تجربهی خانهی امن
کودکی که سقط نشد تا سرنوشت ده سال تجاوز را تعیین کند
در افغانستان زنانی دست به ابتکار زده، با حمایت مالی سازمانهای معتبر خارجی و تأمین امنیت و کمک حقوقی دولت افغانستان، مراکزی را برای نگهداری از قربانیان خشونت به نام «خانههای امن» بنیانگذاری کردهاند. زنانی که مورد خشونت خانهگی قرار میگیرند تا پایان دعوای حقوقی شان میتوانند در این خانهها سکنی گزینند و در آنجا با آموزش و فراگیری دانش و فنون مختلف برای کسب درآمد، پس از خروج از خانهی امن و ورود به مرحلهی جدید زندهگی، قدم بردارند.
اما اگر این زنان در خانههای امن هم مورد خشونت و بیمهری قرارگیرند به کجا مراجعه کنند؟
مسأله همان ضربالمثل معروف گندیدن نمک است. اگر مبارزین حقوق زن با مدیریت ضعیف و ایجادیک سیستم سنتی و غیر حرفهای خود مایهی تولید خشونت اند راهکار بهتر و مطمئنتر چیست؟ چرا هیچ نظارت و کنترولی بر خانههای امن برای بررسی رفتار ناشیانه، غیر مسلکی و دور از انسانیت کارمندان این مراکز وجود ندارد؟
چرا سیستم ضعیف و آلودهی حکومت به جای مبارزه علیه خشونت، زنان را از جایی به جای دیگر برای تحمل تجارب بدتر سوق میدهد؟
خاطره دختر جوانی است که سه سال پیش پس از درج شکایات متعدد به حوزهی پلیس نزدیک محل زندهگیاش، به خاطر آزادی مجدد مجرم در سیستمی فاسد مجبور شد به رسانهها پناه ببرد. او از چهارده سالهگی مورد خشونت و تجاوز پدرش قرار گرفته و بارها حامله شده بود. خاطره برای از بین بردن ثبوت، همیشه مجبور به سقط غیر قانونی و غیر بهداشتی جنین میشد و پدرش به او برای جلوگیری از حاملهگی بارها آمپول زرق کرده بود. از این تجاوز وحشتناک دختری شش ساله و پسری سه ساله که حالا با مادرشان بیرون از افغانستان روزهای بهتر و انسانیتری را تجربه میکنند، به جای مانده است. کودک اول را به خاطر داشتن مدرک به دنیا آورد و دومی را برای اثبات بیگناهی خود و مجازات پدرش.
خاطره پیش از اینکه افغانستان را ترک کند، سه ماه در یکی از خانههای امن کابل نگهداری شده بود. این مصاحبه قرار است روایتگر اوضاع خانههای امن و سیستم زنستیز عدلی و قضایی افغانستان از زبان خاطره باشد، چرا که ما برای یافتن حقیقت و تعدیل و تغییر قوانین راهی برای بازرسی و کنترول بر این مکانها، به بهانهی حفظ امنیت قربانیان، وضعیت خاص آنها و درک حساسیت موضوع نداریم. باید خاطرنشان کرد که خاطره نمونهی کوچکی است، زنان زیادی با تجارب مختلف و اسفبار بعد از خروج از چارچوب خشونتبار خانواده، دچار سیستم وحشتناکتری به نام عدالت و حقوق زن شدند. باید خاطرنشان کرد که تمام خانههای امن به این هرج و مرج دچار نیستند و تمامی قضات کشور سنتی و زن ستیزانه برخورد نمیکنند.
خاطره وقتی برای اولین بار لیلا قرایی، رییس شبکهی زنان سوید را در خانهی امن دید، دانست که حسی درون چشمان این زن پر تلاش و باورمند است که او را جدی گرفته، از این مخمصه نجات میدهد. وقتی بازدید کنندهای به خانهی امن میرود کارمندان از قربانیان میخواهند تا شکایتی درج نشود، زیاد صحبت نکنند، هر چه را مسئولین میگویند تأیید کنند، بیشتر کارمندان اقارب و خویشاوندان رییس مرکز اند تا مبادا رازشان بیرون درز کند، با بیکفایتی، توجه و منابع ارگانهای خارجی را برای ادامهی تجارت از دست ندهند و با نفوذ افراد خارج از حلقهی خانواده، با این تجارت خصوصی و کامل زنانه از نظارت و پاسخگویی سرباز زنند. در واقع نمایش بدون هیچ کم و کاستی روی صحنه میرود تا تجارت زنان مبارز بدنام نشود. اولین چیزی که نظر لیلا را جلب کرده بود لباسهای نازک و پاهای بدون جوراب کودکی بود که خاطره در زمستان سرد سال ۱۳۹۴در آغوش داشت، وقتی از مسئولین میپرسد که چرا رسیدهگی نشده است، جواب سربالا و غیر قابل تصوری میشنود.
برای نگارنده تا همین جای قصه کافی بود تا به سراغ یکی از پرندهگان رها شده از قفس رفته و در مورد تجربهی او از خانههای امن و نوع برخورد قانون با یک قربانی پرس و جو کند.
آنچه در زیر میخوانید روایت خاطره است:
«سرانجام پس از سالها تحمل و سکوت توانسته بودم در مورد جنایتی که ممکن بود در جامعهای به شدت مذهبی و مردسالار بیشتر به من قربانی آسیب برساند، حرف بزنم و بر این کابوس ۱۰ ساله و جنایات پدرم نقطهی پایان بگذارم. زمانی که در محکمهی ابتدایی حضور یافتم سه ماه حامله بودم. نبود امکانات، اتهامات وارده از سوی پدرم و جانبداری قاضی از او، باعث شد جای سقط جنین، زاییدن کودک دوم را انتخاب کنم و بیگناهی خودم را به اثبات برسانم. قاضی دوسیه که مردی پیر بود از من خواست تا ثابت کنم کودک داخل شکمم از پدرم است، زیرا او همهچیز را انکار کرده، مرا متهم به داشتن رابطهی نامشروع با مردان دیگر میکرد. به او گفتم من امکانات پزشکی ندارم و نه هم میدانم چطور این کار را کنم، برای همین به قانون مراجعه کردهام تا به من عدالت دهند، خودتان هر طور صلاح میدانید از من آزمایش بگیرید. قاضی در جوابم گفت: «اگر نمیتوانی ثابت کنی، من هم نمیتوانم برایت کاری کنم. پس برو خودت را بکش اصلا پدرت تا به حال چرا تو را نکشته؟!»
به دختر کوچکم نگاه کردم، آیا وجود او و گرفتن آزمایش DNA برای صدور حکم کافی نبود؟
شنیده بودم که در خارج این آزمایش در دوران بارداری امکانپذیر است اما من برای تغییر وضعیت، جلب اعتماد و ترحم قاضی و مجازات کردن پدرم راهی جز متولد کردن یک موجود دیگر که ثمرهی تجاوز و خشونت بود، نداشتم.
بعدها که کودک دوم به دنیا آمد، با آزمایش DNA ثابت شد که ادعای من بر حق است. پدرم به اشد مجازات یعنی اعدام محکوم شد، اما هنوز اعدام نشده و در زندان پلچرخی زندانی است. زیاد مطمین نیستم عدالت برقرار شود، شاید روزی به کمک دوستانش آزاد شد. کودک دیگری را به جهانی عرضه کردم که مرا به کام بدبختی فرو برده بود، نمیدانستم باید مادرش باشم یا خواهرش.
سه ماه در خانهی امن بودم و در تمام آن مدت دعا میکردم زودتر از آن جا رها شوم. گاهی فکر میکردم بودن کنار مادرم به مراتب امنتر از این خانه است. کارمندان آن جا مدام از من میپرسیدند: دختر ۲۲ ساله چطور تا حالا اقدام نکرده بودی، کوچک نیستی، عقل داری و…
همیشه این سرزنشها را می شنیدم و روانشناس موظف هم به جای کمک، هر جلسه سوالهای نامربوط میپرسید، چیزهایی که حتا حاضر نبودم دوباره برای خودم بازگو کنم. زنانی که آنجا بودند از مشکلات مختلفی گریخته بودند. مسایلی چون لت و کوب شوهر، ازدواج مجدد همسر، پرداخت نشدن نفقه و غیره، اما هیچکدام مثل من مورد تجاوز و خشونت پدر قرار نگرفته بودند. راستش نمیدانم برای هر انسانی چقدر طول میکشد تا بفهمد دچار چه مصیبتی شده و آنچه اتفاق افتاده را میتوان تمام کرده، یک زندهگی تازه ساخت؟! اما برای من سالیان سال طول کشید. بالهای روی شانهام را به قیمت جان پیدا کردم.
گاهی زنها با هم دعوا میکردند و به جان همدیگر میافتادند، گاهی هم با خود موظفین و کارمندان خانههای امن درگیر میشدند. نه اینها روان سالم داشتند و نه آنها در برخورد با چنین افرادی آموزش حرفهای دیده بودند. هم اتاقیهایم شبها بالای سرم در مورد من و کودکانم پچ پچ کرده، به ما میفهماندند که موجودات نجس و نفرتانگیزی استیم. بارها درخواست اتاق خصوصی کردم تا مزاحمشان نباشم و خودم را از این زمزمهها و نگاههای تند و دردناک رها کنم، اما در نهایت رسیدهگی نشد.
خواندن و نوشتن بلد بودم، اما آنجا هیچ کورس یا آموزشی برای فرار از فشارها و سرگرم شدن وجود نداشت، البته میگفتند که استادها میآیند، اما من شانس نشستن در یک کلاس آموزشی را در آن سه ماه پیدا نکردم. صبحانه و نان شب به ما نان خشک میرسید و به مسئولان غذاهای خوب. نان چاشت تنها وعدهی غذایی مناسبی بود که میخوردیم هر وقت هم گرسنه میشدیم اجازه نداشتیم وارد آشپزخانه شویم و چیزی برای خوردن تهیه کنیم اما میتوانستیم به تکه نانی گرسنهگی خود را رفع کنیم.
یک روز، خیلی سرد بود از خاطره، زن همنامم که آنجا کار میکرد خواستم تا لباس بدهد، اما او با عصبانیت گفت: «من مسئول لباس و درخواستهای شما نیستم خودتان تهیه کنید.» اما ما اجازه نداشتیم در زمان اقامت ما در خانههای امن جز رفتن به دادگاه برای ادامهی دعوای حقوقی، جایی برویم. نه هم کسی اجازه داشت به دیدن ما بیاید. من ۳ ماه دوران بارداریام را در خانهی امن زندانی بودم هرچند آنجا کسی را به زور نگه نمیدارند اما فضا را بدتر از زندان ساخته بودند، فضایی پر تنش، بیرحم، بیمهر و چشمان بیشماری که مرا میخوردند.
بعد از سه ماه از آنجا خارج شدم، از مادرم خواستم مرا از آنجا ببرد. تا فیصلهی محکمه و به مجازات رسیدن پدر، من و مادرم هر دو ماه آدرس خود را تغییر میدادیم تا پدرم نتواند پیدای ما کند.»
خاطره بعد از مدتها تلاش شبکهی زنان سوئد، باقی سمندر و فعالان زن که خارج از حلقهی حکومت و تجارت خانهی امن کار میکنند، موفق شد افغانستان را برای داشتن امنیت و شانس دوبارهای برای زندهگی با فرزندانش ترک کند.
برای من اینجا دو مسأله اهمیت فراوانی دارد و خواستار توجه بانوی اول افغانستان و حکومت برابراندیش افغانستان هستم.
اول: ایجاد مراکز امنی که بتواند مستقل و قدرتمند، از قربانیان حفاظت کرده، تجارت خصوصی و خانوادهگی افراد سودجو در عرصهی حقوق زنان را پایان دهد و دارای امکانات مجهز و مناسبی برای بهبود وضعیت روحی، آموزشی و توانمندی قربانیان خشونت باشد. در این مراکز کارمندانی استخدام شوند که بدانند در برخورد با افراد مختلف و قربانیان فجایع چگونه، فراتر از سنت، مذهب و جنسیت، انسانی و حرفهای برخورد کرده، بستر خشونت بیشتر و سوء استفاده از این زنان بیپناه را در تجارتهای دیگرشان میسر نسازند. این مرکزها باید امکان بازرسی و نظارت بر همهچیز را برای فعالان حقوق بشر، فعالان غیر وابستهی جنبش زنان و خبرنگاران فراهم کنند، بدون اینکه امنیت کسی به خطر بیفتد.
دوم: قوانین افغانستان در مورد سقط جنین نیاز به تعدیل و بازنگری برای قربانیان تجاوز و خشونت دارد. هیچ زنی نباید توسط قاضی و مأموران امنیتی مورد خشونت و تنفر لفظی قرار گیرد، زیرا این مسأله در سالهای گذشته باعث شده زنان بیشماری در برخورد با خشونت، سکوت اختیار کنند. آنها میدانند که همیشه زن متهم است و مجازات خواهد شد.
اگر افغانستان و طب عدلیاش با امکانات بهتری مجهز شود خاطرههای دیگر مجبور به تولد محصول خشونت برای اثبات بیگناهی شان نخواهند شد.
منبع: هشت صبح