده اند در دو جبهه مختلف سنگر بگیرند؛ “جبهۀ اول” در برابر مردانی است که حضور و اقتدار زنان، منافع مسلمِ تاریخی شان را در معرض خطر قرار داده است؛ و”جبهۀ دوم”در برابر زنانی است(عوامل نفوذی مونث) که نگران از تاثیر موفقیتهای دیگر زنان بر موفقیتهای خویش اند.
شاید رأی عدم اعتماد پارلمان افغانستان در سال 1396 به “نرگس نهان” تنها کاندیدا وزیر زن معرفی شده به شورای ملی که گفته میشود لابی برخی وکلای زن در پارلمان دلیل ناکامی وی بوده است بتواند نمونۀ بارز از کسانی باشد که مرز پیشرفت زنان دیگر را دلیل تعیین اهداف خویش قرار داده اند و در قبال ایفای نقش ابزاری، از پشتیبانی سیستم بهره میبرند؛ لهذا برای گام نخست میطلبد منتقدان خودی به سمت تولیدات نظری حرکت نموده و با توجه به شیوههای کارکرد و امکاناتِ این پدیده -عامل نفوذی مونث- به نقد سازنده بپردازند چرا که این گروه در سیطرۀ نظام پدرسالار در “کارزار زنان علیه زنان”صف طویلی برپا نموده و در سطوح مختلف موجب ایجاد فضای نامتعادل برای سایر زنان در افغانستان شده اند.
پاورقی:
- مونت استوارت، الفنستون، افغانان، ترجمه محمد آصف فکرت، چاپ دوم، مشهد، آستان قدس رضوی، ۱۳۹۷، صص۱۷۳–۱۶۹
- Robin Morgan شاعر و فمینیست امریکایی در کتابمعروف خود “Sisterhood is Global “ خواهر خوانده گی را امری جهانی میداند.
نویسنده: مهناز پیروز