مریم: تا زمانی که تنها ابژهی سکس باشم، ازدواج نمیکنم
رفته رفته میروند تا خاکستری شوند، موهای پر کلاغی دختری که انگار لبخند ملیح اوست که گرمای اتاق را تامین کرده است.
در حالی که لبخند میزند نگاهش به نقطهای ثابت میماند و میگوید: «ما زنها طبیعت جالبی داریم، مادرم در آخرین روزهای تجردش، کودکی بیش نبود و دستهی گل عروسی خوابهای دنیای کوچکش را میساخت، من اما بالغم و هیچ باغ سرخ و سبزی به وجدم نمیآورد.»
ازدواج تنها دغدغهی مریم ۳۰ ساله نیست. او خبرنگار است و در یکی از رسانهها در کابل کار میکند. دیوار اتاق کارش با عکس چند فمنیست مزین است و روی میزش کتابها و نوشتههای فمنیستی میبینم. از او میپرسم که آیا فمنیست است؟ سری تکان داده میگوید: «بلی فمنیست استم و این به معنای مخالفتم با نفس ازدواج نیست.» در مورد دلیل تجردش میگوید: «برای من در جامعهای که زن هنوز کالا محسوب میشود و نه تنها تنش که تمامیتش را مرد برای خودش انحصار میکند، مرگ تدریجی همراه با شکنجه است، پس من ازدواج در اینجا را با این فکرها و ایدیولوژی مردانه پذیرفته نتوانستهام.»
برابری، عدالت جنسی، حق تحصیل و کار، آزادیهای فردی از جملهی آموزههای فمنیسم است. به باور فمینیستها، جامعه و مردان افغان پذیرای آن نبوده و اغلب دیدی سکسیستی نسبت به زنان دارند و نیز گاهی خود را صاحب تمامعیار آنان میدانند.
مریم در ادامه میگوید: «آرزوی یک فمینیست چیزی نیست که دنیای مردانه تا اکنون اینهمه علیه آن مقاومت کرده و در برابر آن موضع گرفته است، بلکه یک فمینیست هم عین چیزی را میخواهد که یک مرد تا حال برای خودش خواسته است.»
از مریم میپرسم آیا دوست دارد مادر شود؟ میگوید: «من دوست دارم مادر شوم، همانطور که یک مرد دوست دارد پدر شود و این حق زمانی زیبا است که فرزند خارج از رفع غرایز و جایگزین و میراثخوار پدر به دنیا بیاید، حالآن که در این کشور حتا نام من به عنوان مادر، درج شناسنامهی فرزندم نمیشود.»
مریم به حرفهایش ادامه میدهد: «برای من ازدواج حتا در جامعهی سکولار و مدرنیته سوال است چه برسد در چنین جامعهای زنستیز. ازدواج در همهی جهان به نفع مردان است و هیچ قانون زنانهای در آن دست ندارد. زن همیشه در ازدواج «میدهد» و مرد «میستاند»، به نحوی که حتا اگر شکل انسانیاش را فکر کنید باز هم زن مثل کالا خریده میشود، پس تا زمانی که قانون ازدواج زنانه نشود و تنم تنها ابژهی سکس و تولید مثل باشد، هرگز ازدواج نمیکنم.»
تاخیر در سن ازدواج پدیدهی کماکان تازهای است. مسایل بسیاری وجود دارد که میتواند ازدواج را به تاخیر بیندازد و یا دختران را از ازدواج منصرف سازد. بسیاریها معتقد اند که وقتی دختری کتاب میخواند جهانبینیاش وسیعتر شده و دایرهی همسرگزینیاش محدود میشود. امروزه در افغانستان دخترانی با سن و سال بلند، هنوز مجرد اند. این دختران به قول خودشان، به طور معمول «نه این که نتوانند، بلکه نمیخواهند» ازدواج کنند.
برخی از دختران به دلیل ویژهگیهای خاص و شاید معیارهای سختی که دارند مرد ایدهآل زندهگیشان که توان پذیرش محدودیتهای آنان را داشته باشد، پیدا نکرده و از آنجایی که گزینش همسر یکی از مهمترین انتخابهای زندهگی است، نمیخواهند بیگدار به آب بزنند و ترجیح میدهند ازدواج نکنند.
برخی دیگر از دختران، ازدواج را مانع پیشرفت فردی دانسته و آن را تا به دست آوردن موفقیت نسبی شخصی به تاخیر میاندازند. اما چرا ازدواج مانع پیشرفت دختران است و این حس چگونه در آنان شکل گرفته است؟
فضلالرحمان فاضل، روانشناس و استاد دانشگاه کابل است. از او در مورد عوامل کممیلی دختران نسبت به ازدواج میپرسم، میگوید: «عوامل زیادی وجود دارد، اول این که با مساعد شدن زمینهی بهتر تحصیل برای دختران نسبت به گذشته، بزرگترین دغدغهی آنان بلند بردن سطح تحصیل و پیدا کردن شغل ایدهآل است، این که خود دلیلی است که دخترخانمها نخواهند زودتر ازدواج کنند. همگام با شاغل شدن و داشتن درآمد، آنان از لحاظ اقتصادی خودشان را تمویل میکنند و دیگر وابسته به مردان نیستند.»
آقای فاضل در ادامه میگوید: «امروزه ازدواج تعریف متفاوتتری نسبت به گذشته پیدا کرده، خواست دختران از ازدواج تنها فرزند به دنیا آوردن و داشتن رابطهی جنسی با یک مرد نیست. وقتی یک دختر تحصیل میکند، سطح آگاهیاش بلند میرود، و جهانبینیاش وسیع میشود، خواه ناخواه دنبال مردی کامل و ایدهآل برای زندهگی است تا تفاهم کامل با هم داشته باشند و با دغدغههای همدیگر کنار بیایند، اما نداشتن اعتماد آنان باعث شده ریسک نکنند و تن به ازدواج ندهند. بیشتر دختران ازدواج را در اسارت درآمدن و سلب آزادیهایشان توسط مرد میدانند.»
به باور این استاد دانشگاه هر پدیدهای که از غرب وارد افغانستان میشود، شکل وارونهای را به خود میگیرد. به گونهی مثال فمینیسم افراطی باعث شده دختران فمینیست، دید خوبی نسبت به مرد و ازدواج نداشته باشند. او همچنان این طیف از دختران را دختران آرمانگرا میداند و میگوید: «مسالهی دیگر موضوع آرمانگرایی است این دختران دنبال مردهایی کامل اند و یا هم مساله اعتماد نکردن است، بعضی از این دختران ممکن در روابط قبلیشان با شکستهایی مواجه شده باشند که باعث شده اعتمادشان نسبت به مردان خدشهدار و دید آنان به ازدواج منفی شود.»
او میافزاید: «با این حال این دختران خود اختیار عمل دارند و خانواده برایشان تصمیم نمیگیرد، این خودمختاری نسبی باعث شده آنان وابستهگی نداشته و مستقلانه تصمیم بگیرند و زندهگی کنند.»
یلدا نیز مجرد است و ۲۲ سال دارد. او دانشجو است و در یکی از بانکهای خصوصی کار میکند.
نظرش را در بارهی ازدواج میپرسم، میگوید: «ازدواج برای یک دختر در این سرزمین محدودیت است و بس. در جامعهی ما ازدواج برای مردها، بخش کوچکی از زندهگیشان است، آنها بیشتر به پیشرفت در زندهگی فکر میکنند و اما دختران به خاطر تمام تلقینهایی که در جامعه به آنها میشود، همین که قد کشیدند، به ازدواج فکر میکنند و از تواناییها، افکار و رویاهایی که شاید به اوج برساندشان، دست میکشند و زندهگیشان خلاصه میشود به بوی خوش نان، سر و صدای چند طفل و همسرداری.»
اما وقتی از یلدا میپرسم دلیل مجرد بودنش چیست، میگوید: «شاید اگر دختر دیگری جای من بود دلیل ازدواج نکردن را قبل از هر چه سن و سال نه چندان بزرگ میدانست. من هم بهانههایی چون درس و دانشگاه و سن و سال را پیش میکشم ولی هنوز دلایل زیادی برای ازدواج نکردن دارم. اولتر از همه مشکل من با خود پدیدهی ازدواج در افغانستان است. خواستگارانی داشتهام که برایم مستقیم و به صورت غیرمستقیم پیشنهاد ازدواج کردهاند. در کنار تمام دلایل، اساسیترین چیزی که باعث شده به هیچکدام پاسخ مثبت ندهم این است که با شرایط بعد از ازدواج مشکل دارم. نظیر این که حتا بعد ازدواج فردیت و حریم خصوصی از بین میرود و حتا ابتداییترین حقوق زنها رعایت نمیشود.»
او سخنانش را با لبخندی ادامه میدهد: «نمیگویم دلم نمیخواهد رابطه عاطفی پایدار داشته باشم و مادر بودن را تجربه کنم، ولی وقتی به زندهگی دوستانم نگاه میکنم که چقدر بیعلاقه و بدون تفاهم، فقط به خاطر فرار از حرف مردم تن به زندهگی مشترک دادهاند و نارضایتی در چشمانشان موج میزند، بیشتر مصمم میشوم. در هر حال من میخواهم شاد و آزاد باشم، نمیتوانم در قید و بند بگنجم و فکر میکنم تا وقتیکه تغییر اساسیای در آشنایی، ازدواج و فرهنگهای این چنینی ایجاد نشود، ازدواج چیزی جز دردسر نیست. من تا زمانی که فردی را نیابم که این سری مسایل برایش مفهوم باشد، نه، ازدواج نمیکنم، چرا باید خودم را گرفتار بسازم؟»
یلدا با ارایهی تعبیری در بارهی مردان گفت: «مردان شکارچیان کارکشتهای اند. سوی زنان نمیروند، مگر به قصد شکار.»
ازدواج در افغانستان هرچند با محافل پر زرق و برق و گاهی حتا با جلوههای غربی برگزار میشود، اما هنوز پدیدهای سنتی به حساب میآید و تجرد قطعی از سوی مردم، به ویژه بزرگان خانوادهها یک نوع ننگ پنداشته میشود. در جامعهی افغانی، مردم مجرد بودن را به ویژه برای دختران، عیبی بزرگ میدانند.
اما به باور برخی از دخترانی که نمیخواهند ازدواج کنند «برای زنِ توانمند امروزی، ازدواج تنها یک گزینه است، نه هدف اصلی زندهگی.»
منبع: روزنامه هشت صبح