مردها فریاد نمی زنند!
گاهی به این فکر میکنم که مرد بودن چقدر میتواند درد ناک باشد، وقتی هیچ کس از دنیای مردانه سخن نمیگوید به هیچ وجه احقاق حقوق نشده و هیچ کس از حقوق مردان دفاع نمیکند.
هیچ نهادی با پسوند «مردان» خاص نمیشود. مردها همیشه خاموش بوده اند، هرگز از دردها، رنجها و مشکلاتشان به شکوه نمیآیند هیچ مردی از ظلم های که در حقش صورت گرفته را یاد نکرده است.
فریاد نزدن از بی عدالتی، یاد نکردن از تبعیض، جور ها، ستم ها، تحقیر و توهینها.
مردانی که به خاطر دفاع از وطن که آن را مادر مینامند و پشت سنگرهای سنگی و سخت احساسات نرم شان را مخفی کردند تا زنان شان در امنیت باشند. مردانی از جنس الماس، که زیر بار تیزیهای روزگار و مشاغل طاقت فرسا به چه زیبایی تراشیده شده اند اما نور و تبلور شان چشم هیچ زنی را نمیگیرد. مردها نه تنها به خود نمیاندیشند، بلکه سعی و تلاش دارند تا امیال و خواستههای عزیزان خویش را نیز برآورده سازند.
مردها دنیایی غمیگن صبورانهای دارند.
بیایید قبول کنیم مردها صبرشان چند برابر ما خانمهاست وقتهایی که تلاش میکنند به خاطر دفاع از فامیل عزیزان و وطن خویش، وقتهایی که بین راه وسط خیابان دست به یقه میشوند، وقتهایی که وظیفهای نیست برای انجام دادن، وقتهایی که به خاطر کارشان به مشکل میخورند.
وقتهایی که خبر بربادی و ورشکستگی شان را میشنوند، وقتهایی که خبر اختطاف جیگر گوشه شان را میشنوند، وقتهایی که خبر شهید شدن فرزندشان را میشنوند.
تمام این وقتها فقط خسته اند و غمگین اما این روزها همه بلندگو دست گرفته اند از حقوق، دردها و دنیایی زنان سخن میگویند خشونت همیشه بر علیه زن نیست، همیشه نمیتوان گفت تنها زنان هستند که مورد شکنجه آزار و اذیت قرار میگیرند.
چرا «خشونت، ظلم، ستم، بی عدالتی علیه مردان» عنوان هیچ گفتگویی نمیشود؟
ستم بر حق مردها بیشتر و شدید تر است چون مردان هستند که به محیط بیرون سروکار دارند، مردان هستند که با انتحار و انفجار جانشان را از دست میدهند.
مردان هستند که اختطاف میشوند مورد شکنجه اختطافچی قرار میگیرند، سربریده میشوند و درنهایت به بی رحمانهترین حالت کشته میشوند. مردان هستند که شبها تا صبح داخل موتر میخوابند تا بستر خانواده شان گرم و آرام باشد.
مردان هستند که به خاطر تامین معیشت زندگی به نقاط دور دست و پر خطر سفر میکنند و به دست گرگانی ظالم از جنس خودشان میافتند. مردانی که روز تا شام سرجادهها به خاطر پیدا کردن کار و وظیفه سر پا میایستند و غرور مردانه شان را زیر پا میکنند.
در اینجا فاجعه زخم زبانهای ریزی است که آهسته و پیوسته روح فرد را شمع آجین میکند و در طول سالیان، بردهای مطیع، رام و آرام از او میسازد. گاه فاجعه شکنجههای ناپیدا و پیوسته که آنان را به موجودی بی قرار، آشفته، فاقد تمرکز، سرکوب شده و کنترل ناپذیر تبدیل میکند. اگر سرکوبگری و خشونت پنهان علیه زنان را به سختی میتوان اثبات کرد، خشونت پنهان و خرد کننده علیه مردان را به دشواری میتوان دید. نزدیک به نیمی از مردان تحت شکنجه وظلم قرار میگیرند اما معمولا گزارش نمیدهند، گاهی در جستجوی کمک بر میآیند اغلب حرفهای شان را باور نمیکنند یا متهم میشوند به این که ادا در میآورند یا اصلا خودشان خشونت ورزیده اند.
فریب این هیکلهای درشت و سینه ستبر را نخورید؛ با این ستارههای مغرور حلبی که به سینه میزنیم! مردان آسیب دیده چند بار بیشتر از پیش قربانی میشوند: یک بار در دل رابطه زخمگین و استثمارگرانه، یک بار در ذهن درون گرا و کمال گرایشان که نمیتوانند خود را در موقعیت قربانی تشخیص دهند، یک بار در پیش فرضهای اطرافیان که تصویر مرد را در جایگاه مظلوم نمیپذیرند و یک بار هم در ذهنیت جامعه که مسئولیت شکستهای یک رابطه را بر دوش مرد میگذارد و او را به بی عرضگی متهم میکند.
شاید وقت آن رسیده که بگویم مردان هم حق دارند شجاعانه از زخمهای شان بگویند وقت آن که مردها یاد بگیرند برای هضم دردها، قدم زدن در راهروهای تنهایی کافی نیست و گاهی باید گریه کنند حتی باید فریاد بزنند، با صدای بلند؛ خیلی بلند.
و این نبشته در جانبداری از مردان یا مخالفت با زنان نیست فقط تلاشیست برای بیان حقیقتها.
نویسنده: شیلا شهبانو صالحی