زنانی که از انفعال و استیصال مینویسند
ویژگی مشترکی که در همه رمانها و فیلمهای آخرالزمانی وجود دارد، انفعال و استیصال است. بهطوری که آدمها و شخصیتهای رمان و فیلم، روزمره هستند و حس همبستگی شان از بین میرود. در کنار هم زندگی میکنند، نه باهم و در این وضعیت؛ یاس، اضطراب، ناتوانی، بیگانگی، ترس و خشونت، اساس همه است که مارگارت اتوود در رمان خواندنی، مفصل و دقیق “سرگذشت ندیمه” به خوبی بدان پرداخته است.
او در این رمان، جهان را پس از یک واقعهی آخرالزمانی تصور کرده است که در آمریکا، گروه افراطی مذهبی و دولتی فاشیستی سر کار میآید که با همه مظاهر آزادی، حقوق فردی و حقوق زنان مخالفت دارد و مبتنی بر طبقهبندیهای تبعیضآمیز است. زنها اجازهی کار ندارند، همه باید به یک شکل لباس بپوشند، کلاههایی که موی سر را میپوشاند بر سر بگذارند، مطیع و فرمانبردار شوهر و نظام مردسالار باشند و تبدیل به رحم و ماشین جوجهکشی بیجیره و مواجب میگردند که وظیفه دارند برای فرماندهان نظامی دولت که به هردلیلی توان بچهدار شدند ندارند، زادوولد کنند.
نخستین بار و بدون هیچ توصیهی با تردید به سراغ این کتاب رفتم و متوجه شدم که مارگارت، با آنکه به شکل کلی در ژانر علمی-تخیلی مینویسد، اما آثارش اصلا شبیه کلیشهی این ژانر نیست و بیشتر رنگ سیاسی و اجتماعی دارد و همه ناممکنهای تخیلی او، در نتیجهی ریشهها و وقایعی رخ میدهد که اتفاقا بسیار واقعی، ملموس و رایج اند و عرق سردی بر تن خواننده مینشانند.
سبک نگارش این کتاب برای من، فقط یک ژانر تخیلی و آخرالزمانی نبود، رئالیسم تلخ و واقعی است که وقتی خواندن را تمام کردم، به عمق جان فهمیدم حکایت من و رمان چیست و این اتفاقهایی که برای زنان رخ میدهد، چون شب بخوابی و صبح بلند شوی و ببینی به عنوان یک زن تمام حقوقات را از دست دادی، مجبوری متحدالشکل لباس بپوشی، حجاب اجباری داشته باشی، مهمترین نقش و اصلا تنها نقشات به زاییدن و مادری تقلیل یابد، یعنی چه!
اما در همین ژانر و در تقابل با “سرگذشت ندیمه” اوتوود، رقیه بیگم که از پیشگامان سبک علمی-تخیلی است، در سال ۱۹۰۵ “رویای سلطانه” را نوشت و جهانی را تصور کرد که نقشهای جنسیتی کاملا برعکس میشوند. ادارهی همه امور به دست زنان میافتد و نقش و وظیفهی مردان، خانهداری و بچهداری و پختوپز میشود. قدرت؛ اهرمیست در دست زنان که از همین راه برای بدن مردان، وظایف و نقش شان تصمیم میگیرند. دادگاه و محکمهای در کار نیست، چون معلوم است که مقصر همیشه مردان اند و اصلا ذات بودن و افکار شان جرم است و عامل فساد.
در کتاب “رویای سلطانه” رقیه، نقشها دقیقا برعکس شده و این مردها هستند که باید در خانه بمانند و مسوولیت انجام امور خانه، نگهداری از بچهها و پختوپز را بهدوش دارند. زنهای دانشمند در این زمان، موفق میشوند انرژی جایگزینی را کشف کنند که به ماشینها، توان پرواز میدهد و کشاورزی را کاملا ماشینی میکند. کلیشهی جامعه این است که مردها ضعیفتر از زنان اند و مغزی کوچکتر با توان محدود دارند.
(در این قسمت بهتر است یادمان نرود که کتاب در سال ۱۹۰۵ منتشر شد)
رقیه بیگم زنی بود که در سال ۱۸۸۰ در روستایی از هند بریتانیای آن زمان بهدنیا آمد که امروز بخشی از خاک بنگلادیش است. در ۱۸ سالگی با خان بهادر سخاوت حسین ازدواج کرد که مرد بروکرات، روشنفکر و طرفدار حق سوادآموزی زنان بود. او رقیه را تشویق کرد تا در خانه درس بخواند و زبان انگلیسی و ادبیات بنگالی یاد بگیرد و خیلی زود معلوم شد که رقیه استعداد ادبی کمنظیری دارد. رقیه بیگم با حمایت همسر، اولین کتاباش “پیپاسا” که به معنای “تشنگی” است را منتشر کر، اما شاهکار ادبی متفاوت و ماندگار او “رویای سلطانه” بود که از اولین نمونههای ادبیات تالیف زنان در ژانر “تخیل” و “آخر الزمانی” محسوب میشود و همچنین یکی از اولین آثار فمینیستی در هند و جهان اسلام است.
رقیه ۵۲ سال عمر کرد، تا آخر عمر نوشت، تولید کرد، برای حق سوادآموزی و آموزش زنان جنگید و عرق ریخت و او با این طنز نیشدار، کنایی و درجهیک و مارگارت اتوود با رمان تلخ و سورئالیستیاش، آیینههایی ساختند که واقعیتهای زورگویی و اعمال قدرت مردان را جلوی چشم شان میگیرند و از آنان میخواهند دمی خود را در سوی دیگر این معادلهی نابرابری و زور و تبعیض فرض کنند و ببینند که وقتی آدمی را لگدکوب کرده و به هیچ تقلیل میدهند، چقدر غیرمنصفانه، تلخ، وحشتناک و حال بههمزن است.
حالا چقدر خوب است که ما زنان امروز هم تمام توان خود را بهخرج دهیم و از معیارهای جامعه برای حقوق، امتیازات و تنوبدن مان بنویسیم. از کمبود اعتمادبهنفسی که داریم تا نظرات و قضاوتها و بیرحمیها و تجسسهای مردان دربارهی وجود و زندگی مان که هیچ ربطی به آنها ندارد و چیزی جز پا را از گلیم خود درازتر کردن نیست. از این بنویسیم که چطور به عنوان یک زن بابت چاقی و یا لاغری، قد بلند یا کوتاه و چهره زیبا و نازیبا، بدن و مویسر، از سوی عرف و فرهنگ و دین مسخره و تحقیر شدیم و یا همهی عمر بخاطر آنچه که بودیم، جز انکار وضعیت و تقلای بیحاصل برای اینکه شاید ایدهآل شویم و شاید شرایط بهتر شود، کاری دیگری نداشتیم.
نویسنده: فرشته رفعت