آیا شوریدن به «پدرسالاری» کافیست؟!
مردسالاری، مکانیزم و نظام فکری منسجم و درهم تنیدهای ست. امکانی از فهم جهان و پیرامون را بدست میدهد که بر مجموعهای منظم از مفاهیم فلسفی، تاریخی، منطقی و اخلاقی دلالت دارد. همانند تمام ایدهالوژیها و جهانبینیهای دیگر، برای بقا، گفتمان تولید میکند؛ منابع تسلط و اقتدار میجوید؛ پارادایم، اصول و چارچوب مشخصی عِلی میآفریند؛ مکانیزم تشویق، کنترول و سرکوب فعالی دارد. و سوژهاش را همواره در جایگاه «انفعال» ابقا میکند. از مروجترین شیوههای تعامل این سازوکار، تلقین موقعیت پیچیده و درونی «بازجو» و «متهم» است.
در این نوع تعامل ـ که به شدت عمومیت نیز دارد ـ نوعی بازی روانی و ظریف، اتفاق میفتد که «سوژه» در نقشها و موقعیتهای متکتر و مکرر، خویش را در جایگاه «متهم» درمییابد. و مکلف به توضیح و توجیه خویش در محضرِ دادگاهی اخلاقی ست. سوژه، ملزم است تا برای برخورداری از حداقل کرامت اجتماعی، ثابت کند از خط سرخهای اصلی اخلاقی و گفتمان «پدرسالار» عدول نکرده و نمیکند. برای تضمین این اصل، به نهادهایی چون خانواده صلاحیتهای ویژهای از جمله وظیفهی کنترول، نظارت و تأمین منافع و نمایندگی از منابع اقتدار سپرده شده است. نقشهای نمادینی چون پدر، همسر، برادر{…} در واقع نمایندگیهای کوچکتر بازنمایی استبداد پدرسالار است که از آدرس ارزشهایی چون غیرت، ناموس، آبرو{…} توجیه و تبلیغ میشود. کمترین پیامد تقلای ناخودآگاه ـ سوژه ـ در اینبازی پیچیده، فروافتادن در دوقطبی اِقرار/ اِبرا ست. خاستگاه اخلاق در منطق مردسالار، خشک، قطعیتگرا و دوگانه است. علنیترین مصداقِ کاربری این دوگانهی بُرنده نیز، کلیشهی تاریخی «قدیسه» و «فاحشه» است.
نظم پدرسالار، با زیرکی تمام ظرفیت سوژهاش را با قرار دادن در موقعیت ـ شبه ـ انتخاب، میان دو انتزاع ـ افراط و تفریط ـ مصادره نموده و اینگونه، به مثابهی منبع عمدهی توزیع «معنا» و «ارزش» زمینهی حیات و بقای خویش را در جامعه تضمین میکند. با توجه به اهمیت این مسئله، تحلیل دقیق متن و حاشیههای جامعهی «سکسیست» و آبشخورهای گفتمان پدرسالار، یک ضرورت است. بسیج نیروهای کنشگر، متفکر و مجهز به منابع نظری در این بزنگاه، یک الزام است.
نیرویی که از جایگاه سوژگی رهیده باشد؛ از دام لغزندهی واکنش به هرگونه «اتهام» و «ابرا» دوری جوید؛ از دغدغهی «اقرار» و «انکار» گذشته باشد. و فیلترهای خوب/بد اخلاق،عرف و ارزش را در مناسبات استبدادی بشناسد. شکستنِ تابوهای پدرسالار و شوریدن به آن، بدون سخن گفتن و نوشتن از جهانبینی «رهاییبخش» و جایگزین، کافی نیست.
عُصیان بدون آگاهی، به نسیان میانجامد. در مواجهه با پدرسالاری، ما به تیپهای اجتماعیای ضرورت داریم که نیرویشان را در دایرهی ساختار و الگوهای مسلط صَرف توجیه خویش یا تکذیب دیگری نکنند. از تنگنای واکنشگری «آماتور» به مرحلهی کنشگری ـ تولید و تکثیر اندیشهی مدرن و متعهد ـ گذر کرده باشند.
ما نیازمند الگوهایی {در میان زنان و مردان این نسل} هستیم که نه برای خلاصی از دامِ جبرِ «توجیه» و نه از ترس مُفتِشان اخلاقِ «پدرسالار» و نه با نیت کسب اعتبار و امتیاز از مسند حاکمان سنت، که برای باورشان، از الگوهای رفتاری و اخلاقیشان در حوزهی اندیشه و عمل و در ساحت زندگی خصوصی و سیاسی پرده بردارند. با رونمایی از مختصات و ارزشهای اندیشهی رهاییبخش، مسئولیت آنچه میاندیشند و آنچه عمل میکنند را به دوش بگیرند.
به باور من، همنوایی با موجهای هیجانی و احساسات زودگذر ـ خاصه در فضای واکنشی و بی در و پیکر مجازی ـ مجال تمرین کنشگری، تعمق و بسیج نیرو را به معدود اندیشمندان و کنشگران این نسل نمیدهد. به صفبندی نیروها در حوزهی واقعیت عینی کمکی نمیکند؛ و به ریزش و استحلاله در بازی مناسبات نابرابر قدرت میانجامد.
برای تغییر بنیادین مناسبات نابرابرو جنسیتمحور، باید هوشمندانه وارد عمل شد و از مواجههی مستقیم با دیوار بلند جهل و ادبیات حاشا اجتناب کرد. زیرا تجربه، نشان داده که امکان و توان نسل ما در طرح و پیگیری مطالبات برابریطلبانه محدود است. باید استراتژی روشن و دقیقی داشت؛ تقسیم نیرو و توظیف کارْ کرد تا منابع اصلی تولید وبازتولید این تفکر قرونوسطایی را در مجراها و حوزههای مختلف شناخت و نشانه گرفت.
انقلاب فکری، تنها زمانی به وقوع میپیوندد که ـ شمای نوعی ـ در انتخاب اندیشه و عمل در تمام ساحات زندگیتان آزاد باشید. هیچ فشار، ترس و الزامی به پاسخگویی نزد هیچ منبع اقتداری دربارهی آنچه میاندیشید و عمل میکنید وجود نداشته باشد. واقعیت این است: وقتی هیچ بخش زندگی خصوصی و سیاسی ـ من و امثال من ـ شباهتی با نورمها، قواعد، اصول و هنجارهای تفکر «پدرسالار» ندارد، چرا باید وارد بازی مسخره و مضحکهی امتیازدهی و امتیازگیری با آنان شد؟! در مسند «توجیه» و در محکمهی اخلاق (؟) آنان حاضر شد؟ و به سنجههای ارزشی پوسیدهی آنان وقعی گذاشت؟ یا ارزیابیهاشان را در هر قالب و شکل و ادبیاتی برسمیت شناخت؟!
برای آغاز، شاید بلند فکرکردن دربارهی اصول و ارزشهای زندگی شخصی و سیاسیتان گزینهی مناسبی باشد. ایستادن روبروی آینهی وجدان و سخن زدن از بنیانهای معرفتشناختی و معنادهی زندگی شروع بدی نیست. مثلا نزد شخص من، خط کشیها روشن وعلنیست. بر اساس خطوط فکریام، به پیروی از ایدهالوژیهای مذهبی، قراردادهای اجتماعی قبیلهای یا سنتی، مالکیت خصوصی و مناسبات قطعیتگرایانه/ دوگانهی اخلاق پدرسالار و حتی تقسیمبندیهای کلیشهای هویتها و گرایشهای جنسیِ متعارف باوری ندارم. از قضاوت شدن در دستگاه و دادگاه اخلاق مسلط و سنت نیز نمیهراسم. الزامی هم برای توجیه و توضیح خویش به آنان و همپالگیهاشان نمیبینم و…
نویسنده: زهرا موسوی