گاهی لاک قرمز در حد توانش حالم را خوب می‌کند!

در تار و پودهای درونم میان آن همه خلوتگاه‌ها آنقدر تنهایی‌هایم عمیق، های‌ وهوی راه انداخته اند که چندین شب است از شدت سر و صدای زیاد خواب به چشمانم سر نزده است.

خسته‌گی وجودم آنقدر زیاد است که حتا حوصله بردن دست به تیغی هم نیست.

من روزی دختر شاه پریان بوده‌ام. کودکی‌های خود را عاشقانه مرور می‌کنم. بعد از گذشت آن روزها نمی‌دانم کدامین خوشه گندم را جویدم که مرا از بهشتم بیرون راندند. بعد از آن ذایقه هیچ چیزی را خوش حس نکردم. من فقط زنده‌ام با اکسیژنی بند و نیم بند که ریه‌هایم به زور قورت داده است.

امروز متوجه شدم لاک سرخم خشکیده است. من گه گاهی دلم بی‌انتها تا بام آسمان‌ها می‌گیرد. یک چیزی انگار ته گلویم گیر می‌کند که مدام مرا به کشیدن نفس عمیق وا می‌دارد. دست به هر کاری می‌برم بل این حس نفس گیر مرا از خویشتن وا دارد اما تا وا می‌دارد نیمی از مرا می‌ریزاند، می‌میراند.

گاهی لاک قرمز می‌زنم. حس می‌کنم در حد و اندازه‌ی توانش حالم را خوش می‌کند.

لب‌هایم سرخ و گیسوهایم را پریشان دست‌های نامرئی اتاقم می‌کنم بعد انگار کمی سبک می‌شوم. یک چیزی گونه‌ها را لمس می‌کند؛ آب‌های شوری که تمام ریمل‌هایم را می‌شوید. از آن به بعد رنگ‌ها انگار سنگی بر دوش لب‌هایم می‌شود. همه را با دستمالک‌های کاغذی می‌شویم و دست‌هایم؛ وقتی به دست‌هایم می‌نگرم انگار این رنگ‌های سرخ یک دنیا زشتی را به دست‌هایم هدیه داده است.

من به طوری خاص خود خودم را در آیینه تماشا می‌کنم، اینکه چقدر این خستگی با بی‌رحمی تمام، طوفان به رخ قلبم زده و چقدر فرسوده گشته‌ام.

حال و هوای اینجا بر من بی حد و مرز بد افتاده است. حال و هوای اینجا حال و هوای مرا زخمی کرده است. شده ام یک دختر عصبی و خشن که حال و حوصله هیچ بحث و سر صدای در من نمانده است.

آن نیم بند دیکتاتوری بی‌خریدارم گاهی آنقدر تنفس را در من بند می‌کند که فقط یک داد و بیداد قوی می‌تواند راهی برای دخول اکسیژن بر من باز کند و دیگر هیچ!

گاهی دوست دارم سفر کنم به یک جای دور جایی که هیچ آوازی از هیچ آشنایی به گوش نرسد.

گاهی دوست دارم من باشم با یک خیابان پر از برگ و درخت و یک هدفون!

همه آدم‌ها را دوست دارم اما یک نفرت عجیبی از تمام بشر در دلم پنهان است. باور دارم همه آدم‌ها ذاتا خوب هستند ولی چه کسی تا حال خود واقعی‌اش بوده است؟ این دار لعنتی بر همه چیز رنگ تغییر می‌پوشاند، این دار دزد آرزوها است.

با این حال خیابان هیچ گاهی سهم من نبوده است. من یادم نمی‎آید روزی بی‌هوا در خیابان قدم زده باشم.

من لذت خیس شدن زیر باران را نداشته‌ام، برای من همیشه حصار بوده و حصار…

اگر پسر بودم شاید پشتوانه‌ی نیاز نداشتم اما امروز چون پشتوانه ندارم موفقیت با من نیست، آزادی با من نیست. من آسمان را تا کنون بدون چتر ندیده‌ام.

با لباس ورزشی نه حتا با مانتو تا حال نتوانستم جاده‌ها را گز و وجب کنم.

همیشه وقتی به چشمای پدرم نگاه کردم خنده را از روی لبانم جمع کشیده‌ام. من تا حال درست و حسابی نتوانستم با پدر حرف بزنم، او هیچ وقت نگفت دوستم دارد و مرا هم هیچ وقت نگذاشت از عشقم نسبت به او سخن بگویم.

ترس‌های مادر و خشم پدرم همیشه مرا از عالم دور نگهداشته است نه اینکه در وجودم ترسی باشد نه؛ در من عشق است و این عشق لعنتی مرا وادار به اطاعت می‌کند.

از داستان‌های لای کتاب‌ها که بگذریم برای من زندگی هیچ گاهی مومی نبوده است که هر طور بخواهم او را بپیچانم و شکلی از نو از زیبایی‌ با تعریف‌های من بگیرد. زندگی همان گل سرخیست میان جنگل انبوهی که در آنسوی اقیانوس‌ها مسکن دارد. پیچاپیچش خار و من هر روز را برای لمس او نفس می‌کشم.

دوست داشتم عینکی با شیشه‌های متفاوت‌تری داشته باشم.

داداشم رنجید و راهی شد. او حق داشت من برایش خواهر خوبی نبوده‌ام. ولی چطور می‌توانستم به او بفهمانم که من مسلمان‌زاده‌ام!

خدا می‌دانسته که سیب عشق را از دستانم دور نگداشته است. عشق برای شجاع دلان است، برای رزمنده‌گان اما من، در من همیشه ترس عمیقی بوده است.

حرف‌های پدر و دلشوره‌های مادر مرا بزدل و ترسو بار آورده است.

من همیشه قلبم را قبرستان آرزوهایم تابلو زده‌ام. برای من شادی و نشاد و شادمانی همیشه یک ترس بوده است چون در من این باور را پرورش داده اند که شادی زیاد غم‌ها را بیدار می‌کند و من نیز همیشه از ترس غصه‌س عمیق نخندیده‌ام.

این تنگ مرا می‌رنجاند. انگار از یک اقیانوس مرا کنده باشد. من هیچگاه اقیانوس را ندیده‌ام چه رسد به این که وسعتش کنم اما نمی‌دانم چرا این روزها این تُنگ تکراری و همیشگی‌ام نفس گیر شده است.

واقعا دختر بودن یعنی همه چی یک میوه ممنوعه!

آن وقت از اخلاق خشنم سخن به لب می‌رانند؛ مگر می‌شود زخمی باشی و گلویت ترنمی زیبا بنوازد؟؟

من.. من… چه خوب می‌شود گر از کنار این من بگذریم…!

نویسنده: زینب محسنی

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا