لالاییهای ویرانگر مادران افغانستان
با تکیه بر تحقیقات وسیعی که در زمینهی ارتقای سلامت نوزاد انجام شده است، «سلامت دوران بزرگسالی در ارتباط تنگاتنگ با سلامت و تکامل بهینهی جنینی، نوزادی، کودکی و نوجوانی میباشد و از جمله مسایلی که در این رشد و تکامل نقش دارد، موسیقی و لالایی مادرانه است.»
«لالایی برگرفته از واژههای «لالا» یا «لَلِه» (غلام، بنده، خادم) به معنای نوای دلنشین است و در اصطلاح، سرودهای شفاهی است که عشق و آرزوهای مادر به فرزند دلبندش را در بر میگیرد.»
لالایی مانند دوبیتیها در زبان فارسی و لندیها در زبان پشتو زیرمجموعهی ادبیات فولکلور میآیند.
خوانش محتوایی دوبیتیها نشان داده است که زنان در سرودن این قالب مردمی با مفاهیم عاشقانهای که بار سنگین شرم شرق را بر دوش میکشند، نقش بسزایی داشتهاند. با نگاه اجمالی به فرهنگ و سنن افغانستان میتوان فهمید که عمر عاشقانهسرایی زنان کوتاه بوده است؛ زیرا بعد از ازدواج، آن همه عاشقانهسرایی به سرودن لالایی تبدیل میشود.
مادر با توجه به جغرافیا و تاریخش، فرهنگ و تمدنش، اجتماع و سنتش، در لالایی خویش قصهای دارد که یگانه محل تجلیاش کنار گهواره است.
محققان این عرصه، ثابت کردهاند که نوزاد از همان بدو تولد، با مادر در رابطهی غیر مادر و فرزندی هم قرار میگیرد. نوزاد، نوآموز است و مادر، معلم. مادر موظف است تا در کنار انتقال داد و گرفت مهر مادریاش به تکامل ذهنی نوزادش نیز بیندیشد. همان گونه که شیردادن، سلولبهسلول کودک را سیراب میکند، قصهگفتن و لالاییخواندن نیز روح و روان او را پرورش میدهد. ادبیات مادرانه باید مسوولانه تلاش کند تا باعث سرور روح کودک شود، عواطفش را بیدار نگه دارد، بر قدرت خلاقیتش بیفزاید و حس کنجکاویاش را برانگیزاند. مادر باید با پیامهایی که در قالب لالایی و قصه به خورد کودک میدهد، وی را برای زندهگی پیش رویش آماده سازد. کودک با این پیامهای آگاهانهی مادر است که میتواند پلهای ارتباطی ایجاد کند و شیوهی مناسب زندهگیاش را بیابد. کودک اگر از بدو تولد از طریق ادبیات مادرانه با مفاهیم متفاوت زندهگی آشنا نشود، شهروند شایستهای نخواهد شد. از این رو لالایی و قصه برای نوباوهگان، بهترین شیوهی فراگیری علوم انسانی است، اما باید پرسید کودکان افغانستان با چه لالاییها و قصههایی پرورش داده شدهاند که جامعهی افغانستان، کمتر توان بیرونآمدن از بحران انسانستیزی دارد؟ زنان زنستیز، در کجای این لالاییها زاده میشوند و مردان زنستیز، چطور در این چرخهی باطل اما فعال، مدام آب و دانه میخورند و فاجعه میآفرینند.
بر همهگان آشکار است که پنج هزار سال تاریخ افسانهای مردان افغانستان که همان کودکان درون گهوارهی زنان استند، مملو است از پنج هزار گونه روسیاهی در مقابل زنانی که برایشان هم منبع عشق بودهاند و هم منبع رزق و روزی. در این چرخهی زنگزده و غبارگرفتهی پنج هزار ساله، تار و پود هستی زنان با گذر نامهربانی و بیاعتناییها رشد یافته است. در افغانستان کمتر زنی را میشود یافت که نامهربانی و ناانسانگرایی را از مردی (چه پدر، چه برادر، چه همسر) تجربه نکرده باشد. بینیبریدن، دهاندوختن، زبان قطعکردن، شلاقزدن و سر بریدن،تنها گوشهای از دستاوردهای خشتخشت این دیوار پنج هزار ساله است. افغانستان سرزمین زنان دلشکستهای است که خشونتهای روحیعاطفی بسیاری را تحمل میکنند. پذیرش این گفتمان خشن و مسلط مردانه در اجتماع زنانه، راه رسیدن به جامعهای برابر را همواره ناهموار کرده است. زنان هیچگاه از بیعدالتیها و نامهربانیهای خانوادهگی حرف نمیزنند؛ دردهایشان را «زخم ناسوری» میدانند که باید با خودشان دفن شود. اما بهتازهگی پژوهشها نشان داده است که این زخم ناسور به صورت ناخواسته پای گهوارهی کودک زبانبسته سر باز میکند؛ آنجایی که کودک بهعنوان مخاطبی بیآزار و مجبور، بین خواب و بیداری به صدای حزنانگیز مادرش گوش میدهد. بهراستی زنانی که دلشان شکسته، چه لالاییهایی برای کودکانشان واگویه میکنند و در این لالاییها چه میجویند و در پی بازسازی چه نوع جامعهای استند؟
هر کدام از افراد جامعه، چه مرد و چه زن، با تامل در تاریخچهی تجربی خویش در خانواده، بهراحتی میتوانند به یاد آورند که مادرشان چه لالاییهایی برای برادران یا خواهرانشان خوانده است. به گونهی معمول از شرق تا غرب، از شمال تا جنوب افغانستان، درونمایهی قصهها و لالاییها سرشار از نامرادیهای زنانه است. زنان افغانستان با سردادن این نالهها به بازسازی روحیهی خویش میپردازند و به نوعی خود را «لالاییدرمانی» میکنند. آنان از کودکانشان بهعنوان سنگ صبور، سود میجویند و تمام دغدغههای زندهگی خویش را در دوبیتیهایی که محصول زندگی در کشوری با فقر فرهنگی غالب است، به تصویر میکشند. شاید این لالاییدرمانی برای گروه کثیری از زنان خوب باشد؛ به ویژه در جامعهای که زن جرات بیان حال و احوالش را ندارد و هیچ برنامهی درمانی هم برای زنان در سطح جامعه تعریف نشده است، اما متاسفانه میتواند از بعدی دیگر، بسیار مخرب باشد و آبی بر آسیاب نابرابریهای اجتماعی بریزد.
زنان افغانستان درونمایهی ادبیات گهواره را بر پایهی ترس و دردهای بیشماری که از زندهگی شخصیشان داشتهاند، بنا نهادهاند. یکی از این ترسها و دردها ازدواجهای دوم و سومی است که مردان دارند. پیام این لالایی، چیزی جز ترس برای کودک نیست. نوزاد دختر با هر قصه و لالایی، ترسهای مادر را در روانش ثبت میکند و راهحل را هم از مادر میآموزد. لالایی زنان افغانستان هیچ پیامی جز خاموشی و صبوری ندارد. کودکان پسر با شنیدن چنین درونمایههایی، اغلب شجاع میشوند؛ زیرا در لالاییها هیچ مکافاتی علیه خویش نمیبینند. مادر در لالاییهای خویش مدام تکرار میکند که دختر مال مردم است. قدرت تخریب این آموزه، به درستی مبرهن است؛ زیرا در وجود دختر، بیاختیاری و بیارادهگی را پدید میآورد و در وجود پسر مالکیتپروری و مالکیتخواهی را دوچندان میکند. بارها در لالایی زنان افغانستان بر بالابودن ستارهی کودک پسر و پایینبودن ستارهی کودک دختر تاکید شده است؛ آنچه بعدها مبحث دعوای کودکانهی خواهران و برادران، درون خانواده است.
مادر همچنان برای بازسازی روحیهی خویش، پای گهوارهی نوزاد پسر به حماسهسرایی میپردازد. مادر افغان نوزاد پسر را آماده رزم و بزم میکند، از شیر غرنده و تازندهاش میخواهد، فاتح میدانهای نبرد شود و پس از فتحهای بیشمار، چنان که شرع و عرف حق داده است، چندین زن بگیرد. مادران میخواهند در آینده در پناه چنین مردانی به حقارتهای اجتماعی که زنانهگی نصیبشان کرده «نه» بگویند. نوزادان پسر نیز از همان روزهای نخستین زندهگی تصمیم میگیرند تا قهرمان شعر و قصه مادر باشند. آنها در مسیر رسیدن به این قهرمانی از هیچ حقارت و شقاوتی فروگذار نیستند.
سالها است کودکان معصوم افغانستان در دامان مادرانی پرورانده میشوند که خود در گهواره، پیام نابرابری شنیدهاند و ذهنشان درگیر و مغلوب آن ستارهی برتر است. مادران افغانستان به خاطر تحمل خشونتهای آموزشی، اقتصادی و مذهبی، کمتر توان پیامرسانی درست را به جگرگوشهی شان دارند. آنها بیآنکه بدانند، دخترانی صبور و سربهزیر و پسرانی سرکش و خونریز تربیت میکنند. این صفات، گفتمان و عملکرد جامعه را لبریز از نابرابری و بیعدالتی میکند؛ گفتمانی که با راهرفتن بر لبهی تیز تیغ جنسیت، هر لحظه به خون مینشیند. البته مادر در این چرخه همان قدر مظلوم است که کودک.
در هر صورت اگر قرار است که این چرخه به دست یکی از این طرفین به نفع اجتماع انسانی از میان برود، شکی نیست که نقش اصلی را همین مادر مظلوم و بیتقصیر بر عهده دارد. مادران باید پی ببرند که لالاییها و قصهها اساسیترین شیوهی تربیت کودک برای شناخت جهان پیرامون است. کودکان در لابهلای قصههای مادر است که میتوانند به جنگ ظلم بروند و در این جنگ، قهرمان مادرشان شوند. آنها بهراحتی با پیامهای درست و بنیادین میتوانند درخت دوستی را بنشانند و نهال دشمنی را برکنند. مادران باید به دخترانشان پیام قدرتمندی و حس استقلالطلبی بدهند و ستارهی همیشهبرتر پسران را با ستارهی در افول ماندهی دختران برابر کنند. زنان به راحتی میتوانند عمارت و امیری چند شهر رویایی را به دختران بدهند تا دختران در آینده بتوانند رویاهای کودکی شان را تحقق بخشند. بدون شک چنین درونمایههایی، جامعهی افغانستان را دگرگون خواهد کرد؛ تکاملی که بشر را از شر میرهاند.
آغاز این برنامهی اصلاحی در جامعه، برای زنانی که درگیر سنت و مذهب اند، آسان نیست؛ ازاینرو، این فرایند در ابتدا باید بین زنان و مردان تحصیلکرده فراگیر شود. شکی نیست که چرخهی سنت و فرهنگ افغانستان، مردان بسیاری را نیز متضرر کرده است. بدون شک در نسل جوان پسر، گروههایی هستند که میخواهند پایههای آموزشی خانوادههایشان را در آینده با استانداردهای جهانی هماهنگ سازند تا بهعنوان مردهای آینده، حیاتی انسانیتر را تجربه کنند؛ حیاتی که با مفهوم ملک و مالک فاصله دارد. این گروه جوان، پدران آیندهای استند که نمیخواهند دخترانشان اسیر ظلم اجتماع شوند و چون فرخنده در پیشچشم همهگان بسوزند و پسرانشان شکار قتلهای عرفی و ناموسی شوند.
این مقاله، دریچهای در راستای آغاز گفتمانی پایهای برای تغییر آموزههای ادبیات گهوارهای است؛ تغییری که حوصله میخواهد، زمان میبرد و چند دهه چشمانتظاری میطلبد تا نتایج تکوین و تکاملش در عمل دیده شود.
منبع: روزنامه هشت صبح