بگذار مردم حرف بزنند، من اما زندگی می کنم!
ترتیب: نسیمه همدرد
هنوز هم در کنار شعر و ادبیات افغانستان یک نام وجود دارد که چندان خوش آیند نیست و آن شعر مهاجرت است، شعری که نتوانست در جهان ادبی افغانستان شکل بگیرد اما هرچه بود در سالهای بعد دوباره شاعران برگشتند اما این نام هیچ گاه از روی آن شعرها برداشته نشد. هرچند شعر مرز نمیشناسد هرآنجا که بیاید آن جهانش است اما موضوع و پرداختن آن و رنگ و بوی آن همین نام را با خود میکشد. از سوی دیگر برگشت شاعران به خصوص شاعران و نویسندههای زن فضای دیگری ایجاد کرد اما رفته رفته حالا میبینیم که شعر و شاعران مان دور و دورتر میروند و فاصلهها از فضای ادبیات افغانستان بیشتر میشود.
صدا سلطانی یکی از همین نامها است، نامی که با شعر افغانستان به خصوص شعر زنان افغانستان با دو مجموعه شعری گره خورده است. و متاسفانه با جریان نو مهاجرتها هم.
او مجبور شد که افغانستان را ترک کند و حالا خودش از این دوری و مجبوری میگوید.
پرسش: میخواهیم بیشتر با صدا سلطانی آشنا شویم؛ صدا کی است؟ کجا زندگی کرده؟ کجا و تا چه سطح درس خوانده؟
سلطانی: نام خانگی من تورپیکی است یک نام پشتو زیرا پدرم پشتون بود. مجرد و متولد سوم اردیبهشت(ثور) سال ۱۳۶۵در شهر مزار شریف هستم. دورهی ابتدایی را در ایران و دوران متوسطه و لیسه را در افغانستان به اتمام رساندهام. از فارغ التحصیلان لیسه رضیه هستم. سه سال در رشته پزشکی تحصیل کردهام و اما به دلیل مشکلات شخصی به اروپا مهاجر شدهام و فعلا ساکن برلینام و مشغول فراگیری زبان. تصمیم دارم اینجا تحصیلاتم را ادامه بدهم اگر خدا بخواهد.
پرسش:میگویند بعضیها شعر را بر میگزینند و بعضی را شعر؛ شما از کدام دسته هستید و چی شد که پیوندتان با شعر این گونه گره خورد؟
سلطانی :راستش خودم هم نمیدانم چطور شد که به نوشتن روی آوردم. در خانهی ما تنها یک کتاب فارسی وجود داشت، غزلیات حافظ که گاهی مادرم فال میگرفت. بقیه کتابها قرآن و مشتقات آن بودند. با اینکه خانوادهی من علاقهیی به شعر و هنر نداشتتند و ندارند، برعکس من از بچگی عاشق خواندن، نوشتن و نقاشی کردن بودم و همیشه خلوت خودم را با این کارها پر میکردم و همین عشق مرا وادار به نوشتن کرد.
پرسش:در خصوص سرودن گفته اند: چه گفتن نه، چه گونه گفتن است؛ شما چه موضوعاتی را چگونه میگویید و بیشتر مضامین اشعارتان را چی تشکیل میدهد؟
سلطانی:تیپ من رمانتیک است، از کودکی به رمانهای عاشقانه علاقهی خاصی داشتم. بیشتر عاشقانه مینویسم و البته گاهی نوشتههایم متاثر از دردهای جامعهی افغانستانی است. هیچ قانون خاصی را هم در این زمینه که یک نویسنده چگونه باید بنویسد را به رسمیت نمیشناسم. من همیشه مانند یک کتاب باز بودهام و هیچ گاه خود را سانسور نکردهام.
پرسش:در مورد این بگویید تا حالا چند کتاب نشر کردهاید؟ و تجربه چاپ این کتابها چگونه بود و کمی هم در مورد نقد و نظرها بر کتابهای تان بگویید؟
سلطانی: دو مجموعهی شعری از من با نامهای (گوشوارههای عاشق و رابطههای دودی) در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۳۹۰ به چاپ رسید که مجموعه اول مانند بمب در جامعهی ادبی افغانستان منفجر شد و من به قول معروف یک شبه راه صد ساله را پیمودم و شدم صدا سلطانی. اولین نقد را نیز مجیب مهرداد نوشت که در نشریهی هشت صبح منتشر شده بود. در مورد مجموعهی دوم باید بگویم حال خوبی نداشتم چون در شرایط حساسی از زندگی قرار داشتم زیرا پروندهی طلاقم در جریان بود.
ولی هر دو کتاب اتفاقهای خوبی در زندگی صدا بوده اند، خوشحالم از این بابت.
پرسش: بعضیها که از افغانستان بیرون میشوند کم کار میشوند، آیا تاثیر فضا است یا اتفاق خاصی میافتد و این تاثیر بر خودتان چگونه بوده است؟
سلطانی: در مورد دیگران که اطلاع چندانی ندارم، اما خودم احساس میکنم لال شدهام و هیچ چیزی نمیتوانم به زبان مادریام بنویسم اما در عین حال احساس میکنم خیلی حرف برای گفتن دارم برای همین خاطرات و اتفاقات زندگیام را به زبان آلمانی مینویسم. فکر میکنم این طبیعی ست و به هر حال محیط روی آدم تاثیر میگذارد.
پرسش:شما تجربه دو فضا برای نوشتن و سرودن را دارید؛ چقدر فضای بیرون برای نوشتن مساعد است؟
سلطانی: من هیچ فضایی را مساعد تر از بلخ برای نوشتن نیافتم. شاید به دلیل اینکه زادگاهم است و با محیط آنجا خو گرفته بودم. اما فکر میکنم انسان باید خودش شرایط و فضا را بسازد برای خود، و از هر شرایطی به نفع خود استفاده کند.
پرسش:میخواهم کمی در مورد فعالیتهای رسانهای تان معلومات بدهید؟ چه شد که به پیوستن به خانواده رسانهها فکر کردید؟
سلطانی: من همیشه آرزو داشتم یک زن قوی باشم و مستقل برای همین فکر کردم اولین راه داشتن یک شغل است و در کنار آن تحصیل. خیلی ممنونم از دوست مهربان و شاعرم فرنگیس سوگند که برایم شرایط کار در رادیو صدای آزادی شمال را فراهم کرد و همچنان هدیه ارمغان نازنینم که در راستای چگونگی کار در رسانه مرا بسیار یاری نمود. ما به گونهیی رفقای گرمابه و گلستان یکدیگر بودیم و هستیم و خواهیم بود.
پرسش:چقدر برایتان کار در رسانه آسان بود؟
سلطانی: کار در رسانه برای من همیشه لذت بخش بوده چون به کارم عشق میورزیدم. اما دردسرهای خودش را هم داشت جدا از مشکلاتی که در بیرون از خانه داشتم، خانوادهام نیز چندان از کار من با رسانه راضی نبودند و کار زن در بیرون از خانه را ننگ میدانستند حتا برادر بزرگم برای همیشه ارتباط خویش را با من قطع کرد.
پرسش:فعلا چی میکنید و مصروف چی کار های هستید ؟
سلطانی:فعلا زبان میخوانم و تصمیم دارم تحصیلات خود را اینجا ادامه بدهم و باز هم بنویسم. دارم روی یک داستان به زبان آلمانی کار میکنم ، در آیندهیی نه چندان دور شاهد آن خواهید بود.
پرسش:چرا نخواستید داخل کشور بمانید و فعالیت کنید؟
سلطانی: یکی از دلایلی که نخواستم در افغانستان بمانم همین مجرد بودن و تنها بودنم بود. هرچند پنج سال بعد از جدایی از همسر اولم دو بار دیگر اقدام به ازدواج کردم که هر دو بار بر اساس اذیت و آزار از طرف نامزدم تصمیم گرفتم نامزدی را فسخ کنم، زیرا من اگر میخواستم عروسک خیمه شب بازی کسی باشم از همسر اولم جدا نمیشدم. از قدیم گفته اند دروازه شهر را میتوان بست اما دهان مردم را نه! بعد از سه بار جدایی افغانستان برایم مبدل به جهنمی شده بود که دیگر زندگی کردن انجا برایم ممکن نبود.
یک ضرب المثل آلمانی میگه: Lass die Leute reden! بگذار مردم حرف بزنند. چرا باید به خاطر حرف دیگران زندگی خود را زهرماری کنیم؟ در هر صورت آنها حرف خود را میزنند. تصمیم گرفتم خودم را دوست داشته باشم و برای خودم زندگی کنم.
پرسش:شما که با محیطهای گوناگون زیستهاید و تجربه مشکلات را دارید، از دید شما در کل مشکلات زنان افعانستانی چه است و از کجا سرچشمه میگیرد؟
سلطانی:از وضعیت تهوع آور سیاسی و نابسامانی اقتصادی که بگذریم، از نظر من عامل اصلی مشکلات زنان در افغانستان بیشتر خود ما زنان هستیم. درست است که در بسیاری از موارد خانوادهها اجازهی تحصیل و کار را از زنان سلب میکنند اما مطالعه کردن هزینهی بسیاری ندارد. زنان باید تلاش کنند در هر زمینهیی اطلاعات و آگاهی خود را بالا ببرند وسعی کنند یک هدف مشخص داشته باشند تا بتوانند واقعن سهم خویش را از زندگی به دست بیاورند.