آنچه در مورد یک زن غسال نمیدانید
مکانی سرد و مرطوب با کاشیهای سفید و سه تخت کنار هم با فاصلهی یک متر، بوی متفاوت از هر مکان دیگر، همراه با بوی گلاب، مواد شوینده و کافور، کمی آن طرفتر تخت سفید رنگ دیگریست، پس از این که مرده را شستند روی آن تخت میگذراند و کفن میکنند، نخها و گوشههایی از تکهی سفید که مرده قبلی را کفن کرده اند، هنوز روی تخت وجود دارد.
نفسگل زنی 60 ساله است، نفس نفس زنان رو به غسلخانه میرود، برای این که کودکی 8 ساله را بشوید، خودم را معرفی میکنم و برای صحبت با او وقت میگیرم با چهرهی خندان، اما با تردید جواب میدهد که در غسالخانه منتظر باشم و او پس از شستن کودک میآید.
به غسالخانه (خانهیی که خانمهای غسال در اوقات بیکاری آنجا هستند) میروم، فرشی کهنه هموار است، همراه با یک سبد پیاله و یک ترموز چای.
پس از ساعتی انتظار نفسگل با دختراش ماریا که همکار او نیز است میآید، آنها اکنون آن کودک را غسل داده و کفن کرده اند و فرصتی یافتند تا نفسی تازه کنند، نفس گل برای خود چای میریزد و برای من نیز تعارف میکند.
برای صحبت بیشتر کنار نفسگل مینشینم، میگوید 20 سال است که این شغل را دارد و آن را از مادرش به ارث برده است.
ظاهرا شغل نفسگل روی زندگی او تاثیر گذاشته است، او کمتر درباره زندگی صحبت میکند و از بسیاری از صحبتهای او بوی مرگ میآید، گاهی میخندد اما برعکس معمول، خندههای او کمتر حکایت از شادی درونی میکند.
از او میپرسم چگونه به این شغل روی آورده است، او بیوه است و دخترش ماریا نیز از شوهرش جدا زندگی میکند و مشکلات اقتصادی عمدهترین دلیلیست که به این کار روی آورده اند.
او به خاطر میآورد: «اولین بار که مردهیی را شستم یک پیرزن بود، اتفاقا شب مرده بود و من هم شب برای شستن او رفتم، اولین بارهم بود خیلی ترسیدم، هر دم که او را میشستم مرا هراس بر میداشت ».
نفسگل میگوید برای اولین بار که به این شغل روی آورده بود به دلیل این که مردم این شغل را بد میدانستند، خجالت میکشید، اما اکنون میداند که همه بدبختی مردم بخاطر حرفهای دیگران است و از شغل خود راضی شده است.
نفسگل میگوید روزها با مردههایی سر و کار دارد که هرکدام به گونهی متفاوت مرده اند، مردههایی که روزها مانده اند و تحمل بوی و تعفن شان دشوار است یا زنانی که چاقو خورده اند یا تصادف کرده اند.
او همچنان که چای خود را تازه میکند از خاطرات خود میگوید که یک بار مردهیی را شسته که با نارنجک به شکل فجیحی کشته شده بود و شستن و جمع کردنش سخت؛ و باری دیگر زنی را که گلوله خورده و حفرهیی بزرگ در گردن او به وجود آمده بود را شسته که بیش از هر زمانی در وجودش ترس ایجاد کرده است.
نفسگل گاهی برابر با خویشاوندان میت گریه کرده است و هنوز هم اگر زن جوانی را برای شستن بیاورند، گریه میکند.
وی به این باور است که شغل انسان روی روحیهی او تاثیر میگذارد:
«ما همیشه با مردهها سرو کار داریم و این روی روحیهی ما تاثیر میگذارد و اعصاب آدم نا آرام میشود ».
غسالان، بسیاری از گفتههای معمول بین مردم را مبنی بر اینکه « مردهی خوش اعمال سبک و چهرهاش نورانی تر است و مردهی بد کردار سنگین تر از وزناش است و چهرهی ترسناک به خود میگیرد » را تایید میکنند و نفسگل نیز میگوید، خودش بسیاری از این موارد را تجربه کرده است.
او میگوید: «دیروز جنازهی یک خانم جوان را آوردند که خیلی نور انداخته بود مثل پری شده بود ».
خیلیها برای نفسگل وصیت کرده اند که پس از مرگ شان او آنها را بشوید و ظاهرا این امر بین غسالان عادی است چون نفسگل هم وصیت کرده دخترش او را بشوید.
از صحبت با بسیاری از زنان غسال چنین بر میآید که شاید آنها ناامیدترین قشر جامعه اند که دل به دنیا نبسته اند، هر لحظه با مرگ روبرو اند و مرگ عادیترین اتفاق زندگی برای آنهاست.
گزارشگر: سیمین صدف