پاسخ نه به ازدواج و دشواریهای زندگی زنان!
همواره در میان گفت و گوهایی که در نشستها و یا بین چند تن مطرح میشود، و به خصوص روی مسایل زنان، یکی از نکاتی که بارها شنیدهام مساله ازدواج زنان بوده است. این مساله به گونههای متفاوتی مورد بحث قرار گرفته. باری رد شده و باری آن را به این و آن موضوع نسبت داده اند و در کل اما همواره یک پرسش بی پاسخ مانده، این که زنان در جامعه افغانستان چرا این همه علاقه برای ازدواج دارند؟ شاید بیپاسخ نه اما چندین پاسخ داده شده که خوب در مواردی حداقل برای من زمانی که به آن فکر میکنم و به انبوه از مسایل بر میخورم قناعت بخش نبوده است.
از سوی دیگر، طبیعی است که هیچ مسالهای قطعی نیست، آن چه که همواره برای پاسخ دادن مییابیم نسبی و یا برخاسته از برداشتهایی ما از پیرامون ما و از نگاه ما به اجتماع است و من هم وقتی به آن نگاه میکنم به این نتایح میرسم.
میدانیم که بدون شک داشتن یک همراه یا شریک یا هرآنچه دیگری که نام بدهیم، از یک جهت، ضروریات زندگی شمرده میشود و هرکسی در پییافتن به اصطلاح نیمهی گمشدهاش است، اما از سوی دیگر دلایل متعددی دست به دست هم میدهند تا یک چنین اتفاق رخ بدهد.
بافت اجتماعی ما در افغانستان را که همه میدانیم با چه پیچیدگیهایی همراه است و در هر لایحهی این پیچیدگیها چقدر خشونتهای برخاسته از عرف و عنعنات خانه گزیده است.
از سوی دیگر میدانیم که شرایط زندگی در افغانستان برای زنان با چه دشواریهای همراه است و قانونهای به اجرا گذاشته شده در خانواده، اجتماع و حتا حکومت تا چه اندازه شرایط را برای زنان سخت تر و برای مردان آسان تر کرده است.
حالا بیاییم از همین قانون نخست حتا خود همین ازدواج شروع کنیم. چند فیصد زنان در این کشور حق انتخاب برای شریک زندگی و درقدم بعدی برای اجرای مراسم آن دارد؟ حالا این مساله را برای مردان ارجاع بدهیم، چطور؟ پاسخ را همه میدانیم مردان حق دارند روی هر زنی خواست انگشت بگذارند، انتخاب کنند و هر رقمی خواست برنده این میدان باشند. اما زنان؟ طبیعی است که نه، اکثریت هیچ انتخابی در هیچ کدام ندارد، حتا شاید ناراحت کننده و یا شاید هم خندهدار باشد که بگوییم در انتخاب لباسش هم حقی ندارد.
اگر با این نگاهی که در بالا یاد کردم هم نگاه کنیم از یک سو زنان در چنین شرایط با ناچاری تن میدهند اما کاش این تمام ماجرا میبود.
در قدم دوم زنان بدون مردان در اجتماع با چه نگاههایی همراه است را که همه میدانیم. یک زنی که تنها زندگی میکند، در ذهنیت نزدیک به صد درصد از مردم ما یک زن به اصطلاح خراب است و گذشته از این که به چیزهایی شبیه دیگ بیسرپوش و خزانه بیصاحب و… دیگه تشبیه میشوند، از خیلی چیزها محروم اند. مثلا به کرایه گرفتن خانه، رفتن به سفر و دهها مورد از این دست که زندگی چی،که حتا نفس کشیدن را هم دشوار میکند. تجربهای که برخیها مطمینن آن را با تمام وجود زیسته و با تلخی تمام به دوش میکشند.
این که تنها چند نکته سادهای پیش پا افتاده در این اجتماع است، مشکلات دیگری که سر راه شان قرار میگیرند را اگر بشماری به اعداد دو وسه رقمی میرسیم.
پس در چنین شرایطی وقتی که زنان در چنین اجتماعی زندگی کنند، پس باید چه کار کنند؟ یعنی یک سو گپ همه عالم، یک سو رفتار بد اجتماع و نگاههای بد اجتماع با هزاران گپ، یک سو هم محروم از داشتن طبیعی ترین حق و حقوق خود.
یک نکته دیگر را نیز میخواهم بنویسم این که از یک سو حتا میان زنان به اصطلاح چیز فهم هم گفته میشود: زنان در اجتماع به خاطر چشم و هم چشمی، به خاطر گپ مردم، به خاطر این و آن تن به ازدواج میدهند.
اما در نگاه اول بیایید حتا حق را هم به اینها بدهیم. بدون شک هیچ اجتماعی خالی از چنین حالتهای آمیخته با خرافات نیست و شاید چنین رخ دادی هم باشد اما بدون شک حتا اگر همین مساله را هم واکاوی کنیم و بخواهیم به ریشههای آن برسیم، به این نتیجه میرسیم که این مساله نیز ریشه در همین مشکلاتی که پیش روی زنان قرار خواهند گرفت میرسد.
زنان حتا اگر بیسواد، حتا اگر دور از شکل گیری اجتماعهای نسبتن سواد آموخته و پیشرفته هم باشد با شناختی که از این اجتماع خود دارد میداند که در صورت اجتناب کردن از چنین یک اتفاقی با چه دشواریهای رو به رو است.
حالا این نگاه و این یادداشت در پیتوجیه ازدواج یا اتفاقی شبیه آن نیست و نه هم در پی آن که بخواهد بگوید زنان ناتوان اند اما نمیتوان چشم به روی واقعیتهایی اجتماعی که در آن زندگی میکنیم، بست. واقعیت امر اجتماع ما همین است. یا به اصطلاح ما با لاف تاریخ و چند و چند هزار سالهی فرهنگی چنینایم. چنینی که فضا و راه های زیادی را از هر سو به روی زنان بسته اند.
نویسنده: نسیمه همدرد